این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
درباره عقل و آزادی
جواد لگزیان
برای آشنایی با هگل و مدرنیته آلمانی کتابی از رامین وصلی منتشر شده که دو هدف اصلی را دنبال میکند: اول، بررسی مدرنیته به روایت آلمانیها، دوم شناخت هگل فارغ از هرگونه تصور قالبی و جانبداریهای ایدئولوژیکی. این کتاب مشتمل بر هشت فصل است. فصل اول به شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ویژه آلمان میپردازد. در این فصل، بیشتر جامعهشناسی تاریخی آلمان مطمح نظر است و اینکه چگونه این شرایط ویژه موجبات ظهور رمانتیسم و ایدهآلیسم آلمانی را فراهم کرد. در فصل دوم، نگارنده از پژوهش ارزنده و وزین رندال کالینز سود برده تا در ارتباط با فصل اول نشان دهد با توجه به شرایط ویژه خاص آلمان، چگونه روشنگری در آلمان در سطح آکادمیک – برخلاف فرانسه و انگلستان – شکل گرفت و این مسئله را بررسی میکند که پاسخ متفاوت آلمانیها به روشنگری، بهخاطر مقام و مرتبت ویژه فلسفه بین آلمانیها بوده است. در فصل سوم، تلاش بیشتر این بوده که معرفی بهتری از هگل ارائه شود، ضمنا دلایل بدنامی هگل بهویژه در فرهنگ آنگلوساکسونی بررسی میشود. فصل چهارم، به بررسی اندیشههای رمانتیکها و ارتباط آنان با هگل میپردازد تا این مسئله بررسی شود که بسیاری از اندیشههای رمانتیکها هنوز با ماست، همچنین بسیاری از اندیشههای هگل را باید در اندیشههای رمانتیکها بازجست اگرچه رمانتیکدانستن هگل خطاست. در فصل پنجم، کوشش نویسنده بر این بوده تا نقش دین را در اندیشه هگل بررسی کند و نشان دهد باوجود نقش برجسته الهیات مسیحی در اندیشه هگل، وی رویکردی اساسا متفاوت با تفسیرهای سنتی دارد. فصل ششم، به یکی از مباحث مهم و جنجالبرانگیز در فلسفه هگل یعنی فلسفه اجتماعی و سیاسی او میپردازد. در این فصل نگارنده کوشیده تا برخی سوءفهمها را در این مورد رفع کند. فصل هفتم تاحدودی مرتبط با فصل ششم است و تأثیر و نفوذ فکری هگل بر سه متفکر بزرگ یعنی مارکس، وبر و دورکیم بررسی شده است. فصل هشتم نتیجهگیری و جمعبندی مباحث ذکرشده در فصول پیشین است. در این فصل دو نوع مدرنیته یعنی مدرنیته به روایت فرانسوی و انگلیسی با مدرنیته آلمانی مقایسه و نشان داده شده که این دو نوع مدرنیته هرکدام تلقی و جهانبینی خاصی از همه موضوعات دارند.
درباره تفاوتهای بنیادین و اساسی مابین فلسفه آلمانی و فلسفه آنگلوساکسونی در این کتاب میخوانیم: «ریشههای اصلی این تفاوت در عصر روشنگری پیدا میشود. آلمانیها با چونوچراکردن در اندیشههای روشنگری، ضمن وفاداری به برخی از آموزههای اساسی آن، روایت دیگری از روشنگری و مدرنیته ارائه کردند. آنها تفاوت موجود میان اندیشه قدیم و مدرن را پذیرفتند اما گسست کامل از اندیشه قدیم را برنتافتند. در جهان معاصر این تفاوت واضح و آشکار است. شکاف میان مدرنیته آلمانی و شکل آنگلوساکسونی یا انگلیسی آن منتهی به ظهور فلسفههای قارهای و تحلیلی شده است. تفاوت بین فلسفه قارهای و فلسفه تحلیلی یعنی همان تفاوت دو نگرش نسبت به مدرنیته و این امر حتی در عرصه علوم اجتماعی نیز آشکار است. بهعنوانمثال جامعهشناسی آلمانی در پارادایم وبری روش پوزیتیویستی را در علوم انسانی برنمیتابد. واکنشهای دیلتای، ماکس وبر و سایرین نسبت به پوزیتیویسم شاهد این مدعاست. فهم و درک بهتر از فلسفههای قارهای و تحلیلی در بررسی مدرنیته آلمانی و انگلیسی میتواند وافی به مقصود باشد. برای درک این دو گونه از مدرنیته بهجز شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ویژه آلمان و انگلستان میتوان گفت که دو گونه متفاوت از اندیشه و جهانبینی همیشه با بشریت همراه بوده و در هر دوره تاریخی یکی از آن دو ظهور و بروز بیشتری یافته است. به گفته سایمون کریچلی، تفاوت فلسفههای قارهای و فلسفه تحلیلی، شکاف بین حکمت و شناخت است. به عبارت دیگر دغدغه اصلی فلسفه قارهای، معنا و مسئله اصلی فلسفه تحلیلی، صدق است. تفاوت این دو نوع شیوه تفکر در دوران مدرن به همان تقسیمبندی دوگانه مدرنیته آلمانی و انگلیسی و از نظر قدمت، به فلسفه افلاطونی و سوفسطاییان یا دموکرتیوسی بازمیگردد… دو روایت متفاوت از مدرنیته وجود دارد که پذیرفتن هر یک میتواند رویکرد متفاوتی به هستی را بههمراه داشته باشد. نکته مهم این است که برای بشریت، هر دو دیدگاه کاملا ضروری است و حذف و چشمپوشی از یکی بهمنزله نادیدهانگاشتن بخشی از حقیقت خواهد بود… درحالحاضر نیز به نظر میرسد وحدت این دو نوع دیدگاه یعنی فلسفه قارهای و تحلیلی ضروری است. اکنون مدرنیته انگلیسی غالبتر به نظر میآید ولی از سویه دیگر مدرنیته یعنی از مدرنیته آلمانیها غفلت شده، شاید بتوان گفت به همین خاطر است که هایدگر فریاد هستی میزند، هابرماس مدرنیته را ناتمام میداند و پستمدرنها مدرنیته را نقد میکنند».
زبان ساده کتاب دعوتی به مطالعه و آشنایی با مباحث پیچیده اندیشه هگل است. مانند مبحث عقل و آزادی: «هگل در قرن نوزدهم از مدافعان پرشور و سخت فلسفه است. زیرا از نظر وی، تنها فلسفه میتواند انسان را در خانه خویش سکنی دهد. تمام سعی و کوشش وی این بود تا بتواند بر تمام دوگانگیها و شقاقها در یک طرح فلسفی وحدتبخش فائق آید. از نظر هگل، عقل وظیفه وحدتبخشی را به عهده دارد. دغدغه اصلی او رابطه ممکن میان امر متناهی و نامتناهی بوده است. در پدیدارشناسی روح تمرکز هگل بر پیوندزدن میان واقعیت و اندیشه است. کسی که نتواند این کار را انجام دهد بدیهی است نهتنها در «خانه» نیست، بلکه دچار ازخودبیگانگی خواهد شد. بدیهی است که معنای فلسفه از نظر هگل با آنچه در سنت آنگلوساکسونی و پوزیتیویستی از فلسفه افاده میشود تفاوتهایی بنیادین دارد… او معتقد بود تا زمانی که هستی به طور عقلانی درک نشود ازخودبیگانگی ادامه خواهد داشت. عقل و آزادی دو رکن رکین در نظام فلسفی هگل هستند. از نظر او تا زمانی که هستی به صورت عقلانی درک نشود، آزادی برای انسان تحقق نخواهد یافت. به همین دلیل است که هگل در سال ١٧٩۵ متأثر از وقایع انقلاب فرانسه، در نامهای به شلینگ مینویسد: «راهحل ما عقل و آزادی است». منظور وی این است که اگر واقعیت به شکل بلاواسطه و بدون میانجیگری عقل به ما داده شود، از حقیقتی برخوردار نیست. تا زمانیکه عقل به درجه واقعیشدن دست نیافته باشد، ذهنیتی خالی از هرگونه نگرش تاریخی است. هنگامی که واقعیت به صورت عقلانی تحقق یابد، با تجلییافتن عقل به صورت واقعیت، انسان از آزادی برخوردار میشود. این آزادی نتیجه فرایند اندیشه فلسفیای است که واقعیت تاریخی را به شکل عقلانی درک میکند».
شرق
‘