این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
«درک یک پایان» اثر جولین بارنز؛ مورد عجیب سالخوردگی و خاطره
جاستین جردن*
ترجمه آزاده فانی
جولیان بارنز مینویسد: «من خوشباورتر یا خودفریبتر هستم، پس باید ادامه دهم، انگار که همه خاطراتم حقیقت دارد.» راوی «درک یک پایان» همواره همان تصورات منطقی را داشته، اما بازبینی زندگی گذشته او در حال حاضر، باورهای اساسی او را در ارتباط با اصل علیت، مسئولیت و زنجیره رخدادهای خودشناسانهاش به نشیبوفراز میکشاند. این کتاب مختصر با پایانبندی همچنان باز مهر تاییدی است بر تکاپوی داستانپردازانه یک مطلب معترضه از زبان بارنز: «از خاطراتمان میگوییم، اما شاید بهتر باشد بیشتر از فراموششدهها سخن بگوییم، حتی اگر کار شاقتر-یا منطقا ناممکن- است.»تونی وبستر هم، مانند اغلب راویهای بارنز، تسلیم روزمرگی است، حتی به شیوهای ناهمدلانه از آن خرسند است. از یک منظر، زندگیاش موفقیتآمیز بوده: حرفهای که بازنشستگی بیدغدغهای به دنبال داشت، ازدواجی محبتآمیز که طلاقی مسالمتآمیز در پی داشت، کودکی که گویا در آسایش خانگی و امنوامان به سر میبرد. در بررسی بیرحمانهتری، «آرزو کرده بودم زندگی آنقدرها برایم آزاردهنده نباشد، و موفق شدم- و چه اندازه دردناک بود.» بارنز در کمارزششمردن عمر به غایت بیپروا و صریحاللهجه است: حالا دریافت شخص او از پایان کانون توجه قرار میگیرد، تونی درمییابد که: «هدف زندگی وفقدادنمان با فقدان و نابودی نهایی آن است.»، که پیش از این با اولین مرگ از سر گذرانده است: همان که احتمال دگرگونی است.
اما او هم، مانند همگی ما، دوران جوانی را در بلوغ و بزرگسالی همراه آورده، و در یاد و خاطرش زنده نگاه داشته است. دوست تیزهوش و اندوهگین و پریشانحال و مرید «کامو»ی دوران مدرسه تونی، با نام ایدریئن در جریان خیالپردازی شخصی راوی مایه نگرانی است. نامه مشاور حقوقی، چهل سال بعد، او را مطلع میسازد که ایدریئن طبق یک وصیتنامه دفترچه خاطراتش را برای تونی بر جای گذاشته، و به این طریق تونی را وامیدارد تا سیر زندگیاش را بازنگری کند. رمان «درک یک پایان» به دو بخش تقسیم میشود: بخش اول شرح احوال تونی است در روزهای پایانی دبیرستان و حالوهوای «مشتاق کتاب، مشتاق کامجویی»بودن، و شکست دردناک او در اولین رابطه دانشگاهی با ورونیکای زودرنج و مرموز. این شمای کلی و تصویر مختصری است از خامدستی و واپسزدگی زمانی که بهراستی، دهه شصت است، «اما تنها برای برخی آدمها، فقط در بخشهای معینی از کشور.» بخش دوم کتاب بهتدریج صحت و درستی خاطراتی را که ماهرانه ترسیم شده تضعیف میکند، یکی از طنزهای افشاگرانه پرشمار کتاب، وقتی است که تونی رابطهاش را با ورونیکا، همان زنی که پیشتر از داستان زندگیاش بیرون کرده بود، از سرمیگیرد.
تونی محتاطانه اقرار میکند، تظاهر به اینکه ورونیکا هرگز وجود نداشته، آنهم وقت اولین ملاقات با همسر سابقش، «چیز تقریبا غریبی» بود (و بعدتر چنان تصویر غیرمنصفانهای از ورونیکا میسازد مبنی بر آنکه در تمام مدت ازدواجشان ورونیکا با عنوان «کیک فندقی» (آدم خلومشنگ) شناخته شده). همهنگام با تلاش تونی برای دنبالکردن خاطرات گنگ و گریزان، بارنز فضای قدرتمندی از شرم و سکوت میسازد و همانطور که خاطرات گمشده در حال بازیابی است، نوید نوعی رازگشایی یا کفایت میدهد. در کتابی که با گواه و سند و مدرک پیوستگی تام و تمام دارد- گواهی برای اثبات حافظه نامطمئن و ناشی از احساس و اعتباری- قدرتمندترین بمب زیرآبی امری فراموششده، بااینحال، انکارناپذیر از آب درمیآید که تونی به مدت چهل سال از خود مخفی کرده است. بارنز متناسب با آن باقی داستان، و راوی نامطمئن درعینحال صادق و صمیمی را بهطور هوسانگیزی به شک وامیدارد. حالوهوای داستان کوتاهی از رولد دال هم در کندوکاو تونی موجود است: احساس آن که تونی، همراه با ایمیلهای اسرارآمیز و ملاقاتهای مرموز در خیابان جان لوییس آکسفورد، بهگونهای بازیچه دیگران شده یا فریبشان را خورده است. ورونیکا بارها و بارها به او میگوید: «تو اینا رو نمیفهمی. هیچوقت نفهمیدی.» یک امر رمزآلود متن را فرامیگیرد که بهسختی از آن روگردانده میشود. اما این عنصر کلی اهمیت خود را در قیاس با اجبار احساسی-عاطفی تونی برای ارزیابی مجدد گذشته، فوران خاطرات جدید او در واکنش به نگرشهای تازه، و احساس اضطرابآور محدودیتهای خودشناسی از دست میدهد. بارنز، مطابق معمول، در دگرگونکردن واقعیات روزمره در کنار نظر و احساس شخصی بیهمتای راویاش، بدون قربانیکردن ذرهای از دقت مشخص و روشن واقعیت، بینظیر است: تنها اوست که میتواند بحث و تبادلنظری بر سر چیپس خلالی در یک پیالهفروشی با اندوهی بسیار گزنده راه بیندازد.
این رمان کوتاه، با الگوها و واگویهها و تکرارها، در همان حال که کارکردهای خود را از هر زاویه ممکن موشکافی میکند، تاملی است بسیار ساخته و پرداخته بر سالخوردگی، خاطره و اندوه و پشیمانی. اما داستان همانقدر که پژواک ناشناختهها و ناگفتهها-فقدان یاد و خاطره- است، به موتور محرکه پیرنگ خود هم میپردازد؛ آنطور که بارنز خود گفته که «میخواهد همه داستانها را با تمام تضادها، تناقضها و مسائل حلناشدنیشان بازگو کند». رمان «درک یک پایان» چنین خواسته ناممکنی را به شیوهای بدیع، خلاق و بهیادماندنی محترم میشمارد.
* منتقد گاردین /آرمان
‘