این مقاله را به اشتراک بگذارید
بلومزدی: یادواره قرن دیرآمده
امیر جلالی
بلومزدی، روز شگفتی است. کمتر پیش آمده که در رمانی تخیلی، زمانی تقویمی تا این حد مورد توجه قرار گرفته باشد. حالا حدودا نیم قرن میشود که ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴ به یکی از روزهای مهم تاریخ قرن بیستم تبدیل شده است. جالب اینجاست که در این روز هیچ اتفاق خاصی پیش نیامده است. نه ولیعهدی را در سارایو کشتهاند و نه جایی را بمباران اتمی کردهاند. حتی اگر وجه تخیلی و هنری «اولیس» جویس را نادیده بگیریم و همه وقایع این کتاب را عین واقعیت بپنداریم، باز هم این سؤال پیش میآید که در این روز اتفاق مهمی پیش نیامده است. اتفاقا همین بیاهمیتی، روزمرگی و مصائب ناچیز انسانی است که «اولیس» و بهتبع آن بلومزدی را بر سر زبانها انداخته است. البته بلومزدی را از جنبههای دیگری نیز میتوان بررسی کرد. از یک منظر، در این روز -یا بهتر است بگوییم با چنین روزی است که- رمان در مفهوم تاریخی و کلاسیکش به پایان میرسد. بلومزدی، روز کسوف رمان در آسمان ادبیات است. در رمان قرن نوزدهم، نمونههای زیادی از شخصیتهایی را میتوان سراغ گرفت که بیشتر از شخصیتهای تاریخی و واقعی در خاطرهها زنده ماندهاند: آنا کارنینا، فابریس، راسکولنیکف، و مادام بواری، تنها چند اسم از میان این فهرست هستند. اما وجه ممیزه و مایه شگفتی «اولیس» در این است که شخصیتی میانمایه، شکستخورده و سرافکنده که از بخت بدش در دابلین، غیرایرلندی بیاصلونسبی به شمار میآید، بدیلی میشود برای «اودیسه» هومر. از لئوپولد بلومی اینچنین بداقبال و سردرگم هیچ انتظار نمیرفت که زمانی به یکی از شهروندان نامآور قرن پیش بدل شود.
این درست که بلومزدی مطابق با متن اولیس شانزدهم ژوئن ۱۹۰۴ است. اما فراموش نکنیم که این تاریخ خود ماحصل تاریخ دیگری است که کمتر به آن توجه شده است: ۱۹۲۲. در این تاریخ بود که لئوپولد بلوم، استیون ددالوس و مالی بلوم معرف حضور ساکنان شدند. واقعیت آن است که در ۱۹۲۲ بسیار بیسروصدا و آرام جهان زیرورو میشود. ژان میشل راباته در کتابی که مستقلا به این سال اختصاص داده است، پرسشهای جالبی را مطرح میکند. در ۱۹۲۲ در عرصه هنر و تفکر، بهجز انتشار «اولیس» جویس اتفاقات مهم دیگری نیز روی داده است. مثلا ویرجینیا ولف در همین سال «اتاق جیکوب» را منتشر میکند. «غزلوارههای اورفئوس» ریلکه، «سرزمین هرز» الیوت، «سدوم و عموره» مارسل پروست، «تاریخ و آگاهی طبقاتی» لوکاچ و «اصول نسبیت» وایتهد، در کنار آثار مهم دیگری از نویسندگان و متفکران مهمی مثل کافکا و ریموند روسل همگی در همین سال منتشر شدهاند. ۱۹۲۲ معمایی است که تا همین اواخر از کنار آن به سادگی گذشتهاند. در کتاب راباته برخی بر این نظرند که در این سال حیات فکری قرن بیستمیها آغاز میشود و بهعبارتی قرن بیستم مکتوب در ۱۹۲۲ پا به عرصه وجود میگذارد.
اگر از این زاویه به بلومزدی بنگریم، مسئله طور دیگری جلوه میکند. در این معنی «اولیس» جویس، در حکم منشوری است که قرنِ دیر بهدنیاآمده را پس از اتفاقات و حوادث ۱۹۰۵، جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر به موعدی نزدیک به آغاز قرن عقب میکشد.
ریچارد اِلمن، زندگینامهنویس سرشناس جویس به سلسله رویدادهایی اشاره میکند که جویس را وامیدارد تا چنین روزی را برای وقوع رویدادها و اتفاقات «اولیس» انتخاب کند. بسیاری از این اتفاقات به زندگی خصوصی جویس باز میگردند. به شکستهای عاطفی و مصیبتهای خانوادگیاش. اما المن معتقد است که درست در همین روز جویس به این فکر میافتد که شکسپیر، نه شاهزاده هملت بلکه پدر هملت است. جویس در ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴ به این نتیجه میرسد که شکسپیر بر اثر تبانی و خیانت برادر و همسرش «آن هاتاوی» بیچارگی و اندوهی جانفرسا را تحمل میکند. اِلمن به نکته جالب توجه دیگری نیز اشاره کرده است. جویس در همین روز درمییابد که نام او با قربانیان بزرگ تاریخ بههم گره خورده است. او خود را در کنار مسیح، شکسپیر و پارنل حس میکند. اما این تمام ماجرا نیست. جویس به این نتیجه میرسد که بهجای انتقام، راه دیگری پیش بگیرد. کسانی که با متن «اولیس» آشنایی داشته باشند، میدانند که در در فصل نهم- «سیلا و شاریبد»- این استیون ددالوس است که به نیابت از جویس، در کتابخانه ملی دابلین نظریه عجیبوغریب خود درباره شکسپیر را مطرح میکند. از فحوای توضیحات و ارجاعات زندگینامهای المن چنین برمیآید که جویس بهشدت سعی میکرده تا از الگوی هنرمند انتقامجو فاصله بگیرد.
در بسیاری از فصول «اولیس» بهخصوص فصل دوم -«نستور»- با تصویری از ایرلند مواجهیم که انگلیس و کاتولیسیسم، آن را زمینگیر کرده است. دابلینِ جویس جایی است که در آن فقر، قحطی و الکلیسم بیداد میکند. چگونگی مرگ پدی دیگنام، نحوه خاکسپاری و بیآتیگی ایتام او جلوه دیگری است از ایرلندی که تاریخ همه چیزش را گرفته است. در جای دیگری از «اولیس» با تعبیر دیگری همین مضمون را پی میگیریم: انگلیس همان بلایی را بر سر ایرلند آورده است که رومیها بر سر یونانیها آوردند. المن معتقد است که بلومزدی در بافت کلی «اولیس» شبیه به طلسم است. درک تازهای از هنر و ادبیات، شیوه نگرش تازهای به تاریخ همراه با تجربه عشق و تلخیهای آن، همگی در بلومزدیهایی برای جویس روی داده است که البته پیش از نگارش «اولیس» رخ دادهاند.
جویس بر آن بود تا با الهام از فلسفه ویکو تاریخ را به شکل کابوسی تصور کند که با نوشتن از آن بیدار شود. بلومزدی، موعد این بیداری است. لئوپولد بلوم، با آنکه در ظاهر آدمی متوسط یا ناچیز به نظر میرسد، درنهایت به توفیق بزرگی نائل میآید. او سرانجام جانی مییابد تا قبل و بعد را تخیل کند. در زنجیره رویدادهای پیشِرو او نفر اول است، اما در زنجیره دیگری از رویدادهای پیشتر اتفاقافتاده او نفر آخر است. از همین منظر، نظر مریلین فرنچ، یکی از ناقدان و شارحان «اولیس»، درباره بلومزدی تأملبرانگیز است. بهزعم فرنچ، از وجهتسمیه بلوم (شکوفه) و مضامین طرحشده در فصل «کالیپسو» چنین برمیآید که کرختی و بیحسی ریشه حیات تاریخی و حتی طبیعی بشر نیستند، بلکه آنها بیشتر بهمنزله گلهایی هستند که میشکوفند و مسیر زمان را تغییر میدهند. این ویژگی تنها به دابلین اختصاص ندارد و جا عوضکردن گل و ریشه به تمام جهان تسری مییابد. شاید بههمیندلیل نام مستعاری که بلوم برمیگزیند (هنری فلاور)، او را از نام اصلیاش جدا نمیکند. درواقع این اسم به بلوم چسبیده است.
شرق