این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
یادی از امیر عشیری؛ دو روایت از مهدی یزدانی رم و ر. اعتمادی
۱
مهدی یزدانی خرم
مرگ امیر عشیری در حالی در سن نود و دو سالگی رقم خورد که نسل های جدید ادبیات ایران و مخاطبان شان عملا شناختی از او نداشتند. عشیری شاید سه دهه آخر عمر طولانی اش را در انزوا و سکوت نسبی گذراند و خبر مرگ اش هم روز بعد تدفین اش به دست خبرگزاری ها رسید. اما او یکی از نمادهای پاورقی نویسی جنایی و پلیسی در سال های سی تا چهل و پنجاه شمسی بود.
برخی منتقدان و جریان شناسان ادبیات در ایران او را یکی از نخستین پلیسی نویسان وطنی می دانند که پر بیراه نیست. او که متولد سال ۱۳۰۳ در تهارن بود در اواخر دهه بیست شمسی و تحت تاثیر داستان های جنایی فرنگی در روزنامه های آن زمان طرفداران بسیار زیادی پیدا کرده بودند نوشتن را آغاز کرد. درست است که از عشیری بیش از پنجاه رمان منتشر شد ولی اکثر این رمان ها پاورقی های دنباله دار او در نشریاتی مانند اطلاعات هفتگی، سپید و سیاه، روشنفکر و… بودند که به شکل کتاب هم منتشر شدند.
او کنار نام هایی چون ذبیح الله منصوری، ارونقی کرمانی، حسینقلی مستعان یکی از مهم ترین و پرمخاطب ترین پاورقی نویسان تاریخ مطبوعات ایران در سال های قبل از انقلاب است. هرچند بعد از انقلاب به تدریج سنت پاورقی رنگ می بازد و در دو دهه اخیر عملا از بین می رود. عشیری در کنار داستان های مهیج پلیسی و جنایی اش داستان های پر طول و تفصیل تاریخی هم می نوشت که چند نمونه آن مانند زندگانی ماری آنتوانت یا زندانی قلعه قهقهه از مشهورترین ها محسوب می شدند.
او برای روایت زندگی شاه عباس مانند منصوری از تخیل اش بسیار وام گرفت و جالب این که مخاطبان نیز از این رویه استقبال می کردند. از طرفی دیگر نویسنده ای چون عشیری با توجه به جو و شرایط اجتماعی داستان های خود را می نوشت. کتاب های او مملو هستند از شخصیت هایی که گاه به واسطه سینما یا برخی رمان های پرفروش ترجمه ای از آن ها و ویژگی هایشان گرته برداری شده است.
این وابستگی تام و تمام به زمان و عدم رعایت نه چندان ساختار داستان در نوشته های او بود که ناگهان باعث شد او به سرعت دوران اش تمام شود. هرچند تجدید چاپ آثارش نیز برای بسیاری از ناشران امروزی شاید صرفه اقتصادی نداشت. از یاد نبریم او در دورانی می نوشت و پُر هم می نوشت که درک این چنینی از ادبیات معمایی و پلیسی وجود نداشت و برای همین او در کار خود کم رقیب بود.
احتمالا مهم ترین تاثیر عشیری مانند منصوری در کتاب خوان کردن یا دقیق تر بگویم «داستان خوان کردن» بخشی از جامعه روزنامه خوان بود. به خصوص نوجوانان و جوان ها. در خاطرات بسیاری از چهره های آن نسل نام نوشته های او به عنوان محرکی برای ورود به عالم ادبیات آورده می شود و این اتفاق بسیار مهم ست.
عشیری از نسل پاورقی نویسانی بود که این قدرت را داشتند قوه خیال شان را بی نهایت گسترده کنند و کاری انجام دهند که انبوهی مخاطب منتظر قسمت بعدی داستان هاشان باشند. خاموشی نسبتا پررنگ او در سال های بعد از انقلاب را می توان در عوض شدن کاربری روزنامه ها از یک سو و تغییر ذائقه مخاطبان از سویی دیگر دانست. عشیری مانند منصوری چندان در حوزه های تاریخی کار نکرد و شاید برای همین بود که نتوانست به اعتبار و مخاطب عام او برسد.
داستان هایش بعد از چندی که به کتاب تبدیل شدند و فروش خوبی کردند، ناگهان از رونق افتادند و این در حالی بود که اصولا در سال های قبل از انقلاب هم نگاه مارکسیستی حاکم بر ادبیات درکی از ادبیات پلیسی نداشت و آن را مردود می دانست.
در سال های بعد نیز این رویه ادامه پیدا کرد و غلط نیست اگر بگوییم به زحمت پانزده سال است که ادبیات پلیسی و اصولا پلیسی نویسی جایگاه واقعی اش را در ایران پیدا کرده است. این در حالی ست که سنتِ نویسندگانی چون عشیری ادامه پیدانکرد و بسیاری نویسندگان به اصطلاح پلیسی نویسی هم که بعد او آمدند عملا گزارش نویس های پرونده های جنایی بودند.
بنابراین نستی به نام ادبیات پلیسی- کارآگاهی با وجود محبوبیت اش بین مخاطبان وسیع در ایران رشد نکرد و تازه شاهد تلاش های چند نویسنده جوان هستیم که سعی می کنند این سد را بشکنند. کاری که به واقع بسیار هم مشکل به نظر می آید. امیر عشیری در ۲۷ خرداد به خاطر کهولت از دنیا رفت. او بخشی از حافظه پرماجرای روزنامه نویسی در ایران بود.
****
امیر عشیری به روایت ر. اعتمادی
پدر پلیسی نویسی ایران
ر. اعتمادی
«امیر عشیری» در پلیسی نویسی بی رقیب بود و بی رقیب هم رفت. امیر عشیری پدر رمان نویسی پلیسی ایران درگذشت. انگار دیروز بود که جوانانه و سرخوشانه، به عنوان خبرنگار ویژه مجله اطلاعات هفتگی، وارد دفتر مجله شدم. در خیابان خیام، مجله اطلاعات هفتگی که مشهورترین هفته نامه کشور بود. در دو اتاق واقع در ضلع شرقی ساختمان اطلاعات طراحی و منتشر می شد.
یک اتاق سه در چهار که مخصوص سردبیر بود و یک اتاق محقری که به نویسندگان و کادر فنی مجله تعلق داشت و در همین اتاق کوچک بود که برجسته ترین و سرشناس ترین نویسندگان آن روز آثار خود را می نوشتند و منتشر می کردند که در قیاس با ساختمان کوچک ترین و کم تیراژترین نشریات امروزی، شرمنده می شد.
برای من تازه وارد دیدن نویسندگانی که فکر می کردم در برج عاج می نشینند و می نویسند حادثه ای تکان دهنده ولی لذت بخش بود. در یک سو جواد فاضل نشسته بود، نویسنده پاورقی مشهور دختر یتیم که آن روزها غوغایی به راه انداخته بود و خود او دبیر دبیرستان های تهران و مترجم مشهور نهج البلاغه و عربی دان درجه اولی به حساب می آمد و قد و بالای بلندی داشت. موهای سرش پله پله بالا می رفت و چهره ای سرخ رنگ داشت انگاری این چهره را با آب انار شسته باشند.
در کنار او حمزه سردادور نشسته بود که داستان های تاریخی می نوشت و آن زمان داستان چشمه آب حیاتش طرفداران بسیار داشت. کم حرف می زد و چهره اش گوشتالو و احترام برانگیز بود. در سوی دیگر میز جواد قاسم فرزانه نشسته بود، نویسنده داستان های روح که در یک دوره ده، دوازده ساله علاقه مندان به مسائل متافیزیک را زمین گیر کرده بود و می دیدیم که هر روز گروهی از تهران و شهرستان ها برای دیدنش می آمدند، بسیار سیگار می کشید و به همین خاطر لب پایین اش، تا روی چانه می رسید، یزدی بود و با لهجه غلیظ یزدی حرف می زد. بدپوش بود ولی سال ها سرمقاله روزنامه اطلاعات را هم او می نوشت.
آن سوتر، امیر عشیری نشسته بود جوان تر از دیگر نویسندگان و بسیار شیک پوش و خوش قیافه، با متانت خاصی روی یادداشت هایش کار می کرد، از همان لحظه، با اینکه من ده سالی از او کوچک تر بودم دوستی مان گل انداخت که تا پایان حیاتش ادامه داشت. نویسنده داستان های پلیسی که قاعدتا باید بسیار پرشروشور و پرسروصدا باشد هرگز هیچ کس ندید که با صدای بلند حرف بزند، خوب خاطرم هست که شب های جمعه، به علت جوانی و چنان که افتد و دانی، به سر پل تجریش می رفتم که میعادگاه شیک پوشان آن زمان بود تا قبل از سال ۵۷، امیر هم شب های جمعه با لباس شیک و مدل روز، کراوات زده، به سر پل می آمد همان گونه آرام و بی سروصدا مسیر آفاق را طی می کرد و بی سروصدا هم می رفت.
امیر عشیری پیش از آنکه به اطلاعات هفتگی نقل مکان کند و سال های طولانی، از دهه چهل تا پنجاه و هفت در این مجله داستان های پلیسی اش را منتشر نماید، دو سه سالی در مجلات «آسیای جوان» و «ترقی» هم داستان های پلیسی نوشته بود. رشته ای در ادبیات که به صورت مدرن و امروزی بنیانگذارش هم او بود. تا پیش از او یکی دو داستان در همین زمینه منتشر شده بود اما نه به سبک و سیاق پلیسی نویسی مرسوم در دنیای غرب و به این خاطر باید گفت که عشیری پدر رمان نویسی پلیسی در ایران است و عجیب این که نه در دوره حیات او نویسنده ای در این رشته ظهور کرد و نه تا امروز تا آنجا که می دانم نویسنده ای شانس خود را در این رشته آزموده است.
شهرت داستان نویسی پلیسی «امیر» آن چنان بالا گرفت که در اواخر چهل، وقتی جلال نعمت اللهی مترجم داستان های پلیسی جانی دالر در رادیو ایران فوت شد رادیو ایران با همه سخت گیری هایش سراغ او آمد تا نمایشنامه رادیویی جانی دالر که بسیار هم پرطرفدار بود را بنویسد و اجرا کند. نکته جالب این که بدون استفاده از این سریال خارجی، خود می نوشت و اجرا می کرد. در این زمان، شهرت امیر عشیری که در نوشتن رمان پلیسی باعث شد، صاحبان نشریات و مجلات مختلف سراغش بیایند تا از او داستان جدیدی بگیرند اما در موسسه اطلاعات سنت بر این بود که نویسندگانش با دیگر نشریات همکاری نکنند، نوعی انحصارطلبی و اگر نویسنده ای می خواست کار بیشتری انجام دهد می توانست با سایر نشریات اطلاعات همکاری کند.
در سال ۵۶ شخصا از امیر عشیری دعوت کردم تا داستان جدیدی که با روحیه جوان ها همخوانی داشته باشد برای مجله جوانان بنویسد که نوشت و بسیار هم بین خوانندگان کثیر مجله محبوب شد.
انقلاب ۵۷ در موسسه اطلاعات هم به گونه همه موسسات خصوصی تغییراتی اساسی شکل داد. نویسندگان مشهور نشریات اطلاعات یا از کشور خارج شدند یا کناره گرفتند یا دیگر دست به قلم نبردند. امیر عشیری هم تا مدت ها خانه نشین شد و آثار او مانند سایر آثار نویسندگان مشهور پیش از انقلاب به رایگان در چنگ و بال قاچاقچیان کتاب افتاد و سرمایه اندیشه و استعداد او و بسیاری دیگر به وسیله این جماعت به غارت رفت و در حالی که نویسندگان این آثار بیکار بودند و مشکل مالی داشتند قاچاقچیان از ثمره خلاقیت های آنان به آلاف و الوفی رسیدند.
گفتنی است نخستین دوره بازگشت امیر عشیری به صحنه ادبیات پلیسی با همشهری هفتگی آغاز شد و دوباره علاقه مندانش رمان های او را در این نشریه دنبال می کردند. پس از همشهری او همکاری اش را مجله «طلوع زندگی» آغاز کرد که چهار سال تمام ادامه داشت. رمان هایی که از او پیش از انقلاب چاپ شده بود، دوباره اجازه انتشار گرفت و گاهی با نام اصلی خودش و گاهی هم با نام «ریما» برگردان حروف اسمش «امیر» به چاپ می رسید و به همین مناسبت نام مستعار خود را به دختر دومش داد و امروزه «ریما» همچنان مراقب و مواظب آثار پدر است.
امیر عشیری متولد ۱۳۰۳ در طول عمر طولانی اش بیش از پنجاه جلد رمان پلیسی نوشته و می توان آن را یک رکورد فوق العاده به حساب آورد. نخستین رمان پلیسی او با نام «قتل یک ایرانی در آلمان» منتشر شد که همین کتاب هم سبب ساز شهرت فراوانش شد و هم عزمش را جزم کرد تا برای همیشه پلیسی نویس باقی بماند.
در گروه آثار پلیسی او، رمان های «قلعه قهقهه»، «شب زنده داران» و «جلاد پاریس» بسیار پرفروش بود و آخرین اثرش که هنوز به چاپ نرسیده، «مردی از دوزخ» نام دارد. شگفت انگیز انرژی و قدرت تخیل او بود که تا نودسالگی هم می نوشت و یا آثار پیشین خود را بازنویسی می کرد. عشیری همزمان با کار رمان نویسی در وزارت اقتصاد آن روز استخدام شده بود اما وقتی آقای دکتر عالیخانی به وزارت اقتصاد منصوب شد به علت تضاد فکری، از سمت خود کناره گرفت و یکسره به کار نوشتن پرداخت.
امیر عشیری در ازدواج هم انسان موفقی بود، همسرش را که سال پیش درگذشت عاشقانه دوست داشت و مرگ همسر او را به شدت متاثر و افسرده کرد و خیلی زود به او پیوست. از امیر عشیری غیر از پنجاه رمان پلیسی که سرمایه ای است ماندگار، سه فرزند به جا مانده، رضا، یگانه و ریما.
یادش گرامی باد.
هنامه صدا
‘