این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
سهم ادبیات از فهم جهان
حامد داراب
«اگر امروز از خود بپرسم چرا ادبیات را دوست میدارم، اولین چیزی که به ذهنم میرسد این است: ادبیات یاریام میکند تا زندگی کنم. دیگر آنقدرها هم مثل دوران نوجوانی از ادبیات انتظار ندارم من را از آسیبهای مواجهه با آدمهای واقعی دور نگه دارد.» این سطرهای هولناک، نوشته تزوتان تودوروف نظریهپرداز فرمالیست بلغاری است در یکی از بحثبرانگیزترین آثارش، «ادبیات در مخاطره» (ترجمه محمدمهدی شجاعی، نشر ماهی)؛ تودوروف در این کتاب کمحجم به چند بحث مهم پرداخته تا نشان دهد که چطور لذت ناب ادبیات و معنایی که این هنر به زندگی آدمیان میدهد از خاطر رفته و جای آن را تفسیرهای فرمالیستی گرفته است. همچنین به کارکرد ادبیات و سهم ادبیات از فهم جهان نیز میپردازد. «ادبیات در مخاطره» نخستینبار در سال ۲۰۰۷ در فرانسه منتشر شد و به دلیل نقد صریح و بیپرده تمامیت نظام آموزش ادبیات فرانسه، واکنشهای مختلفی را به دنبال داشت. اما لایههای پنهاندارنده اثر این کارشناس ارشد فقهاللغه و دکترای نظریه ادبی و زیباشناسی مصائب گستردهتری را به غیر از نقد یک نظام آموزشی دربرمیگیرد؛ مصائب اساسیای که او از آن بهعنوان خطری برای ادبیات به مفهوم جهانیاش یاد میکند.
تودوروف اگرچه در دیگر آثار خود همچون «اختلال جهان جدید»، «امید و حافظه» یا «میراث اومانیسم» از روشی ساختارگرا به بهانه چارچوبگرایی خویش برای نقد پدیدهها، سود میجوید، اما در این اثر گویی او حتی خویشتن را بهعنوان یک ساختارگرا به مسلخ نقدی تندوتیز میکشاند؛ از همان آغاز کتاب او میخواهد نشان دهد که در جایگاه یک دانایکل به ضعفهای مختلفی که نام میبرد آگاهی دارد.
«ادبیات در مخاطره» کوشش تودوروف است برای آنکه نشان دهد آنچه بهعنوان ادبیات در سطوح عالی و غیرعالی نظام آموزشی تدریس میشود نهتنها هیچ رابطهای با ادبیات ندارد، بلکه نمیتواند مفاهیم اساسی آن را بیان کند. و از سویی دیگر نقدی است بر مولفان ادبیات، که آنها نیز به دلیل غرقشدن در بنیادها و تعاریف از پیشتعیینشده، خلاقیت و تولید ادبی را دچار وقفه کردهاند، و این هردو، فضای مخاطره را برای ادبیات رقم زده است. تودوروف میپرسد اگر از یک دانشآموز سوال شود که از ادبیات مدرسه چه آموخته؟ پاسخ چیزی نیست جز ذکر سبکها، جنبشها و جریانات تاریخ ادبیات. درواقع آن دانشآموز نیاموخته که چرا ادبیات «چشمانداز جهانهایی را در ادامه جهان واقعی پیش رو میگذارد و مجال میدهد به درک بهتری از زندگی برسیم.» تودوروف معتقد است، در نظام آموزشی درواقع خواندن شعر و رمان قرار نیست به تامل در باب وضعیت بشر، فرد و جامعه، عشق و نفرت، شعف و یاس بیانجامد. او حتی پا را از این فراتر میگذارد و همین آسیب را در نظام آموزش عالی اصلیترین آسیب آموزشی عنوان میکند و مینویسد: «از دانشجویان میخواهند خودشان را در چارچوب ادبیات یک ملت و دورهای از تاریخ آن محدود کنند.» دانشجویان نیز، بهجای تفصیل و تحقیق در معنا و مفاهیم ادبیات به مواردی همچون زندگینامه مولف، الگوهای خلق شخصیت و مسائلی از این دست میپردازند. تودوروف، این نقد به فرمالیسم نظام آموزشی را بهدرستی برداشت تقلیلگرایانه از ادبیات میخواند. درواقع او با این کار، گفتمان پدیدارشناسانه را، بهعنوان روش مطالعه ساختار تجربه که منجر به آگاهی ساختمند میشود نقد میکند. بااینهمه اشاره تودوروف در ادامه مباحثش با تاکید بر برداشت تقلیلگرایانه، تنها به این مورد ختم نمیشود. او جهانبینی نیهیلیستی را از دیگر مخاطرات ادبیات میداند و از این منظر با نقد درونمایههایی چون رذالت انسانی، خشونت، مصیبت و محنت، که به باورش، مضامین اغلب آثار ادبی قرن اخیر است، نویسنده را که پیش از این با فرایندهای مکانیکی تولید متن ادبیات را دچار خطر کرده بود، حالا با مضامین نهیلیستیاش خطری برای ادبیات میداند.
تودوروف در فصل «گفتوگویی پایانناپذیر»، با پرداختن به مباحثههای گوستاو فلوبر و ژرژ ساند، و تاکید بر خطاب ساند به فلوبر که: «کار تو ماتم است، کار من تسلی»، بهخوبی تفاوتهای نوشتن از حقیقت تلخ با نوشتن از مصیبت و محنت را نمایان میسازد. تودوروف همچنین خویشتن یگانهپنداری نویسنده را خطری دیگر میداند که با بیان هیجانات حقیر و خاطرات پوچ یک نویسنده برای مخاطب، به ادبیات راه پیدا کرده است. او به عبارتی فراروایتهای ادبی معاصر را، مادام که بهعنوان الگویی پذیرفته شوند یک مخاطره میداند. درواقع باید گفت، نمیتوان پذیرفت که این سه مخاطره، بیارجاع به مولفههای دیگر ادبیات، خود بهتنهایی بتواند باعث ایستایی ادبیات شود.
اما آنچه متن تودوروف را برای ما بیشتر قابل تامل میکند، همسویی مخاطرات موردنظر او با فضای ادبیات و آموزش ایران است. طرفه آنکه باید این مخاطرات را غیر از نظام آموزشی به نقد ادبی اکنون خودمان نیز نسبت دهیم که پا را از ساختارگرایی فراتر نمیگذارد. از سویی نیز خویشتن یگانهپنداری موردنظر تودوروف، در میان نویسندگان فارسی، به غیر از حدیث نفس، ابعاد انسانشناسانه و فردمحورانه را نیز دربرمیگیرد. درواقع ادبیات که به تعبیر ریچارد رورتی بهجای «حقیقت» و «شناخت» باید «خودخواهی»مان را درمان کند، برای نویسنده در جامعه ما، به عامل خودخواهی یا به تعبیر تودوروف، به «خودبسندگی» بدل شده. دست آخر اینکه، «ادبیات در مخاطره» رسالهای است برای شناخت مصائبی اساسی که البته اینبار راهکاری را نیز درون خود دارد. اما بهقول خود تودوروف، «اگر با رویکردی صرفا درونی سراغ یک متن برویم، به خطا رفتهایم. زیرا متن همیشه در بستری وسیعتر جای دارد.»
* روزنامهنگار، منتقد و شاعر
‘