این مقاله را به اشتراک بگذارید
بیرونکشیدن عقلانیت از مارکی دوساد
فرشید فرهمندنیا*
سرسام عقلانیت
موریس بلانشو در کتاب خود، «عقل ساد» (ترجمه سمیرا رشیدپور، نشر بیدگل)، درحالی به ماجرای عقل و عقلانیت نزد مارکی دوساد پرداخته که در نگاه اول ممکن است چنین جستوجو و تقلایی کاملا بیهوده و بیسرانجام تصور شود، چون نهتنها زندگی و شخصیت خود ساد از متر و معیارهای مرسوم عقلانیت بسیار فاصله داشت و جایگاهی جز تیمارستان روانی برایش به ارمغان نیاورد، بلکه آثارش هم آکنده از توصیفات و تصاویر جنونزده و صحنههای سرسامآور و دیوانهکنندهای است که نوشتن کلمه عقل را در کنار نام این نویسنده با احتیاط مواجه میکند. برای مثال کتاب معروف او «صدوبیست روز سدوم» کیفیتی کابوسوار همچون قصههای پریان دارد، قهرمانان داستان غول یا دیو نیستند اما در عوض از قدرت میل فوقبشری برخوردارند، جادوگر نیستند اما آزادی عمل مطلق برای طرحریزی و اقدام دارند، در قصر آنها هر خواسته شیطانی و هر میل شومی به محض بهزبانآوردن برآورده میشود. نیروی تخیل ساد، مهندس دیوانه این قصر، به اندازه عقل حسابگر او حیرتآور است و به همان اندازه مکانیکی عمل میکند و فقط به لذت و رنج، شکنجه و تسلیم، اوهام و هذیانهای قربانیانش محدود میشود. تخیل ساد همانند جدول ضربی کاملا حسابشده از تمامی انحرافات قابل تصور برای همه طبقات اجتماعی فرانسه قرن هجدهم عمل میکند. دایرهالمعارفی کامل که تمامی پلیدیها در آن اعلام حضور میکنند.
در این راستا لذتبردن از امیال و بیقیدی هم نزد ساد نه فقط لذتی در کنار سایر لذات زندگی بلکه پروژهای است که برای به چالشکشیدن نظم موجود و عقلانیت مرسوم و قوامبخشیدن و اثبات شقاوت و نیروی ویرانگر طبیعت طراحی شده و به همین خاطر مانند خود طبیعت خصلتی ویرانگر و رامناپذیر دارد و چون این امر در ذهن ساد از جنایت و قساوت جدا نیست، ترسیم دقیق او از تمام جزئیات آن ما را به سرسام و جنون و هذیان میکشاند. در این منظومه رنگارنگی که ساد از هوس و بیقیدی ارائه میدهد، جنایت و شکنجه متضمن رنجهایی است که به نوبه خود منجر به لذت میشوند. بر همین اساس است که ژولیت به دلکور، جلاد نانت میگوید: «آه دلکور، نابودگر نوع بشر! میپرستمت!»
دنیای ساد
در دنیای ساد جنایت علاوه بر میل، نوعی شور و سرمستی هم به همراه دارد. ذهن او درگیر جدال میان دو قطب یک تقابل دوتایی بین شور و میل به عنوان اموری اصیل و طبیعی در مقابل قانون و اخلاق به عنوان اموری خشک و ساختگی است. او لذت را در پیچوتابخوردن و تقلای تن اُبژه تحت سلطه و شکنجه خود جستوجو میکند و رنج فیزیکی را بهترین موتور محرک برای به ارمغانآوردن منتها درجه لذت میداند.
طرح تمام این موارد فقط در بستر روایتی استادانه با فضاسازی دقیق و باشکوه ممکن است که مارکی دوساد به خوبی از عهده آن برآمده است. او فضا و زمان مناسب برای ایجاد این بستر روایی را فراهم میکند تا حدی که بتواند آن را با جزئیات هولناک و اپیزودهای دهشتناک پُر کند. داستان «صدوبیست روز سدوم» قابلیت زیادی برای تبدیل نیروهای ذهن ساد به اعمال و وسوسههای شیطانی نشان میدهد، اما به زعم بلانشو شیطان ساد صرفا مشوق و حامی تندادن به شور و امیال و ایده «مصرفکردن سرخوشانه منابع لذت» نیست. او موجودی رمانتیک نیست که خوشی را در رنگهای شاد و تند و روشن بجوید و از غلیانهای احساسی و رفتارهای بیپروای لیبرتنها به وجد آید. شیطان ساد از سنخ مفیستوی فاوست نیست، شیطان او یک عقلگرا است و الهامبخش او در ایجاد سیستمی هندسی و متقارن و مجموعهای محاسبهشده از سلسله مراتبی ریاضیوار به شمار میآید. درواقع این فقط تاثیر ثانویه «صدوبیست روز سدوم» است که بیقیدی و هوسرانی را القا میکند، اما ویژگی مهمتر آن تصویری است که از قصری کاملا سازمانیافته با سلسله مراتب رسمی و مناسبات بینقص ارائه میدهد که در آن بالاترین لذتها هم فقط به صورت علمی و کاملا برنامهریزیشده به دست میآیند. بازیگران دنیای «صدوبیست روز سدوم»، عقلباورانی هستند که که حتی در اوج خلسهبازیها و اجراهای شرمآور خود، به صورت کاملا حسابشده و عقلانی عمل میکنند و هیچگاه برنامهریزی ریاضی برای روزهای آیندهشان را فراموش نمیکنند. مخاطب به خوبی میتواند از لابلای سطرها و عبارتهای داستان، اشتیاق ساد را نسبت به تقارن هندسی درک کند: تعداد پسربچهها، قصهگوها، ندیمهها، شلاقزنها، عیاشان و اربابان همیشه ثابت و چیدمان آنها متقارن است. تشریفات مراسم مختلف کاملا برنامهریزیشده و شکنجهها و مجازاتها نیز از نظم و قاعدهای مشخص تبعیت میکنند. حتی شرایط و ساعتهای مشخصی برای قضای حاجت ساکنان قصر تعیین شده است. در همین صحنهپردازیها است که بنا به روایت بلانشو میتوانیم جلوههای خاصی از عقلانیت سادی را مشاهده کنیم.
آرمانشهر ساد
قصر ساخته و پرداختهشده در کتاب «صدوبیست روز سدوم» را میتوان آرمانشهر ساد یا به بیان بهتر شهر گناه ایدهآل (kakotopia) او دانست، همانگونه که از دوره رنسانس تاکنون از نمونههای آرمانشهری متعددی همچون «اتوپیا»ی توماس مور، «آتلانتیس جدید» فرانسیس بیکن و «شهر آفتاب» توماس کامپانلا سخنها گفته شده است. با اینهمه شهر گناه ساد را باید همان جایی دانست که به زعم او جوهره زندگی در فرمی کاملا تمرکزیافته بیان و زیسته میشود.
طبیعتا ساد بسیار مشتاق بود که تحقق عینی قصرش را هم در جامعه ببیند. خطابهای موکد او به جمهوریخواهان فرانسه در نوشتههای مختلف، درواقع تاکید بر عصاره همان چیزهایی است که او همیشه میخواست بگوید و اکنون امکان یافته بودند که توسط همان جمهوریخواهانی آزاد و برونریز شوند که او را دوباره زندانی کردند. اینکه بر پیوستگی و ارتباط میان «صدوبیست روز سدوم» و رسالههای سیاسی ساد در آن دوران تاکید کنیم، اهمیت بسزایی دارد اگرچه تشتت و بینظمی در ثبت تاریخ انتشار نوشتههای ساد به ما اجازه نمیدهد که ترتیب نوشتهشدن آنها را به درستی بدانیم.
به اعتقاد بلانشو، ساد نیز به شیوه اغلب فیلوزوفها و سوسیالیستهای تخیلی بعد از خودش که در نیمه اول قرن نوزدهم سربرآوردند اعتقاد داشت که نویسنده و متفکر بهعنوان آدمی آزاد و بدون تقید، نیازی به قانون ندارد و فقط طبیعت قادر است از او ممانعت به عمل آورد. فارغ از اینکه ادبیات سیاسی قرنهای هجدهم و نوزدهم و بیستم تا چه حد ارزش دارند اما باید توجه داشت که از زمان رنسانس پافشاری بر الغای شریعت مسیحی و احکام آن آغاز میشود و ایمانی تازه جای آن را میگیرد که بر هیچ اصل استعلایی استوار نیست و فقط میخواهد ضامن همبستگی اجتماعی باشد. ساد بر همین مبنا همدلی خود را با برخی اقدامات خشن و تکاندهنده جمهوریخواهان فرانسه جابهجا در آثار خود نشان داده است؛ از جمله در بلندترین متنی که به کتاب فلسفه در اتاق خواب افزوده است (با عنوان: «فرانسویها! اگر میخواهید جمهوریخواه باشید، هنوز چند قدم باقی است») میبینیم که ماجرای دولمانس، رئیس تشریفات مراسم قصر که دختری را وا میدارد تا مادر خود را با شکنجهای طولانی به شکلی فجیع بکشد به نحوی روایت شده که درواقع بیانیهای است در دفاع از اقداماتی مشابه که در آن زمان توسط جمهوریخواهان به شکلی کاملا آزادانه و با بیتفاوتی انجام میشد. ادبیات سیاسی ساد در این دوره، یادآور استدلال فیلسوفان پاگانیست قرن پنجم میلادی است که الهیات مسیحی را در تقابل با فرهنگ رومی میدانستند و معتقد بودند که بنیانهای تمدن غربی را به خطر میاندازد.
در ابتدای قرن نوزدهم سن سیمون، مسیحیت جدید را مطرح کرد که مطابق با نظم دنیای جدید طراحی شده بود، همچنان که آگوست کنت هم در رسالهاش دست به اقدامی مشابه زده بود. سن سیمون کتاب «کندوی عسل» را نوشت که در آن سوسیالیسم را در قالبی مذهبی پیشنهاد میکرد و آن را بر پایه نوعی اخوت مذهبی بنا مینهاد. این ایمان جدید بایستی زمانی پدیدار میشد که اروپا در آستانه رهایی از اقتدار عصای سلطنت و مجمر کشیشان بود اما به نظر ساد رهایی سیاسی کافی نبود بلکه تمام بنیانهای اخلاقی هم باید براندازی میشد چراکه اخلاقیات مبتنی بر الهیات مسیحی را برای جمهوری مناسب نمیدانست. ساد با بیان این مطالب باز هم تاکید میکرد که در صف فیلوزوفها و متفکران پیشامسیحی قرار دارد، جریانی که بعدها به پاگانیسم مدرن مشهور شد. اما ساد حتی از پاگانها هم فراتر رفت؛ او فضیلتها را در خود طبیعت جستوجو میکرد. او اعتقاد داشت که نه فقط ساختارها بلکه اخلاقیات هم باید دگرگون شوند و به شکلدادن مجدد دنیای درونی شهروندان و مشاهده تظاهر بیرونی آن در طبیعت علاقهمند بود. ساد به خاطر همین فرارویهای رادیکالش مورد ستایش بسیاری از فیلسوفان معاصر قرار گرفته است: موریس بلانشو، ژان پلان، پیر کلوسوفسکی، سیمون دوبووار و دیگران و با این حساب، انقلاب سادی بسیار ریشهایتر و جامعتر از انقلاب مورد نظر دیگران بود و به آنچه که اکنون چپگرایان جدید درباره خواستهها و اولویتهای خود میگویند نزدیکتر است.
ساد ستیزهجو
کاملا روشن است که عقلانیت سیاسی ساد از نیهیلیسم تمام عیار او سرچشمه میگیرد اما نیهیلیسم ساد هستی را نفی نمیکند بلکه حداکثر «هستی آنگونه که هست» را نفی میکند. ساد به عنوان یک نیهیلیست نمیگوید که جهان حاضر وجود ندارد و همهچیز، هیچ است بلکه میگوید جهان حاضر هیچ محتوایی ندارد و فاقد معناست. جهانی که او میخواهد خلق کند درواقع همین جهان حاضر است بهعلاوه معنایی که به آن افزوده شود. ساد نمیتوانست همچون بودیستها یا اپیکوریان نسبت به وجود خداوند بیتفاوت باشد و کفرگوییهای پایانناپذیر او نشان میدهد که نمیتوانسته خود را از بند مفهوم خداوند به عنوان بزرگترین نیروی موثر در جهان خلاص کند. به اعتقاد برخی مفسران علت این ستیزهجویی را باید در نفرت پنهان او از طبیعت، با وجود همه ارجاعاتش به آن جستوجو کرد. او طبیعت را همچون نیرویی شوم و بدنهاد تصویر میکند که همه جغرافیای جهان را به تسخیر خود درآورده است. نزدیکشدن ساد به رویکردهای آرمانشهرباورانه که تلاشی است برای فراروی از محدودیتهای نوع بشر و طبیعتی که او را دربرگرفته، بایستی در چنین پسزمینهای قرائت شود. همچون ژان ژنه که معتقد بود اسطوره شر توسط جانهای زیبا بدین منظور ساخته شده که آزادی بشری را از قدرت اثباتیاش محروم و آن را به سلبیت محض تقلیل دهند و بنابراین انسان بدکار کسی است که جامعه او را به این نقش درآورده تا همه شرور را به گردن او بیندازد و خود را تبرئه کند، احتمالا ساد هم این گزاره را درباره انسان بدکار و از جمله شخص خودش صادق میدانست. گرچه امروز افکار عمومی ساد را در مقایسه با جنایتکارانی چون هیتلر و صدام و بسیاری دیگر که بمب بر سر مردم باریدند چندان جدی نمیگیرد و این تلقی عامیانه، همان چیزی است که صورت پیچیدهتر و مد روزتر آن توسط موریس بلانشو بیان شده: «میان انسان بهنجاری که در خود یک انسان سادیستی را محبوس میکند و انسان سادیستی که از میان این زندان راه خروجی مییابد، این انسان سادیستی است که به حقیقتش نزدیکتر و نسبت به اوضاع واقفتر است. چراکه قادر است به انسان بهنجار کمک کند تا خودش را بفهمد و یاریاش کند تا با ادراک خود تعدیل و اصلاحی در وضعیتش به وجود آورد.»
بنابراین از ساد میتوان نابسندهبودن انقلاب سیاسی صرف را آموخت و این دلیل اهمیت بسیار زیادی است که روشنفکران دورههای مختلف از موریس هاینه گرفته تا بلانشو و سیمون دوبووار به او دادهاند. «عقل ساد» این پیشفرض را که موضوع سیاست، اتخاذ تصمیمات عقلانی به شکل دموکراتیک است ویران میکند و بر خرابههای آن کاکوتوپیای خود را میسازد؛ آرمانشهر عجیبی که در آن برخلاف توصیه ارسطو در کتاب «اخلاق نیکوماخوس» (در دولتشهر باید خیر اخلاقی حاکم باشد) جایی برای نیکی و پالایش نفس وجود ندارد.
آرمان