این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به زندگی و آثار «ناتالی ساروت»
ساروت ؛ راوی شی ء وارگی
پونه بریرانی
ناتالی ساروت خالق آثاری چون : چهره یک بیگانه ، مارترو، عصر بدگمانی ، افلاک نما، بین زندگی و مرگ و نمایشنامه های : سکوت ، دروغ ، ایسما، بخاطر یک بله یا یک نه در ۱۸ ژوییه ۱۹۰۰ در روسیه به دنیا آمد و دو سال بعد، پس از جدایی پدر و مادرش مقیم فرانسه شد. در سال ۱۹۲۵ با ریموند ساروت در دانشکده آشنا شد که به ادعای خودش بهترین و اولین خواننده همیشگی آثارش بوده ، کسی که مفهوم تراوشات قلمی او را چنان که بایست در می یافت . ساروت از پیشگامان رمان نو بود. البته بعضی معتقدند چیزی به نام رمان نو به خودی خود وجود نداشته ، بلکه این نام نتیجه هیاهویی بوده که عده یی روزنامه نگار و منتقد ایجاد کرده بودند. ظاهرا ماجرا از این قرار است که در سال ۱۹۵۷منتقدی به نام «امیل هانریو» نقدی بی رحمانه بررمان «کرکره » اثر «رب گری یه » نویسنده و فیلمساز فرانسوی ، نوشت و در حالی که بسیار از سبک نگارش گری یه برآشفته بود گفت : «بفرمایید این هم رمان نو»! و انگار اصطلاح رمان نو از همان زمان سر زبان ها افتاد. اینکه تاریخ تولد این اصطلاح از چه زمانی است چندان اهمیتی ندارد، چیزی که قابل توجه است این است که خیلی قبل از این یعنی در حدود سال ۱۹۳۹ ناتالی ساروت اولین کتاب خود را نوشت که با قواعد ادبیات کلاسیک جور در نمی آمد و اگر از خیر نظریه پردازی و تئوری دادن بگذریم ، می شود خیلی ساده و سر راست گفت این کتاب و کتاب های بعد از آن نتیجه تفکرات ، مطالعه و شیوه نگارش نویسنده اش بوده . در همان زمان نویسندگان دیگری مانند کلود سیمون ، میشل بوتور، روبر پنژه ، کلود اولیه و… از دیگر کسانی بودند که بر اثر تحولات اجتماعی و سیاسی دست از شیوه بیان واقع گرایانه برداشتند و نگارش کلاسیک را پشت سر گذاشتند. شاید بشود گفت این تغییر در فضای ادبی اعتراضی بود به تسلط روزافزون عقل گرایی که منجر به نوعی طرز تفکر قالبی و متعصب شده بود. اگرچه با مقایسه کار نویسندگان این دوره می شود به تفاوت اساسی آثار این گروه پی برد اما می شود گفت همه آنها در حداقل یک نکته مشترک بودند و آن هم ایجاد تغییر و تحول در فضا سازی ، زمان بندی ، شخصیت پردازی و حتی در مواقعی رد اصل طرح و توطئه به شکل سنتی اش بوده . بطور مثال ناتالی ساروت در «افلاک نما» بیش از آنکه درگیر روایت و خط داستان باشد، مشغول توضیح رفتار درونی و عکس العمل های شخصیت هایش است . او تنها نمایی کلی از بیرون ، از ظاهر اشیا، آدم ها ومکان ها نشان می دهد، نمایی درشت و زودگذر، اما با دقت یک بیولوژیست به تحلیل و تفسیر روان قهرمان های داستانش می پردازد. اگرچه می شود آثاراین نویسنده را در گروه داستان های روان شناختی قرار داد، اما او ظاهرا به چنین چیزی معتقد نیست . به نظر ساروت، روانشناسی علمی است که انسان را در قالبی ازپیش تعیین شده قرار می دهد و هویت انسانی را مارک دار می کند. در روانشناسی ، البته به زعم ساروت ما با تیپ مواجه هستیم در حالی که نویسنده «افلاک نما» آدم ها را در یک دار و دسته خاص و خصوصیت اخلاقی ثابت فرض نمی کند. ذهنیت نسبی نگر ساروت انسان را موجودی پیچیده ، چند بعدی و غیرقابل پیش بینی می داند. اگر از دیدگاه ساروت نسبت به روانشناسی بنگریم ، می شود گفت آثار این نویسنده که به عقیده ژان پل سارتربه دلیل کم رنگ بودن جنبه ادبی و داستانی و پرداخت بیش از حد به عناصر دیگر (مثل شخصیت و درون آدم ها) ضد رمان توصیف شده بود، با دیدگاه نسبی نگر پست مدرن تطابق دارد. به هرحال معانی قراردادی و دگمی مثل آدم خوب ، آدم بد برای انسان امروز معنا ندارد و خواننده ادبیات نو بیشتر مشتاق طیفی از رنگ هاست تا حکومت دو رنگ سیاه و سفید.
خواننده امروز آنچنان که ناتالی ساروت در «عصر بدگمانی » می گوید: «نسبت به داستان ، بدبین و بدگمان شده است و دیگر بسادگی زیر بار سرگذشتی خیالی و فرضی نمی رود و بنابراین رمان نویس ناچار است راه های تازه یی بیابد تا اعتماد خواننده را به قصه خود جلب کند.» ظهور و سیطره ماشینیزم و در پی آن جنگ و کشتاری که به مدد صنعت آسان تر و سریعتر صورت می گرفت و رشد سرمایه داری و نابرابری اجتماعی ، همه از عواملی هستند که انسان امروز را ترسان و نامطمئن کرده و تفکر عدم قطعیت ریشه در همین احوال بشر دارد. برای چنین موجودی دیگر داستان هایی با روایت خطی ساده و قابل پیش بینی و پایان های خوشایند و شخصیت های قالبی ، بی ارزش است . انسان امروز توقعی دیگر از ادبیات دارد. انتظار شکلی دگرگون شده ، شخصیت هایی که نمایانگر پوچی و تنهایی بشر باشند و نویسندگانی که نای اعتراض به این نیروی مخرب را داشته باشند. نتیجه چنین تلاشی را می شود در آثار ناتالی ساروت دید. او انسان را با نگاهی ورای آنچه در ظاهر نشان می دهد زیر نظر دارد. حتا توجهش به اشیا هم از همین جنس است . در «افلاک نما» آدم ها آن قدر درگیر اجسام هستند که خود، مسیری را به سمت شی ءوارگی طی می کنند. انگار چیزی غیر از موجودیت و انسانیت شان هست که آنها را تعریف می کند و این عقیده به روشنی در تلاش خانواده «گیمیه » برای عوض کردن آپارتمان و خرید اسباب و اثاثیه جدید، مشهود است . انسان چیزی است در ردیف اشیا و آن قدر گره خورده با آن که انگار بدون آن هویتی ندارد. در «افلاک نما» ما نه شاهد قهرمانی مشخا هستیم و نه حتی خط روشنی از روایت داستان ، بلکه تنها با تاثرات ذهنی آدم ها سر وکار داریم . آدم هایی گاه خوب ، گاه بد، به همین سادگی ! آدم هایی که نمی شود درباره آنها قطعیتی صادر کرد چرا که هرچه پیشتر می رویم این نکته بر ما روشن می شود که دنیا پر است از توهمات بشر و قاعده یی کلی ، ثابت و واقعی وجود ندارد.
ناتالی ساروت ، «افلاک نما» را در کمال بی طرفی نوشته . در این اثر ما نه با شیوه یا نوع نگاه زنانه یا فمنیستی مواجهیم ، نه داوری و نه تفسیر. تنها گزارشی است از حالات متغیر انسانی و وقایعی که در ذهن اتفاق می افتد. ذهنی انسانی و نه یک جور خودآگاهی زنانه و غیبت ذهن مردانه . شاید بشود گفت زاویه دید ساروت خنثی است و این نگاه ویژه نتیجه همان نفی شخصیت پردازی کلاسیک در آثارش است . ساروت چیزی را در آدم هایش جست وجو می کند ورای جنسیت ، چیزی که درونشان اتفاق می افتد و شاید به همین دلیل دیالوگ در آثار ساروت بیش از آنکه نتیجه یک تعامل اجتماعی باشد، چکیده گفت وگوی درونی و ذهنی آدم هاست . احتمالا ساروت هم به این گفته ویرجینیا ولف معتقد است که می گوید: «برای هر کسی که می نویسد، فکر کردن درباره جنسیت خود مخرب است . (صفحه ۱۴۸ اتاقی از آن خود)
منابع :
چند مقاله از آلن رب گری یه (قصه نو، انسان طراز نو) ترجمه دکتر محمد تقی غیاثی مصاحبه ایریس رادیش منتقد و نویسنده آلمانی با کلود سیمون به مناسبت انتشار ترجمه آخرین رمان نویسنده ، ترجمه بهزاد کشیمری ، سایت برج . مصاحبه با ناتالی ساروت در سال ۱۹۹۰
شرق