این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
تماشای رنج دیگران
سوزان سانتاگ
ترجمه: خجسته کیهان
ویرجینیا وولف در ژوئن ۱۹۳۸ کتاب سه گینی[۱]، که شامل افکار جسورانهاش درباره ریشههای جنگ بود را به چاپ رساند، کتابی که با استقبال مواجه نشد. نگارش این اثر دو سال پیش از انتشار، هنگامی آغاز شده بود که وولف و دوستانش همراه با سایر نویسندگان قیام پیشرونده فاشیستی اسپانیا را نگرانکننده مییافتند و کتاب به شکل پاسخی دیرهنگام به نامه یکی از وکلای سرشناس لندن درآمد که پرسیده بود: «فکر میکنید ما چگونه میتوانیم از بروز جنگ جلوگیری کنیم؟» وولف با لحن تندی چنین آغاز کرد که احتمالاً گفتوگو توأم با حقیقتگویی میان آن دو امکانپذیر نخواهد بود. زیرا با اینکه هر دو به یک طبقه، یعنی به «طبقه تحصیل کردگان» تعلق دارند، فاصلهای عظیم از یکدیگر دورشان میکند: وکیل مرد است و او زن. مردان جنگ را میآفرینند. مردان (بیشتر مردان) جنگ را میپسندند، زیرا برای آنان «جنگیدن ناشی از ضرورت است و گونهای شکوه، و رضایت همراه میآورد» که زنان (بیشتر زنان) احساس نمیکنند یا آن را خوشایند نمییابند. اما زنی تحصیل کرده- بخوانید زنی از طبقه ممتاز- مانند وولف از جنگ چه میداند؟ و آیا دلایل رد تبعات جنگ از جانب او میتواند مشابه باورهای وکیل مورد نظر باشد؟
بیایید «مشکل ارتباطی» مورد اشاره وولف را از طریق تماشای چند تصویر از جنگ به اتفاق بیازماییم. این تصاویر عکسهایی هستند که دولت جنگزده اسپانیا هفتهای دو بار منتشر میکند؛ وولف زیر عکسها این جمله را پانویس کرده است:
«در زمستان ۳۷- ۱۹۳۶ نوشته شده.» و ادامه میدهد:
«بیایید ببینیم هنگام تماشای این عکسها احساسات مشابهی به ما دست میدهد؟ تصاویر امروز صبح شامل عکسی است که میتواند پیکر یک مرد باشد، یا یک زن؛ اما از سوی دیگر چنان مثله شده که ممکن است بدن یک خوک باشد. اما عکس دیگر حتماً مربوط به کودکان مرده است، و آن یکی نیز مطمئناً بخشی از یک خانه است. بمبی نیمی از آن را ویران کرده؛ در آنچه احتمالاً اتاقنشیمن بوده، قفس یک پرنده همچنان آویخته است…»
سریعترین و خشکترین راه برای ابراز آشفتگی درونی که دیدن این تصاویر ایجاد میکند این است که بگوییم به دلیل ویرانی کامل بناها و جنازههایی که نشان میدهند نمیتوان موضوع آنها را بازشناسی کرد. وولف از اینجا به یک نتیجهگیری میرسد و خطاب به وکیل میگوید:
«سطح آموزش و سنتهایی که پشت سر داریم هرچه باشد» واکنشی یکسان نشان میدهیم. در اینجا منظور وولف از «ما» زنان است و میگوید که با دیدن این تصاویر «ما» و شما در واکنش احتمالاً واژههای یکسانی به کار میبریم.
«شما آقا، عکسها را وحشتانگیز و نفرتآور میخوانید. ما نیز آنها را وحشتانگیز و نفرتآور مییابیم… شما میگویید جنگ مایه انزجار و عملی وحشیانه است؛ جنگ باید به هر قیمت متوقف شود. و ما نیز کلمات شما را باز میگوییم. جنگ مایه انزجار و عملی وحشیانه است؛ جنگ باید متوقف شود.»
امروز چه کسی تصور میکند که میتوان جنگیدن را اساساً برانداخت؟ هیچکس، حتی افراد صلحطلب هم چنین تصوری ندارند. ما فقط امیدواریم (و تا به حال بیهوده) که از کشتارهای جمعی جلوگیری کنیم و افرادی را که قوانین جنگی را به شدت زیرپا میگذارند به دست قوای قضایی بسپاریم (تا به امروز قوانینی برای جنگ وجود دارد که جنگندگان ملزم به اجرای آنند)، همچنین بتوانیم در موارد خاص با تحمیل گزینه مذاکره و تعامل سیاسی از تقابل مسلحانه جلوگیری کنیم.
تا مدت ها بسیاری بر این باور بودند که اگر فجایع جنگ زنده تر به نمایش درآید، اگثر مردم عاقبت متوجه جنبۀ تأسف انگیز و دیوانه وار آن خواهند شد.
شاید امتیاز دادن به تصمیمات نومیدانهای که محصول تکانهای روانی ما بعد جنگ جهانی اول بود آسان نباشد، زیرا در آن هنگام ویرانی اروپا که خود باعث آن بود اذهان مردم را مشغول کرده بود. در پی پیمان کِلُگ- بریاند در سال ۱۹۲۸، محکوم شمردن جنگ به خودی خود نامربوط و بیهوده به نظر نمیآمد. در این پیمان پانزده کشور عمده جهان از جمله ایالات متحده، فرانسه، بریتانیای کبیر، آلمان، ایتالیا و ژاپن توسط به جنگ به عنوان سیاست ملی را مردود اعلام کردند؛ حتی فروید و انشتین نیز با رد و بدل کردن نامههایی، که در سال ۱۹۳۲ زیر عنوان چرا جنگ؟ منتشر شد، در این بحث شرکت کردند. سه گینی ویرجینیا وولف، که در پی حدود سه دهه تقبیح پر سر و صدای جنگ منتشر شد، از این نظر تازگی داشت (و همین باعث شد که همه آثارش با استقبال کمتری روبهرو شود) که بر مسئلهای تمرکز داشت که به نظر بیش از آن واضح یا نامناسب میآمد که پرداخته شود: اینکه جنگ بازی مردان است- و اینکه ماشین کشتار دارای جنسیت و مذکر است. با این حال جسارت نگاه وولف موجب نمیشود که نفرت او از جنگ، چه در جمعبندی، چه در فرازهای مکرر، با فنونی کمتر قراردادی بیان شده باشد. و عکسهای قربانیان جنگ خود از وسایل و فنون بیانی محسوب میشوند، زیرا صحنهها را تکرار و خلاصه میکنند و موجب تحریک بینندگان میشوند. آنها توهم توافق و اجماع را به وجود میآورند. وولف با اشاره به فرض این تجربه مشترک («ما نیز همراه شما همان جسدها و خانههای ویران شده را میبینیم»)، بر آن است که شک ناشی از دیدن چنین عکسهایی حتماً اتفاقنظر افراد غیرمغرض را همراه دارد. آیا چنین است؟ روشن است که وولف و مخاطب ناشناس این نامه، که به درازای یک کتاب است، افراد عادی نیستند. به رغم اینکه به گفته او به دلیل اختلاف احساسات و تعلقات جنسیتی از یکدیگر فاصله دارند، وکیل مورد نظر یک مرد عادی جنگ طلب نیست. باورهای ضدجنگ او به قدر آراء وولف تردیدناپذیر است. هرچه باشد پرسش او «شما درباره جلوگیری از جنگ چطور فکر میکنید؟» نبود، بلکه میپرسید: «فکر میکنید ما چگونه میتوانیم از بروز جنگ جلوگیری کنیم؟»
ویرجینیا وولف در آغاز کتابش همین «ما» را به چالش میگیرد؛ اجازه نمیدهد «ما» برای مخاطبینش موجه جلوه کند. اما پس از چندین صفحه نگارش درباره نکات فمینیستی، خود در این «ما» غرق میشود.
با این حال وقتی کسی به درد دیگران مینگرد هیچ «ما»یی نباید موجه جلوه کند. اما این عکسهای شکآور کدام «ما» را هدفگیری میکنند؟ این «ما» صرفاً هواداران کشوری کوچک، با قومی بیکشور را، که برای حفظ بقا میجنگد، دربرنمیگیرد، بلکه افرادی که نگران جنگی خونین در کشور دیگری هستند- و شمارشان بسیار وسیعتر است- را نیز شامل میشود. عکسها وسیلهای برای «واقعی» (یا بیشتر «واقعی») نمودن مسائلی هستند که احتمالاً طبقه ممتاز یا کسانی که در امان هستند ترجیح میدهد از آن آگاه نباشند.
از دیدگاه وولف تنها یک هیولا می تواند با دیدن این عکس ها به درد نیاید، پریشان نشود و برای از میان بردن آنچه این همه کشتار و هرج و مرج شده کوشش نکند.
وولف درباره تجربه ذهنی، که به خوانندگان وکیل مورد نظر پیشنهاد میکند، مینویسد: «حالا این عکسها را مقابلتان میگذارم.» ضمناً وولف یادآوری میکند که وکیل مزبور چنان معتبر است که پس از نام خود دو حرف ش. ش. (مخفف شورای شاهی) را آورده- در حالی که ممکن است فردی واقعی باشد یا نباشد. پس چندین عکس را تصویر کنید که صبح در پاکتی توسط پستچی به دستتان رسیده؛ عکسهایی که جسدهای مثله شده بزرگسالان و کودکان را نشان میدهد و نشان میدهد که جنگ چگونه ساختمانها را به لرزه درمیآورد و تخلیه و ویران میکند. وولف درباره یکی از خانهها مینویسد: «بمب نیمی از آن را ویران کرده». البته بناهای شهری از گوشت و پوست ساخته نشدهاند. با این حال ساختمانهای از هم دریده شده به اندازه جسدهایی که در خیابانها افتاده گویا هستند. (کابل، سارایهوو، مستار جنوبی، گروزنی، بخش جنوبی مانهاتان بعد از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، کمپ پناهندگان در چنین…) عکسها میگویند: نگاه کنید آنچه روی داده چنین است. آنچه جنگ میکند این است. و جنگ میگسلد، میسوزاند، مثله میکند. جنگ همه چیز را از میان برمیدارد.
از دیدگاه وولف تنها یک هیولا میتواند با دیدن این عکسها به درد نیاید، پریشان نشود و برای از میان بردن آنچه موجب این همه کشتار و هرج و مرج شده کوشش نکند. و او میگوید ما اعضای طبقه تحصیل کرده هیولا نیستیم. شکست ما شکست همدلی و نیروی تخیل است: در به خاطر سپردن واقعیت جنگ و پیآمدهای آن شکست خوردهایم. ولی آیا درست است که این عکسها، که کشتار افرادی عادی و نه درگیری دو ارتش را ثبت کردهاند، موجب مطرود شمردن جنگ میشوند؟ روشن است که همین عکسها ممکن است موجب مبارزهطلبی بیشتر در راه جمهوری (اسپانیا) شوند. مگر به همین خاطر توزیع نمیشدند؟ با اینکه عکسهای غمانگیز بر باوری مشترک مهر تأکید مینهد، توافق میان وولف و وکیل کاملاً فرضی به نظر میآید. اگر مسئله این بود که چگونه میتوانیم به دفاع از جمهوری اسپانیا علیه نیروهای نظامی و مذهبی فاشیست بهتر یاری رسانیم، ممکن بود عکسها نظر آنها را درباره درستی مبارزه تقویت کنند.
در واقع عکسهای مورد اشاره وولف نشان نمیدهند که جنگ به خودی خود چه چیزی را به بار میآورد، بلکه نحوه خاصی از جنگیدن را به نمایش میگذارند؛ نحوهای که همه در آن دوران «وحشیانه» میخواندند و در آن مردم غیرنظامی هدفگیری شدند. ژنرال فرانکو همان تاکتیکهای بمباران، کشتار، شکنجه و کشتن و مثله کردن زندانیان را به کار گرفت، که در مقام افسر فرمانده در ماکائو در سالهای ۱۹۲۰ تکمیل کرده بود. با این تفاوت که در آن هنگام قربانیان او برای قدرتهای حاکم در اروپا پذیرفتنیتر بودند، زیرا از مردم مستعمرات اسپانیا تشکیل میشدند که تیرهرنگ و کافر بودند؛ در حالی که حالا او هم میهنانش را قربانی میکرد. تماشای عکسها و تفسیر آنها به شیوه وولف به مفهوم عقبنشینی از تعهد نسبت به اسپانیا به عنوان کشوری دارای تاریخ خواهد بود. چنین رویکردی به منزله کنار گذاشتن سیاست است.
برای وولف، مانند بسیاری از مقالهنویسان مخالف، جنگ مسئلهای عام است و تصویرهای مورد نظر او نیز قربانیان عام و بینام را نشان میدهند. احتمال نمیدهم عکسهای توزیع شده توسط دولت اسپانیا فاقد عنوان بوده باشند (شاید هم وولف گمان میکند که عکسها خود بیانگر خویشاند.) با این حال موضعگیری علیه خود جنگ به این بستگی ندارد که کجا، چه وقت و توسط چه کسانی به راه افتاده باشد؛ خودسرانه و تصادفی بودن کشتار مداوم خود مدرک کافی را در این راستا به دست میدهد. با این حال از دیدگاه کسانی که یقین دارند حق و عدالت در یک سمت قرار دارد و سرکوب و بیعدالتی در سمت دیگر، آنچه اهمیت دارد دقیقاً این است که چه کسی کشته شده و قاتل کیست. برای مبارزان هویت همه چیز است. و همه عکسها در انتظار شرح حقیقی یا کاذبی میمانند که آنها زیرشان مینویسند. در آغاز جنگ بالکان میان صربها و کروآتها، همان عکسها از کودکانی که بر اثر اصابت موشک به یک ده کشته شده بودند در برنامههای پروپاگاند هر دو طرف صرب و کروآت به معرض تماشا گذاشته شد. کافی بود شرح عکسها را تغییر و آنها را مورد استفاده تبلیغاتی قرار دهند.
تصاویر جسدهای شهروندان میتواند نفرت از دشمن را افزایش دهد، چنان که پخش ساعت به ساعت ویرانی اردوگاه پناهندگان در جنین در آوریل ۲۰۰۲ توسط کانال ماهوارهای الجزیره، که پایگاه آن در قطر است، به همین منظور بود. با اینکه شرح تصاویر به ایجاد نفرت در همه افرادی که الجزایره را در سراسر جهان تماشا میکنند دامن میزد،برعکس، تصاویری که چیزهای خلاف باورهای عمومی را به نمایش بگذارند مردود شمرده شده، آنها را صحنهسازی شده برای دوربین میدانند. اما پاسخ قالبی به عکسهایی از کشتارها و فاجعههایی که از سوی یک طرف صورت گرفته این است که عکسها ساختگیاند و چنین فجایعی هرگز به وقوع نپیوسته، جسدهایی که دیده میشود را دشمن از سردخانه قبرستان آورده و در خیابان گذاشته؛ یا اینکه بله، چنین فاجعهای روی داده و کار دشمن است نسبت به مردم خودش. به این ترتیب مدیر پروپاگاند برای شورش ناسیونالیستی ژنرال فرانکو اعلام کرده بود نیروهای باسک خود گرنیکا، شهر باستانی و پایتخت سابق را با قرار دادن دینامیت در فاضلابها در ۲۶ آوریل ۱۹۳۷ نابود کردهاند، (بعداً گفتند باسکها شهر را به وسیله بمبهای ساخت خود بمباران کردند)، تا موجب خشم در سایر کشورها و تقویت مقاومت جمهوریخواهان گردد. همچنین اکثر صربهایی که در صربستان یا سایر نقاط زندگی میکردند، تا پایان محاصره ساریهوو توسط نیروهای صرب و حتی پس از آن تأکید میکردند که خود بوسناییها کشتار «صف نان» در مه ۱۹۹۲، و «بازار» در فوریه ۱۹۹۴ را مرتکب شده، توپهای کالیبر درشت را در مرکز پایتخت خود منفجر کرده، یا با کار گذاشتن مین فاجعههای وحشتناکی را برای مشاهده روزنامهنگاران خارجی و دوربینهاشان ایجاد کردهاند تا بتوانند از حمایت بینالمللی بیشتری برخوردار شوند.
البته میتوان عکسهای بدنهای مثله شده را مانند وولف به منظور محکوم شمردن جنگ به کار برد و ممکن است این روش تا مدتی برای کسانی که هرگز جنگ را تجربه نکردهاند کارآمد باشد. با وجود این هر کس که بپذیرد در جهانی که به نحو کنونی تقسیمبندی شده جنگ ممکن است اجتنابناپذیر و حتی عادلانه باشد، میتواند بگوید که عکسهای مزبور هیچ شاهدی بر محکوم شمردن جنگ به دست نمیدهند- مگر برای کسانی که مفهوم ارزش و فداکاری را از یاد بردهاند. مخرب بودن جنگ- البته نه ویرانی کامل جهان، که نه جنگ بلکه خودکشی جمعی است- به خودی خود دلیلی برای محکوم شمردن جنگ محسوب نمیشود، مگر اینکه گمان کنیم (و بعضی افراد چنین میاندیشند) که خشونت هیچگاه توجیهپذیر نیست، که توسل به زور همیشه و در هر شرایطی اشتباه است، زیرا چنانکه سیمون وی در مقاله عالیاش درباره جنگ، «ایلیاد شعر خشونت» (۱۹۴۰) نوشت، «اعمال خشونت میتواند هر کس را به شیء تبدیل کند». با این حال برای کسانی که در شرایط خاص هیچ بدیلی به جز مبارزه مسلحانه نمییابند، اعمال خشونت ممکن است افراد را به شهید یا قهرمان تبدیل کند.
در واقع زندگی مدرن امکانات بسیاری را برای تماشای رنج دیگران- از دور، از طریق عکس- به دست میدهد. ممکن است عکسهایی از یک فاجعه پاسخهای متضادی به دنبال داشته باشد: فراخوانی برای صلح، یا فریادی برای انتقام. یا حتی آگاهی شگفزدهای- که مدام توسط اطلاعات ناشی از عکاسی تازه میشود- از اینکه رویدادهای وحشتناکی رخ میدهد. چه کسی میتواند عکسهای سه رنگی را که تایلر هیکس به نیویورک تایمز سپرده و این روزنامه در ۱۳ نوامبر ۲۰۰۱ در قسمت بالای صفحه اول، که به جنگ تازه امریکا اختصاص داشت، به چاپ رسانده بود را فراموش کند؟ عکسها سرنوشت یک سرباز زخمی طالبان را در سنگری نشان میداد که توسط سربازان ناتو که به سوی کابل پیش میرفتند پیدا شده بود. عکس اول: سرباز زخمی را دو تن از یابندگان به پشت خوابانده- یکی بازویی را چسبیده، دیگری پایی را- روی یک جاده خاکی پر از سنگ میکشیدند. عکس بعدی (دوربین بسیار نزدیک است)، سرباز در حالی که بازوهایش را میکشند تا سرپا بایستد وحشتزده نگاه میکند. عکس سوم: لحظه مرگ، بیحال با زانوهای خم شده، برهنه در حالی که بخش پایینی بدنش خونین است توسط نظامیهایی که احاطهاش کردهاند کارش تمام میشود. برای ورق زدن روزنامههای صبح که گزارشهای جنگ و احتمالاً عکسهایی از فجایع را منتشر میکنند، خونسردی بسیار لازم است. و تأسف و انزجاری که عکسهایی مانند آنچه هیکس گرفته ایجاد میکنند نباید ما را از طرح این سؤالات منحرف کنند: کدام عکسها؟ کدام طرف ظالم است؟
و مرگ چه کسانی نشان داده نمیشود.
تا مدتها بسیاری بر این باور بودند که اگر فجایع جنگ زندهتر به نمایش درآید، اکثر مردم عاقبت متوجه جنبه تأسفانگیز و دیوانهوار آن خواهند شد.
ارنست فردریش، که از جمله «معترضین به جنگ از روی وجدان» بود، چهارده سال پیش از انتشار سه گینی وولف، در سال ۱۹۲۴ در دهمین سالروز بسیج ملی برای جنگ جهانی اول در آلمان کتاب جنگ علیه جنگ را به چاپ رساند. این کتاب که حاوی عکسهایی است و با ایجاد شک قصد مبارزه با جنگ را دارد، صد و هشتاد عکس را به نمایش میگذارد که بیشتر از آرشیوهای نظامی و پزشکی به دست آمده و بسیاری از آنها هنگام جنگ از سوی اداره سانسور دولت آلمان غیرقابل چاپ ارزیابی شده بود. کتاب با تصاویر بازیچههایی به شکل سرباز و توپ و سایر بازیچههای پسربچهها در سراسر جهان آغاز میشود و با عکسهایی از گورستانهای نظامی پایان مییابد. مابین عکسهای بازیچهها و قبرها خواننده به یاری عکسها گردش زجرآوری را میان چهار سال تخریب و انهدام، کشتار و خواری به انجام میرساند: چندین صفحه کلیساها و قصرهای مخروبه و غارت شده، دهاتهایی که از چهره زمین پاک شدهاند، جنگلهای نابود شده، کشتیهای بخاری مسافری اژدر خورده، اتومبیلهای خرد شده، معترضین به جنگ به دارآویخته شده، روسپیها در روسپیخانههای نظامی، سربازانی که پس از حمله با گاز سمی در حال جان کندن بودند و بچههای ارمنی که از فرط گرسنگی و بیغذایی به شکل اسکلت درآمده بودند. در کتاب جنگ علیه جنگ تقریباً قسمتی نیست که بتوان به آسانی تماشا کرد، به ویژه عکسهای جسدهای سربازان کشته شده متعلق به ارتشهای مختلف که دستهدسته در دشتها، جادهها و سنگرهای خط نخست جبههها در حال پوسیدن بودند. با این حال بیشک تحملناپذیرترین صفحات این کتاب، که اساساً به منظور ایجاد وحشت و نفرت تهیه شده بود، عکسهای فصل «چهره جنگ» بودند: بیست و چهار کلوزآپ از سربازانی با زخمهای عظیم برچهره. و فردریش این اشتباه را مرتکب نشده بود که گمان کند عکسهای متأثرکننده و نفرتانگیز به خودی خود گویا هستند. زیر هر عکس شرح پر احساسی به چهار زبان (آلمانی، فرانسه، هلندی و انگلیسی) به چشم میخورد، و شرارت نهفته در ایدئولوژی نظامی در هر صفحه مورد سرزنش و تمسخر قرار میگیرد. جنگ علیه جنگ فردریش که فوراً از سوی حکومت، سربازان قدیمی و سایر سازمانهای میهنی مورد انتقاد و محکومیت قرار گرفت- در بعضی شهرها پلیس به کتابفروشیها حمله کرد و به نمایش درآوردن عکسها جرم شناخته شد- با استقبال نویسندگان چپگرا، هنرمندان و روشنفکران و نیز انجمنها و گروههای مخالف جنگ واقع شد. به گمان آنها این کتاب بر افکار عمومی تأثیر تعیینکنندهای بر جای مینهاد. تا سال ۱۹۳۰ جنگ علیه جنگ ده بار در آلمان تجدید چاپ شده و به چندین زبان ترجمه شد.
در سال ۱۹۳۸، که کتاب سه گینی وولف منتشر شد، کارگردان بزرگ فرانسوی آبل گانس از سربازانی که بر اثر زخم صورت در جنگ به شکلهای کریهی درآمده بودند، فیلمی تهیه کرد و چهرههای آنان را در کلوزآپهایی در فیلم تازه و بیهمتایش من متهم میکنم به نمایش درآورد. (گانس در سالهای ۱۹۱۸- ۱۹۱۹ نیز فیلمی به همین عنوان و مضمون مخالف جنگ ساخته بود.) فیلم گانس نیز مانند آخرین فصل از کتاب فردریش، در گورستان نظامی جدید خاتمه مییابد، نه فقط برای یادآوری اینکه در سالهای ۱۹۱۴- ۱۹۱۸، هنگامی که «جنگ برای پایان دادن به همه جنگها» جریان داشت، چند میلیون جوان قربانی نظامیگری و بیلیاقتی شدند، بلکه برای نمایاندن داوری قربانیان جنگ نسبت به مردان سیاسی و نظامی اروپا که میدانستند بیست سال پس از آن جنگ دیگری در پیش خواهد بود. قهرمان دیوانه فیلم که نظامی کهنهکاری است فریاد میزند: «مردگان وردانگ، برخیزید!» و سپس همین فراخوان را به زبانهای آلمانی و انگلیسی تکرار میکند: «فداکاری شما بیهوده بود!» و گورستان پر از اشباح نظامیانی میشود که در یونیفورمهای پوسیده با چهرههای زخمی و از شکل افتاده از قبرها برمیخیزند و به اطراف شروع به حرکت کرده در میان جمعیتی که برای جنگ جهانی دیگر آماده میشوند، ایجاد رعب و وحشت میکنند. نظامی دیوانه خطاب به مردمی که میگریزند میگوید: «به این اشباح وحشتانگیز خوب نگاه کنید!» ولی آنها مجالش نمیدهند و با کشتنش او را نزد همرزمان مردهاش میفرستند که اشباحشان همچنان پیش میآیند.
با این حال یک سال پس از ساختن این فیلم جنگ جهانی دوم آغاز شد.[۲]
نقل از کاروان شماره ۱ (فروردین ـ اردیبهشت ۱۳۹۴)
پی نوشت
[۱] . واحد پول انگلستان، معادل یک پوند و پنج پنس. م.
[۲]. آنچه خواندهاید بخش نخست آخرین کتاب سوزان سانتاگ بود که در سال ۲۰۰۳ تحت همین عنوان منتشر شده است.
‘