این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی گذرا به قلم زدن های سالیان محمود دولت آبادی
قوچ کلیدر، حیران در عصر جدید
فریدون حیدری ملک میان
محمود دولتآبادی بینیاز از معرفیست، نویسندهای که لااقل کلیدر او (و ایضا جای خالی سلوچ)، فخر ادبیات داستانی معاصر بوده، از دولت آبادی در سالهای اخیر کار تازه چندانی منتشر نشده، به جز نون نوشتن، که شرح اوضاع و احوال او بود، بازتاب یافته در میان یاداشتهایی روزانه و شخصی او در سالهای گذشته و اگرچه خواندنی بود و برای علاقمندان آثارش جذاب و نوستالژیک، اما با این حال، از نویسنده رمانی چون کلیدر انتظاری در همان حد و حدود است که با این کتاب برآورده نمیشود، همچنان که چندی پیشتر با «سلوک» نیز برآورده نشد.
اما با این حال علاقمندان پرشمار این نویسنده بزرگ، چشم انتظار «زوال کنلل» هستند، تازهترین رمان دولت آبادی که گرفتار در ممیزی شده و با وجود جرح تعدیلهایی سرنوشت آن همچنان روشن نیست و ای کاش که هر چه زودتر منتشر شود، خاصه آنکه هیبت نام این اثر مخاطب را یاد روزهای اوج دولتآبادی میاندازد. نویسندهای که چنان بالا بلند پریده که فرودش از اوج بسیاری بلندتر است.
امروز یادداشتی کوتاه از دوست و همکارمان «فریدون حیدری ملکمیان» میخوانیم درباره دولت آبادی در این سالیان…
***
محمود دولتآبادی در ایران نویسنده پرآوازهای است. او را میتوان نویسندهای رئالیست دانست که بخش عمده آثارش به روستا و روستاییان اختصاص دارد و از این نظر حتی میتوان دیارگرایی را به وی و آثارش نسبت داد.
دولتآبادی نویسندهای خودآموخته است؛ نوعی یاشار کمال، ماکسیم گورکی یا هنری میلر ایرانی است که از آغاز در دانشگاه زندگی درس خوانده. شغلهای عجیب و غریب و مختلفی را تجربه کرده و تقریبا میتوان گفت که تن به همه کاری داده است: سلمانی، کنترلچی سینما، ویراستار، بازیگری تئاتر و سینما و … سرانجام نویسندگی.
برجستگی آثار محمود دولتآبادی بیشک مدیون ارتباط مستقیم وی با مردم و زندگی و در عین حال درک درست مقوله داستان است. از همان نخستین داستانهایی که به چاپ رسانده، میتوان این نکته را بهخوبی دریافت که قلم او از صمیمیتی خاص و بعضا روستایی برخوردار است؛ صمیمیتی که باعث میشود تا ما داستانهای او را با رغبت و شاید حتی یکنفس تا آخر بخوانیم.
اغلب داستانهای وی و بهخصوص دو رمان «جای خالی سلوچ» و «کلیدر»، برخوردار از لحنی موسیقایی هستند که حتی شیوه خواندن خاصی را طلب میکند؛ چراکه در این صورت، لذت مطالعه، مضاعف میشود؛ هر چند که البته این خود میتواند دقت در پارهای نواقص احتمالی اثر را مانع شود.
مثلا در کلیدر صفحات زیادی به درازگوییهای نه چندان ضروری با بافت داستان اختصاص یافته اما انصافا همین صفحات اضافی نیز بسیار استادانه نوشته شده است و خواننده را از خواندن و یا حسرت نخواندنش گریز وگزیری نیست. با این همه و بهزعم این قلم، آثار دولتآبادی به دو بخش تقسیم میشود: الف- آثار تا کلیدر؛ ب- آثار بعد از کلیدر. در بخش (الف)، نویسنده سیری صعودی را در پیش میگیرد و به اوج بیبدیل و انکارناپذیر کلیدر دست مییابد. اما در بخش (ب) نه تنها هرگز از بلندای کلیدر برنمیگذرد و یا حداقل در همان مدار باقی نمیماند، بلکه حتی میتوان گفت که تن به سقوطی شگفت میدهد که از نثرنویس کلیدر انتظار نمیرود.
باری، کلیدر زمانه خود را سرذوق آورده بود… «سلوک» گویی خود به ذوق زمانه مبتلا شد… اما مباد «زوال کلنل»، زوال قلم این پیر عرصه داستاننویسی ما باشد. دولتآبادی فارغالبال گذشته دیگر شعر بلندی نمیسراید. عصر جدید او را آشفته و حیران کرده است و قوچ کلیدر دیگر به ستیغ قله ها جست نمیزند.