این مقاله را به اشتراک بگذارید
نامهای علیه ایدهآلیسم
اسماعیل نوشاد*
می توان گفت ایدهآلیسم مهمترین جریان فلسفی تاریخ بوده است. در عین حال این جریان همیشه مورد انتقاد شدید مخالفان بوده است که چگونه اصل واقعیت یا وجود ماده، شر و از این قبیل مسائل را به راحتی کنار گذاشته است؟ و این که دنیای ایده-آلیسم، یک دنیای مثله شده است. به راستی چرا جریانی به این اندازه متفاوت از جهان واقعی، قویترین نهلهی فلسفی و کلامی و عقیدتی بوده است؟ آیا انسان از اساس جهان را نمی بیند یا نمی خواهد ببیند؟
اجازه بدهید برای نحوهی ورود خاصی که میخواهیم به این قضیه داشته باشیم، قطعهای را از یکی از بزرگترین ایدهآلیست-های تاریخ یعنی هگل بیاوریم. در پدیدارشناسی روح در مبحث خدایگان و بنده، پس از این که نقشها بین دو آگاهی رو در رو مشخص شده و یکی ارباب و دیگری بنده می گردد، دیگر خدایگان و بنده به صورت عرْضی با جهان در ارتباط نیستند، بلکه بنده در طول ارادهی خدایگان و در حدِ فاصله وی و جهان قرار می گیرد. ««به همین قیاس، خدایگان از راه بنده با چیز در رابطهای میانجی دار قرار می گیرد، بنده به عنوان خودآگاهی به طور کلی، در قبال چیز رابطهای سلبی در پیش می گیرد و آن را از میان بر می دارد، ولی چیز در عین حال، برای وی به خود قائم است، بنابراین بنده، با اقدام سلبیاش، قادر نیست آن را به طور کلی از میان بردارد. پس بنده با کار خود، فقط چیز را دگرگون می سازد. برعکس با وساطت بنده، رابطهی بی واسطه برای خدایگان، تبدیل به نفی محض همین چیز یا بهرهمندی می شود…خدایگان با قرار دادن بنده میان خود و چیز تنها به نابه خود قائمی مدد رسانده و فقط از آن بهرهمند شده است، ضمن این که وجه به خود قائم چیز به بنده وانهاده شده تا آن را عمل بیاورد.»(پدیده شناسی روح،باقر پرهام،۲۵۰،۲۵۱،۱۳۹۱ ) به عبارتی بنده در حد فاصل خدایگان و جهان قرار می گیرد و وجه در خود و به خود قائم چیزهای جهان به بنده واگذار می گردد. او با اصل واقعیت جهان، با زمختی جهان، با سرسختی و شرارت جهان روبروست. او باید بر روی وجه «در خود» جهان کار کند و آن را به میل خدایگان یعنی «برای دیگری» تغییر دهد. اما برای خدایگان وضعیت به چگونه است؟ او با قرار دادن بنده بین خود و جهان، اشیای درون جهان را نابهخود قائم می کند. چیزها برای وی فقط حکم «برای دیگری» دارند و وجه در خود آنها توسط کار بنده نفی شده است. در واقع اگر چیز را داری دو وجه فی نفسه و پدیداری بدانیم، وجه فی نفسه یا درخود چیز به بنده و وجه پدیداری و برای دیگری چیز به ارباب واگذار می شود. با این توصیف مشخص می شود که چرا بیشتر متفکران تاریخ برخلاف واقعیت جهان ایدهآلیست بودهاند. به یک دلیل ساده: چون بندگان سواد نداشتهاند و تاریخ و تفکر انسانی را در تاریخ اربابانی نوشتهاند که وجه فی نفسهی جهان را درک نمی کردهاند. آنها جهان را به صورت پدیداری می دیدهاند. آنها هیچ وقت با زمختی واقعیت رو در رو نبوده اند. برای آنها مسئلهی شر و شرارت معنا نداشته است. این مسائل را تنها کسانی درک می کردند که زبانی برای بیان تجربهشان نداشته و تا قبل از دوران جدید کمتر متنی از این طبقات فرودست به یادگار مانده است. در واقع این بندگان بعد از انقلاب فرانسه به زبان آمدند و گفتمان خدایگانی حاکم یعنی ایده-آلیسم را به زیر تیغ نقد کشیدند. مارکسیسم و روانکاوی را می توان از تولیدات فکری این بندگان آزاد شده دانست. در چنین متونی دیگر جهان ما «بهترین جهان ممکن» نیست، بلکه مسئله شر و رنج، پیوستهی زندگی بشر است. تمدن «ناخورسندیهای» خاص خودش را دارد و این ناخورسندیها تقلیل ناپذیر است. اما قبل از این دوران تقریبا همهی متون را حاکمانی تولید کردهاند که با وجه درخود و سُلب جهان ارتباطی نداشتهاند. بدیهی است که با این توصیفات، ماده و واقعیت نفی شود، و اشیای جهان تنها «پندار و خیال» تلقی گردند؛ عالم حسیات وهم و بی ارزش باشد و شر یک امر «عدمی»؛ و یا مانند کانت گفته شود که از وجه در خود جهان هیچ خبری نمی توان داد و جهان تنها پدیداری است که توسط مقولات فاهمه و عقل سوژه استعلایی (خدایگان عصر جدید) ساخته شده است. این خدایگان فکر می کند تمام جهان از «ایدههای» او قوام یافته است. تنها کسانی که شاید می دانند این استدلالات پیچیدهی فلسفی چرند و دروغ است، تعدادی معدود از بندگانی هستند که وجه «به خود قائم» جهان را با تمام خشونتاش درک میکنند. آنها می دانند که جهان از ایدههای خیالی تشکیل نشده است، بلکه واقعیت دارد و واقعیتاش از «آنجا»، از آن «بیرون»، چون سیلی به صورتشان می خورد؛ اما چه سود اینان هیچ گاه در تاریخ زبان نداشتهاند. در واقع آن چیزی که شاکلهی متون فلسفی ایدهآلیسم را بدین گونه درآورده است، نه ایدههای استعلایی، بلکه بیگاری ناپیدای بندگان بوده است. خطوط فلسفههای ایدهآلیستی همان هندسهای است که یک نظام طبقاتی را در تاریخ مشروعیت می بخشیده است. ایدهآلیسم هنر ادارهی اذهان است. یک ایدهآلیست حرفهای باید ذهن بندگان را طوری بنویسد که آنها قوام تمدن و دگرگونی های آن را نه ناشی از کار خود، بلکه ناشی از ایدههای استعلایی اربابان خود بدانند. ایدهآلیست از اساس یک ریاضیدان است. او هندسهی تمدن را می ریزد؛ توأم با یک مغلطه: این هندسه اساس جهان است؛ جهان مادی «روگرفتی» ناقص از این هندسهی استعلایی است. شاید به همین خاطر افلاتون «آن کس را که هندسه نمی دانست» به مدرسهاش راه نمی داد. شاید به همین خاطر گالیله اساس جهان را یک الگوی ریاضیاتی می دانست. یک الگوی «زیبا»؛ زیبا درست به مانند موسیقیخانهی اسطورهای نرون، که زجر و نالهی بندگان در طبقهی زیرین به آهنگی گوش نواز در طبقهی زبرین برای اربابان بدل می کند.
* دانشجوی دکترای فلسفه