این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
«هیاهوی زمان»؛ پرونده عجیب دمیتری شاستاکویچ
سپاس ریوندی*
اگر جولین بارنز نیت میداشت که به جای وامگرفتن نام «هیاهوی زمان» از اوسیپ ماندلشتام، شاعر روس، از جرج اُرول نامی اقتباس کند، آن نام احتمالا «۱۹۳۶» میبود. ۱۹۳۶ سالی است که ارعاب استالینی خودش را نشان داد و تصفیههای مشهور کلید خوردند. سال کبیسهای که مقدمه وقایعی شد که به بریدن بسیاری از روشنفکران چپ از نظام شوروی انجامید که اُرول یکی از آنان بود و «۱۹۸۴» او، یکی از پیامدهایش. در همین سال بود که حمله مشهور روزنامه پراودا، ارگان دولتی حزب کمونیست، به دمیتری شاستاکویچ، آهنگساز جوان و بااستعداد روسی، صورت گرفت. و همین برهه بخصوص است که جولین بارنز آن را برای آغاز کتابش انتخاب کرده است: تصویر آهنگسازی که با دستهای یخزده در ایستگاه راهآهن آرخانگلسک، روزنامه را باز میکند و با حملهای مرگبار به اپرایش، «لیدی مکبث»، روبهرو میشود؛ حملهای که درواقع –چنانکه همه میدانند- نه فقط برای اپرا، که احتمالا برای آهنگسازش هم مرگبار خواهد بود.
سال ۱۹۸۴، آن آینده خیالی که رمان ضدآرمانشهری جرج اُرول در آن اتفاق میافتد، به صورت گذشتهای کابوسوار، در سال ۱۹۳۶ کتاب جولین بارنز ظاهر میشود؛ در هراس شاستاکویچ جوان، که یک فصل تمام، هر شب جلوی در آسانسور بیدارپایی میکشد، به انتظار آنکه پلیس مخفی برای بردن او از راه برسد و به امید اینکه دستکم خانوادهاش، شاهد بازداشتش نباشند. اما این همه داستان نیست. اگر حمله سال ۳۶ را از سر بگذرانی، حمله دیگری در سال ۱۹۴۸ میآید و یکی دیگر در ۱۹۶۰…
«هیاهوی زمان» مانند اثر اُرول در سه بخش تقریبا مساوی نوشته شده و کمابیش بر همان چرخههای دوازده ساله (سالهای ۳۶، ۴۸، ۶۰) انطباق دارد که هنرمند را با بحرانهای مختلف روبهرو میکنند. فصل اول رودررو با وحشت عمیق ناشی از اختناق میگذرد. در فصل دوم «۱۹۸۴»، قهرمان بیرون از شهر، بیرون از نگاه خیره «برادر بزرگتر» و جاسوسانش، در دل طبیعت زن محبوبش را میبیند. فصل دوم «هیاهوی زمان» هم عمدتا متکی بر کنفرانس صلح نیویورک است. جایی ظاهرا بیرون از سیطره جاسوسان شوروی. اما نه، در دل طبیعت همهجا ممکن است میکروفونی کار گذاشته باشند و در نیویورک هم جاسوسان شوروی آهنگساز را همراهی میکنند. برای فرد شوروی، همهجا شوروی است، حتی نیویورک. در آنجا هم باید باز بر مواضع رسمی دولتی صحه گذاشت و از ترس حملههای مزدوران حزب، قدم کج نگذاشت.
اما چگونه میتوان حملهای را از سر گذراند؟ با بزدلی؟ با دادن امتیاز و تمکین در برابر -دستکم بخشی از- خواستههای حزب حاکم؟ حین عضویت در تشکیلات زیرزمینی و ضددولتی در «۱۹۸۴»، به شخصیت اصلی و دوستش جولیا گفته میشود که در صورت دستگیرشدن، میتوانند با خیال راحت اعتراف کنند، چون واضح است که کسی در برابر شکنجههای «آنها» تاب مقاومت ندارد. زن و مرد عاشق مبارز، باهم قرار میگذارند به هرچه خیانت کردند، به عشق خود خیانت نکنند و آن را همیشه جایی در پس ذهن که بیرون از دسترس «آنها» است، نگه دارند. جولین بارنز در «هیاهوی زمان» به این پرسش برمیگردد: زیر فشار شکنجه روحی یا جسمی، تا کجا میتوان با قدرت حاکم همکاری کرد و هنوز خائن نبود؟ تا کجا میتوان بین دکتر جکیل و مستر هاید رفتوآمد کرد و به دامن هاید نیفتاد؟ آنهم در جهانی که به تعبیر اُرول «در آن اعتراف فرمالیته است و شکنجه واقعی.»
در فصل سوم «۱۹۸۴»، زیر شکنجه سخت، به قهرمان داستان –وینستون- ثابت میکنند که او به همهچیز خیانت میکند، حتی به عشقش. در فصل سوم «هیاهوی زمان»، درحالی که ظاهرا حزب دیگر آنطور وحشی و به اصطلاح خود کتاب گوشتخوار نیست، از شاستاکویچ میخواهند که به عضویت حزب دربیاید؛ به عضویت حزبی که آدم میکُشد. این آخرین بازمانده شرافت اوست. اما «آنها» از همین هم نمیگذرند. نویسنده میپرسد آیا شرافت مثل باکرگی نیست؟ و داستانی را نقل میکند که در آن تزار، «دستور داده بود» حیثیت زنی رسما اعاده شود! اینجا بارنز به پرسشی برمیگردد که از توماس آکویناس برای مفتش اعظم «برادران کارامازوف»، و از داستایفسکی برای مردمان عصر شوروی به ارث مانده بود: «آیا خداوند میتواند حیثیت زنی [بخوانید شرافت مردی] را به او برگرداند؟»
قهرمان «۱۹۸۴» نومیدانه از شکنجهگرش میپرسد: «بگو کی تیربارانم میکنند؟» و در پاسخ میشنود که: «ممکن است خیلی طول بکشد، پرونده تو، مورد دشواری است. ولی امیدت را از دست نده. دیر یا زود، همه شفا مییابند. نهایتا تو را هم تیرباران خواهیم کرد.» آدم میتواند به مردن، به تیربارانشدن امیدوار باشد، الا اینکه… اگر وابدهی، آنگاه بازنده خواهی بود و تاریخ را برندهها مینویسند. این سوالی است که اُرول هم پرسیده بود: وقتی تاریخ و حافظه از آنهاست تا به هر شکل که خواستند از نو بنویسندش، میتوانی کنار بکشی و همهچیز را دودستی تقدیم «آنها» کنی؟ وقتی مرگ و زندگی همهکس در دست «آنها» است، میتوانی کنار نکشی و بجنگی؟ شاستاکویچ مورد دشواری بود…
* مترجم رمان «هیاهوی زمان» / آرمان
‘