این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به کیمیاگر اثر پائولو کوئلیو
کتاب راهنما در عصر تسلط مادیت
محمد مهدی تابنده
کیمیاگر اثر پائولو کوئلیو که ایده اولیه اش برگرفته از حکایتی در مثنوی مولاناست، رمانی با نمادپردازی های استادانه و در سبک سوررئالیسم است که تا حدودی به سبک رئالیسم جادویی نیز نزدیک می شود (به ویژه در قسمت هایی که فضای داستان سر و شکل واقعی تر و ملموس تری پیدا می کند)
در ابتدا نگاهی به نمادهای این داستان خواهیم داشت .. جوان (یا همان سانتیاگو) نماد یک شخص "عارف" است که تمام گوسفندان خود را می فروشد (گوسفند در این جا نماد اموال دنیوی است که یک عارف محکوم به گذشتن و صرف نظر کردن از آن است) و شرایط زندگی خود را تغییر می دهد (اشاره به سبک زندگی متفاوت عارفان) و در یک سفر بزرگ و مهم پا می گذارد . سفر نماد سیر و سلوک عارف است تا به غایت و هدف خود (که در کتاب با عنوان "افسانه شخصی" یا همان "گنج" ذکر شده است) که همان وصول به کمال و خداوند است برسد (که در متون دینی نیز هدف آفرینش و زندگی انسان، نزدیک شدن به خدا و بازگشت به سوی او بیان شده است) تمام موانعی که در طول سفر جوان مشاهده می شود، مانند اسیر شدن در چنگال جنگجویان صحرا و یا دزدیده شدن سرمایه او توسط دزد بندرنشین، نماد مصائبی است که یک شخص عارف باید با آن مبارزه کند که شاید مهم ترینش همین چشم پوشی از مال دنیا باشد که در داستان به شکل های متفاوتی نظیر دزدیده شدن اموال جوان و یا بی توجهی وی به جایگاه والا و ثروت تضمین شده اش در واحه بیان می شود. دختر بازرگان نماد یک عشق کاملا مادی و بی هدف است که هیچ تناسب و ارتباطی با عشق آسمانی و عرفان ندارد(برعکس فاطمه). ذرت فروش بندر طاریفا می تواند نماد اشخاصی باشد که نسبت به عرفان و هدف زندگی خود بی توجه هستند و مشغول زندگی مادی خود شده اند. ملکیصدق نیز نماد یک مرشد راه بلد است که جوان را با راه و رسم سفر (عرفان) آشنا می کند. هم چنین است کیمیاگر که البته او بیشتر نماد یک راهب مذهبی است زیرا به طریق دیگری به افسانه شخصی خود که همان کمال باشد می رسد، همانگونه که طریقت وصال یک عارف با یک راهب مذهبی متفاوت است اما مقصد کم و بیش یکی است. "نشانه ها" همگی نماد آیات خداوند بر روی زمین است که ما را به سمت شناخت او و رسیدن به کمال رهنمون می کند(همانگونه که جوان را در راه رسیدن به گنجش یاری کرد) صحرا نیز یکی از نمونه های برجسته همین نشانه هاست که جوان با دقت و توجه به آن به اسرار مهمی دست می یابد. قلب در این کتاب نماد بینش معنوی است که در طول مسیر گنج را ردیابی می کند و حضور آن را حس می کند همان گونه که انسان با قوی تر کردن بینش و خالص کردن آن خدا را بهتر درک می کند. بلور فروش نماد شخصی است که برخلاف سانتیاگو کمال جو نیست، برای همان هم از رفتن به مکه و خانه خدا هراس دارد ، زیرا رسیدن به مکه برای او نهایت کمال است در حالیکه باید نهایت کمال را در خود خدا و رسیدن به او جست. بلور فروشی، چوپانی، کیمیاگری و کتاب خواندن همگی نماد تمرین های عارفان است برای افزایش درک و آگاهی و رسیدن به گنجی معنوی( همان گونه که سانتیاگو یا بلورفروشی و چوپانی به سوی گن حرکت کرد و کیمیاگر با کیمیاگری به افسانه شخصی اش رسید) مرد انگلیسی نماد انسان هایی است که قلب خود را کور کرده اند اما هم چنان در پی رسیدن به افسانه شخصی خود هستند ولی سعی دارند این کار را با تقلیدی کورکورانه انجام دهند ، همانگونه که مرد انگلیسی توجهی به صحرا و نشانه ها نداشت و بیشتر درگیر کتاب های نوشته شده توسط کیمیاگران بود. اکسیر جوانی اما نماد جالبیست، می توان این گونه برداشت کرد که کسی به خدا می رسد در واقع عمرش به لحاظ کیفی (معنوی) بزرگتر و طولانی تر از بقیه به نظر می رسد و این با این موضوع که اکسیر جوانی باعث می شود که کیمیاگر ۲۰۰ سال عمر کند متناسب به نظر می رسد. حجر کریمه نیز همان گنج سانتیاگو است که در مسیری دیگر برای کیمیاگران (راهبان) قابل دسترسی است. و اما فاطمه نماد پر اهمیتی است؛ کوئلیو برای ربط دادن عرفان به زن و نقش آن (که بسیار هم مرتبط و قابل توجه می باشد) مجبور به خلق معشوقه ای در طول سفر بود که آن معشوقه همان فاطمه است. در واقع کوئلیو با خلق فاطمه، به نقش زن در سیر و سلوک عارفان اشاره می کند و این مطلب یادآور تفکرات مولانا و ابن عربی است که زن را تجلی حق تعالی می دانستند و هم چنین مبین این نکته است که زن و معشوقه نه تنها با رسیدن به خدا و کمال منافات ندارد بلکه به نوعی راه رسیدن به خدا از زن و معشوقه می گذرد و این موضوع با هم مسیر بودن واحه و اهرام مصر به خوبی منتقل شده است.
همان طور که اشاره شد عرفان، حرف و موضوع اصلی این کتاب است. سانتیاگو که پیش از این یک چوپان ساده و جهانگردی بی دغدغه بود، همه زندگی اش را وابسته و معطوف به گوسفندانش می دید (اشاره به مال دوستی و مادی گرایی نسبی اغلب انسان ها) ولی با این همه دارای درک بالایی نسبت به زندگی و جهان پیرامونش بود و به گفته خودش زبان استعاری گوسفندان را می فهمید و این گونه با نشانه های اولیه عرفان آشنا شد.. دیدن مکرر یک خواب عجیب که محل گنجی در مصر را مشخص کرده و جوان را به جستجوی آن دعوت می کرد، جرقه های اولیه سفر پرماجرای سانتیاگو را رقم زد. در این مورد کوئلیو با تسلطی قابل تحسین بر فضای داستان، با اتصال واقعیت و رویا (خواب) موجبات باورپذیری این واقعه را فراهم کرد و هم چنین به لحاظ محتوایی دعوت خداوند از انسان ها را، به طرق مختلف به ویژه راه های سمبلیک و نشانه های دعوت گر ، به سمت عرفان و کمال را به زیبایی بیان نمود. اما اقدام به حرکت و پذیرفتن این دعوت به تنهایی برای یک انسان عارف کافی نیست و او را به موفقیت و به مقصد نمی رساند. انسان عارف با موانع و حوادث مختلفی روبرو می شود و خداوند به این شکل میزان استقامت او را مورد ارزیابی قرار می دهد. پس در واقع استقامت و ثابت قدم بودن از خصوصیات اصلی شخص عارف است. همان گونه که سانتیاگو بارها و بارها در طول سفرش با مشکل مواجه شد اما با تکیه بر استواری گام هایش و شوقش برای وصال از مهلکه ها عبور کرد. مانند دزدیده شدن اموالش و سپس تلاش ستودنی او در مغازه بلورفروشی برای جبران اموال و فراهم کردن مایحتاج سفر که نشان از استحکام روحی وی دارد. اما در این رویداد مفهوم دیگری نیز یافت می شود ک قابل توجه است و آن هم اینکه کوئلیو به طرزی نمادین به انسان عارف توصیه می کند که قبل از حرکت به سمت خدا و قدم نهادن در جاده عرفان روحیه معنوی خود را تقویت کند و با انجام تمرین های مختلف (همانگونه که سانتیاگو از بلورها و گوسفندان و در ادامه صحرا درس گرفت و نشانه های آن ها را درک کرد) بینش خود را عمیق تر سازد. سانتیاگو در ادامه با کاروانی که همگی در پی افسانه شخصی خود هستند (همگی به نحوی به سمت خدا حرکت می کنند) همراه می شود و با انس گرفتن با صحرا قلب خود را رقیق تر کرده و با آشنایی با کیمیاگر برای رسیدن به گنجش مصمم تر می شود و در اینجا کوئلیو به شخص عارف تاکید می کند که با انسان هایی که به سمت خدا در حرکت هستند در ارتباط باشد (حتی اگر سفر آنها عرفانی نباشد) و به نوعی عارف را از انزوا و گوشه نشینی نهی می کند. در کیمیاگر، کوئلیو عرفان را به چند مرحله تقسیم می کند و یکی از آن مراحل (که پس از اقدام به حرکت، تقویت روحیه و مقاوم کردن آن و عمیق تر کردن بینش خود قرار دارد) که به مثابه ایستگاه موقت عارف می ماند مرحله عشق زمینی است که اگر هم راستای عشق به خداوند باشد علاوه بر لذت های غیر قابل وصفی که به عارف هدیه می دهد موجب هدفمند شدن این نوع عشق می شود. انسان عارف وقتی بینش خود را به اوج می رساند و زبان بلور ها، گوسفندان و صحرا را درک می کند به اصطلاح به "غول مرحله آخر" می رسد و آن هم زن و یا معشوق زمینی است که به عقیده عارفان قرن های پیشین تجلی و نمودار خداوند بر روی زمین است و از این نظر از هر موجود دیگری در مرتبه بالاتری قرار می گیرد و نشانه های آن قوی تر است. همین قوی بودن نشانه ها و نزدیک بودن این تجلی به کمال موجب می شود که عده کثیری از عارفان در دام این عشق گرفتار شوند و مقصد اصلی خود را فراموش کرده و در این ایستگاه وسوسه آمیز گرفتار شوند. اما عارفان فهیم که درک بالاتری از نشانه ها دارند، خدا را محدود به این نشانه های اندک و قوی نمی بینند و به جای آنکه به همین عشق محدود زمینی راضی شوند، از این عشق استفاده کرده و آن را نردبانی می بینند که آنها را به سوی خدا رهنمون می سازد. همانگونه که عده زیادی از کاروان در واحه متوقف شدند اما سانتیاگو در دام عشق فاطمه گرفتار نشد و او را پلی دید که وی را به سمت خدا راهنمایی می کند. پس در واقع عشق زمینی هم میتواند عارف را متوقف کند هم به او انگیزه و تحرک ببخشد و به مسیر او جهت بدهد. حتی می توان این مرحله را اساسی ترین مرحله عرفان قلمداد کرد. در ادامه عارف با به اوج و کمال رساندن بینش معنوی و رقیق ساختن قلب خود حضور خدا را هر چه بهتر درک می کند و به نوعی آدرس خداوند را یاد میگیرد! اما در رمان کیمیاگر به بالاترین درجه عرفان نیز اشاره می شود و این مقوله دارای دو مرحله است. مرحله اول رسیدن عارف به این باور که تمام مخلوقات طبیعی از جمله صحرا، باد، خورشید و … جزئی از خداوند هستند و ذره بسیار اندکی از ذات نامحدود خدا را نمایان می کنند و مرحله دوم، که پای عشق را به میان می کشد و به نوعی نشان از نهایت عشق یک عاشق به معشوقش دارد، مرحله ایست که عارف با درک رابطه خود با خداوند و کوچک پنداشتن خود در مقابل عظمت خداوند و هم چنین تزریق عشق به رابطه عرفانی خود، خویشتن را نیز مانند سایر مخلوقات طبیعی، جزیی از خدا می بیند و با ابراز عشق خود به خداوند به ذره کوچکی از ذات معشوق آسمانی تبدیل می شود. همان گونه که سانتیاگو به نوعی به باد تبدیل شد و وجودش را قطره ای از اقیانوس بی کران خداوند دید. با گذر از این مرحله، عارف با بهره از بینش معنوی اش (یا همان قلب) دیگر به خدا و گنج خویش رسیده است. و در پایان در می یابد که خدا و مقصدی که برای رسیدن به آن تلاش می کرد چقدر به مکان ابتدایی اش نزدیک بوده است و او در آن زمان نسبت به آن بی اهمیت بوده. همان گونه که سانتیاگو با رسیدن به محل گنج در اهرام مصر، در می یابد که گنجش در کلیسایی در اسپانیا (در نزدیکی محل زندگی جوان) قرار دارد. و کوئلیو این گونه نزدیکی خداوند به انسان را به صورتی سمبلیک و استعاری و با زیبایی و انطباق هر چه تمام تر بیان می کند و این نکته با آیه ۱۶ سوره ق ، که خداوند در آن می فرماید : " نحن اقرب الیه من حبل الورید" ( ما از رگ گردن به او نزدیک تریم)، قرابت معنایی دارد. در پایان نیز سانتیاگو با یافتن گنج و رسیدن به خدا به سمت فاطمه حرکت می کند و این تعادل میان عشق زمینی و آسمانی را به مخاطبان گوشزد می کند (یعنی در عرفان نمی بایست فقط غرق عشق آسمانی شد و باید به زندگی دنیوی و عشق زمینی نیز توجه کرد)
اما عرفان تنها مفهوم این کتاب نیست. کیمیاگر علاوه بر عرفان ، امید را نیز به چالش می کشد و با روایت داستان سفر دشوار سانتیاگو، به روح مخاطب امید و انگیزه ویژه ای می بخشد و بار دیگر ثابت می کند که چگونه با دستمایه قرار دادن انگیزه و هدف می توان از فرش به عرش رسید. این داستان هم چنین تحرک و جنبش قابل توجهی را به جان خسته مخاطب تزریق می کند و وی را به سوی موفقیت و انجام کارهای دلخواه و سودمند سوق می دهد. علاوه بر این ها تلاش کوئلیو برای برجسته کردن مفاهیم معنوی در مقابل ارزش های مادی (که با توجه به اتمسفر و نیز نمادهای داستان مشهود است) درخور ستایش است.
مکالمات این رمان حاوی مسائل و نکات قابل تاملی است که اغلب به صورت نمادین بیان شده اند. مانند جمله ای که سانتیاگو درباره گوسفندانش می گوید : " این ها هیچ وقت احتیاجی به تصمیم گرفتن ندارند." و در ادامه راوی می گوید : "تنها ضرورتی که گوسفندان احساس می کردند، آب و غذا بود" که طعنه نیشداری است به عده ای از انسان ها که به دلیل نیازهای کوچک و البته سرسپردگی و تن دادن به جبر زمانه به نوعی با گوسفندان مقایسه شده اند! همین روند در چند صفحه بعد به تکامل می رسد؛ در جایی که ملکیصدق در وصف یک کتاب می گوید : " این کتاب درباره چیزی صحبت می کند که تقریبا تمامی کتاب های دیگر از آن صحبت می کنند. ار ناتوانی آدم ها در انتخاب سرنوشت خویش. و سرانجام کاری می کند که تمام مردم دنیا بزرگ ترین دروغ جهان را باور کنند" و یا جمله معروف ملکیصدق که چندین بار تکرار می شود : "همه چیز تنها یک چیز است" که به یکتا و متحد بودن روح جهان که همان خداوند است اشاره دارد و یعنی همه چیز خداست و همه چیز نشانی از آن یک چیز (خدا) دارد. و جمله دیگری که ژرفای زیادی دارد مله کیمیاگر در فصل های پایانی است : "هر جا که قلبت باشد گنجت هم همان جا خواهد بود" و در واقع نویسنده با بیان این جمله قلب و گنج را هم راستا خوانده و به بیان بهتر معتقد است گنج ، که نماد کمال و خداوند است، در قلب انسان قرار دارد و این حضور همیشگی معشوق (خدا) در قلب را بیان می کند و عشق به خدا را به عنوان یکی از اصول مهم عرفان و حتی ملزومات زندگی زیباتر معرفی می کند. و هم چنین عصبانیت کیمیاگر از گفته راهب که در ازای دریافت مقدار زیادی طلا گفت : " دارم پاداشی فراتر از سخاوت خود میگیرم" و سخن کیمیاگر خطاب به راهب " هرگز این حرف را تکرار نکنید. ممکن است زندگی بشنود و بار بعد به شما متر بدهد" و کوئلیو به زیبایی با گنجاندن این سخن در مکالمات داستان به مخاطب پیشنهاد می کند که نگاهش را از موضوعات محدود و مادی به سوی مفاهیم نامحدود ببرد و این خود در راه درک کمال نامحدود خدا و قدم زدن در جاده عرفان بسیار موثر و حیاتی است. کیمیاگر آکنده از این گونه جملات عمیق و سمبلیک است که اشاره به همه آنها از حوصله متن خارج است و تنها به ذکر چند مورد از آنها بسنده می کنیم.
این رمان به لحاظ تکنیکی و ساختاری نیز در مرتبه والایی قرار می گیرد. تناسب خیره کننده فضای داستان، لحن نوشتار و محتوای مورد بحث کتاب از مهم ترین دلایل تاثیرگذاری کیمیاگر بر خواننده است. کوئلیو هم چنین در انتخاب سبک بسیار موفق عمل می کند و با ایجاد فضاهای تخیلی و هم چنین استفاده از اصطلاحات و موضوعات کیمیاگری و جادوگری و البته مذهبی مخاطب را در درک بهتر محتوای اثر یاری می دهد.
کیمیاگر تنها یک رمان سوررئالیستی و یا یک کتاب نوشته شده توسط یک برزیلی نیست! کیمیاگر در قرن مادی گرا و مدرن امروزی یک راهنمای زندگی است ! کیمیاگر را برای درمان فکر تجویز باید کرد…!