این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
فیلمهایی برای ندیدن!
سری اول
نوشتهی پژمان الماسینیا
اشاره: تا به حال به فیلمهای معروف و اسموُرسمداری برخوردهاید که تاریخمصرفشان گذشته باشد؟ به آثاری که بهبه و چهچه گفتنهای منتقدان وطنی و فرنگی سالهاست نثارشان میشود اما درواقع علاوه بر اینکه دیگر کمترین جذابیتی ندارند گهگاه مبتذل و مشمئزکننده هم هستند، چطور؟… آدمیزاد در مواجهه با چنین فیلمهایی، دو راه بیشتر ندارد؛ یا بایستی از ترسِ به باد رفتن آبرو سکوت پیشه کند و همرنگ جماعت، به کورهی تعریفوُتمجیدها بدمد یا بیخیالِ انگ خوردن و حفظ پرستیژ خود، پنبهی آن فیلمهای کذایی را بزند! چهار فیلمی که برای این شماره انتخاب کردهام، همگی متعلق به ژانر کمدیاند و بهترتیب سال تولیدشان مرتب شدهاند.
۱- «زینهای شعلهور»؛ محصول ۱۹۷۴ آمریکا
«زینهای شعلهور» (Blazing Saddles) را مل بروکس -فیلمساز و بازیگر شناختهشدهی سینمای کمدی- کارگردانی کرده است. «یک کارگر راهآهن سیاهپوست بهنام بارت (با بازی کلیون لیتل)، سرکارگر سفیدپوستاش را با ضربهی بیل زخمی میکند و به اعدام محکوم میشود! در این میان، هدلی لامار (با بازی هاروی کورمن) که فردی بانفوذ است -و قصد به چنگ آوردن زمینهای راکریج را دارد- برای به آشوب کشاندن شهر، بارت را بهعنوان کلانتر جدید راکریج انتخاب میکند…» «زینهای شعلهور» هجویهای بر سینمای وسترن است که در دوران افول این ژانر تماموُکمال آمریکایی -دههی ۱۹۷۰ میلادی- ساخته شده. اگر میشد از برخی شوخیهای فیلم صرفنظر کرد، آنوقت میتوانستیم «زینهای شعلهور» را مناسب خنداندن سینمادوستان کودک و نوجوان معرفی کنیم! «زینهای شعلهور» نه بازیهای درجهیکی دارد و نه شوخیهای بامزهای. شاید فیلم در زمان اکران خود -به گواه سوددهی رؤیاییاش- خندهدار بهحساب میآمده است؛ اما حالا حتی توان گرفتن یک لبخند از تماشاگر امروزی را ندارد. «زینهای شعلهور» -که گاهی مبتذل و تهوعآور هم میشود- در چهلوُهفتمین مراسم آکادمی، کاندیدای سه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن، موسیقی و تدوین بود. تنها تکهای از «زینهای شعلهور» -که از گزند گذر زمان مصون مانده- ۱۰ دقیقهی پایانی فیلم است؛ یعنی همان زدوُخورد و بلبشویی که به استودیوهای کمپانی برادران وارنر کشیده میشود… پس چنانچه تلف کردن ۸۰ دقیقه از عمر برایتان هیچ اهمیتی ندارد، حتماً «زینهای شعلهور» را تماشا کنید!
گونه: کمدی، وسترن
بودجه: حدود ۲ و نیم میلیون دلار
فروش: ۱۱۹ و نیم میلیون دلار
جوایز: کاندیدای ۳ جایزه از اسکار چهلوُهفتم، کاندیدای ۲ جایزه از بیستوُهشتمین مراسم بفتا و…
۲- «رانندگی برای خانم دیزی»؛ محصول ۱۹۸۹ آمریکا
کمدیِ اقتباسیِ «رانندگی برای خانم دیزی» (Driving Miss Daisy) ساختهی بروس برسفورد است. «خانم دیزی (با بازی جسیکا تندی) علیرغم کهولت سن و با اینکه تبحری در رانندگی ندارد، زیر بار استخدام راننده توسط پسرش، بولی (با بازی دن اکروید) نمیرود. با این وجود، یک آمریکاییِ آفریقاییتبار و باتجربه بهنام هوک (با بازی مورگان فریمن) بهعنوان رانندهی خانم دیزی مشغول بهکار میشود تا پیرزن سرسخت را متقاعد کند سوار اتومبیل شود…» برای دومینبار و با یک فاصلهی زمانی -شاید ۱۰ ساله- «رانندگی برای خانم دیزی» را دیدم و این نوبت، رنگ کهنگیای که بر فیلم نشسته بود بهنظرم آزاردهنده آمد. حالا اینکه «رانندگی برای خانم دیزی» چطور طی مراسم سال ۱۹۸۹ آکادمی در ۹ رشتهی مهم کاندیدا بوده و توانسته است ۴ جایزه -از جمله: بهترین فیلم!- را تصاحب کند، لابد بیش از هر چیز، به قحطالرجال اسکار شصتوُدوم بازمیگردد! فروش «رانندگی برای خانم دیزی» هم موفقیتی همهجانبه محسوب میشده چرا که حدود ۲۰ برابر هزینهی تولید فیلم را به جیب مبارک سرمایهگذاراناش سرازیر کرده است! فکر میکنم پس از کاندیدا شدن با همین فیلم بود که مورگان فریمن مورد توجه قرار گرفت؛ البته اگر کاندیداتوری اسکار نقش مکملاش بهخاطر "Street Smart" [ساختهی جری شاتزبرگ/ ۱۹۸۷] را بهحساب نیاوریم. «رانندگی برای خانم دیزی» از یک جهت دیگر نیز در تاریخ جوایز آکادمی ماندگار شده است؛ جسیکا تندی در سن ۸۰ سالگی برای این فیلم، صاحب اسکار شد و تا به حال بهعنوان مسنترین کاندیدا و برندهی جایزهی بهترین بازیگر نقش اول زن رکورددار باقی مانده است. از آمار و ارقام و حاشیهها که بگذریم، «رانندگی برای خانم دیزی» امروز جذابیت چندانی ندارد، کُند و کمرمق است و از همه مهمتر: شکلگیری ارتباط عاطفی چندساله میان یک پیرزن یهودی سفیدپوستِ متعصب و حسابگر با پیرمرد سیاهپوستِ شوخطبع و مسیحی را آنجور -که از درامی اینچنینی انتظار میرود- "پرجزئیات" به نمایش نمیگذارد، تنها به اشارههایی کوتاه بسنده میکند و الکن میماند.
گونه: کمدی، درام
بودجه: ۷ و نیم میلیون دلار
فروش: حدود ۱۴۶ میلیون دلار
جوایز: برندهی ۴ اسکار و کاندیدای ۵ اسکار دیگر، برندهی ۳ جایزهی گلدن گلوب، برندهی ۱ جایزهی بفتا و کاندیدای ۳ بفتای دیگر و…
۳- «خوشخیال»؛ محصول ۲۰۰۸ انگلستان
«خوشخیال» (Happy-Go-Lucky) یکی از ساختههای سینماگر صاحبنام انگلیسی، مایک لی است و تشکیل شده از پردههایی از زندگی دختری ۳۰ ساله بهنام پاپی (با بازی سالی هاوکینز) که زندگی را خیلی سخت نمیگیرد… «خوشخیال» [۱] با یک سکانس افتتاحیهی قابلِ قبول آغاز میشود که بهنحوی موجز، در شناساندن روحیات و منش کاراکتر اصلی به تماشاگر، تا حدّ زیادی موفق عمل میکند. «خوشخیال» بهطور خیلی خلاصه، عبارت است از: چند سکانس عالیِ و استخواندار -که نقطهی اوجشان، درگیری پاپی با معلم رانندگیاش اسکات (با بازی ادی مارسن) است- بهاضافهی چند سکانس بیهودهای که بودوُنبودشان هیچ توفیری به حال فیلم ندارد؛ مثل رویارویی پاپی با مرد بیخانمان یا کلّ قضیهی کمردرد و ماساژ و… و… «خوشخیال» بهعلاوه از بلاتکلیف رها کردن آدمهایاش هم لطمه دیده است. در فیلم، ما بیش از هر چیز شاهد فرازوُفرود هستیم؛ «خوشخیال» گاهی درخشان بهنظر میرسد و گاه متوسط. کاش آقای لی فکری به حال کاراکترهایی همچون اسکات میکرد، کاش از خیر بعضی سکانسها گذشته بود و افسوس بزرگتر اینکه: کاش پایان فیلماش را تا این حد باز نمیگذاشت!!! آنوقت احتمالاً هیچ تماشاگری بعد از تمام شدن «خوشخیال»، با خودش زمزمه نمیکرد: «خب که چی؟!»
گونه: کمدی، درام
فروش: نزدیک به ۱۲ میلیون پوند
جوایز: کاندیدای اسکار بهترین فیلمنامهی اورجینال، کاندیدای گلدن گلوب بهترین فیلم کمدی یا موزیکال، برندهی گلدن گلوب بهترین بازیگر زن فیلم کمدی یا موزیکال و…
۴- «این آخرشه»؛ محصول ۲۰۱۳ آمریکا
«این آخرشه» (This Is the End) را ست روگن و اوان گلدبرگ مشترکاً نوشته و کارگردانی کردهاند. «جی باروچل برای دیدن رفیق قدیمیاش ست روگن، به لسآنجلس سفر میکند. ست، جی را راضی میکند تا به مهمانی پرریختوُپاش خانهی جدید جیمز فرانکو بروند. وقتی باروچل و روگن به قصد خرید از خانه خارج میشوند، اتفاقات غیرمنتظرهای میافتد که خبر از وقوع آخرالزمان میدهند…» ست روگن در «این آخرشه» [۲] تقریباً دست به هر کاری میزند تا تماشاگران را بخنداند و مهمتر: فیلماش بفروشد! چرا که در تیتراژ پایانی پی میبریم که آقای روگن از قضا یکی تهیهکنندگان «این آخرشه» هم هست! درخصوص این خنده گرفتن از بیننده به هر قیمتی، فقط یک مثال میزنم: جناب روگن -مثلاً از فرط تشنگی- طی سکانسی مشمئزکننده -با پوزش بیکران از تمام خوانندگان این نوشتار- ادرارش را بهسوی دهان مبارک نشانه میرود!!! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل… روگن و گلدبرگ تا توانستهاند «این آخرشه» را با فحاشی، شوخیهای شرمآور جنسی و انواع و اقسام مشروبات الکلی، مواد مخدر و انحرافات اخلاقی پُر کردهاند! معلوم نیست اگر بازیگران با اسامی واقعیشان در «این آخرشه» ظاهر نشده بودند، کار پردهدریهای فیلم به کجا میرسید؟! روگن و گلدبرگ بهخاطر چند میلیون دلار بیشتر با هرچه که فکرش را بکنید، شوخی میکنند! از سلبریتیها، فیلمها و سریالهای مشهور، کلیشههای ژانر وحشت و… گرفته تا مقدسات مسیحیت! خوشبختانه این قبیل تلاشهای صادقانه(!) به ثمر نشست و «این آخرشه» توانست تقریباً ۴ برابر بودجهی ۳۲ میلیون دلاریاش فروش کند. یک ساعت نخست «این آخرشه» البته تا حدی سرگرمکننده است و سکانس بامزه هم دارد اما هرچه به پایاناش نزدیک میشویم؛ خستهکننده، احمقانه، احمقانهتر و احمقانهتر میشود که این بلاهتِ توأم با سادهاندیشی و آسانگیری، در پایان فیلم به نقطهی جوش میرسد! در نظر گرفتن چنین پایان مضحکی برای «این آخرشه» بدون شک زمانی میسر خواهد شد که شما تماشاگران فیلمتان را مُشتی کودنِ الکیخوش فرض کنید! «این آخرشه» معجون بدمزهای را میماند که توسط کافهچی سودجو -برای جذب ذائقهی مشتریهای بیشتر- به هر آلودگیای آغشته شده است… «این آخرشه» بیارزش و مبتذل است و فقط وقتتان را حرام میکند، حالا خود دانید!
گونه: کمدی، فانتزی
بودجه: ۳۲ میلیون دلار
فروش: ۱۲۶ میلیون دلار
جوایز: برندهی ۱۰ جایزه و ۱۹ نامزدی در جشنوارههای مختلف.
پانویسها:
[۱]: با توجه به روحیات کاراکتر اول و محتوای فیلم، عنوان را «الکیخوش» هم میتوان ترجمه کرد.
[۲]: عنوان فیلم را «این پایان است» و «این پایان کار است» نیز ترجمه کردهاند.
‘