این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
کاش آنتاگونیست کم نداشت
کاوه قادری
از «ضدگلوله» تا «بارکد»، همواره بخش اعظمی از قوام، جذابیت، مقبولیت، صراحت و صمیمیت آثار مصطفی کیایی، وامدار نوع، نحوه و چگونگی روایت قصه هایش شده؛ امری که به ویژه در دو اثر اخیر او یعنی «عصر یخبندان» و «بارکد»، ناشی از نیاز درونی، اقتضای اثر و سبک و ژانرش، با وسواس به مراتب بیشتری پیگیری شده است؛ شاید از این روی که او به خوبی می داند اهمیت مقوله روایت در سینما آنقدری است که قصه پیش از روایت، اساساً نه مقبولیتی دارد و نه موضوعیتی و نه موجودیتی و محتوای داستان به خودی خود چه ساده باشد و چه پیچیده، سلیس بودن یا تکلف داشتن اش را اما نوع، نحوه و چگونگی روایت اش است که مشخص می کند و میزان قوام، دوام، کارآمدی و اثرگذاری اش را نیز همچنین.
برای نمونه، در همین «بارکد»، تصور کنید قصه موجود، خطی و بدون کمترین پیچش ها و رفت و برگشت های روایی روایت می شد. آیا به این نحو، اساساً جذابیتی برای پیگیری می یافت؟ این قصه اما با روایت غیرخطی توسط راوی اول شخص در عین حرکت از آخر به اول، همچون ساختار تئوریک روایی «ممنتو» کریستوفر نولان است که سویه های جذابی را برای مخاطب، به ویژه از منظر پیگیری پیشینه شخصیت ها و روابط میان شان، چگونگی آشنایی شان با یکدیگر، چرایی و چگونگی به دام افتادن شان در باند تبهکار موادمخدری و نجات شان از این باند، چرایی و چگونگی آشنایی شان با آن مأمور پلیس آرتیست، چرایی و چگونگی امرار معاش شان در عین بدهکاری و… ایجاد می کند؛ آن هنگامی که شخصیتی را ابتدا با کنش ها، شناسه ها، رفتارها و روحیات اش مشاهده می کنیم و سپس از طریق یکی از آن خرده روایت های غیرخطی رو به عقب، با پیشینه و چگونگی و چرایی شکل گیری شمایل و شاکله شخصیتی او آشنا می شویم؛ واکنشی را ابتدا مشاهده می کنیم و سپس از طریق روایت غیرخطی رو به عقب، با کنشی که شکل دهنده چگونگی و چرایی آن واکنش بود آشنا می شویم؛ رویدادی را ابتدا مشاهده می کنیم و سپس با زمینه های شکل گیری آن رویداد آشنا می شویم.
البته سوای چگونگی قصه گویی کیایی که خوشبختانه در «بارکد»، برخلاف «عصر یخبندان»، از قصه های پرتعداد و پراکنده چند شخصیت و موقعیت، به سمت و سوی قصه های مشخص دو شخصیت اصلی و یک موقعیت مرکزی و خرده قصه هایی از موقعیت های فرعی، منسجم تر و متمرکزتر شده و از تشتت روایت و مفقود شدن محور دراماتیک اصلی جلوگیری کرده، قصه او همچنان کنش مند، اکتیو، پررویداد، پرموقعیت، پرگره و چالش، پرنوسان و پرفراز و فرود است که به معنای حقیقی کلمه، ریتم و روند و ضرباهنگی تند را با محوریت همان کمدی موقعیت موجود در آثار پیشین شکل می دهد. ژانر و لحن کیایی، کماکان تلفیقی و کمدی-درام، البته با تمرکز نسبی بر کمدی و چربش بیشتر آن نسبت به درام است و استفاده از تیپ های محسن کیایی برای این تغییر لحن ها از درام به کمدی، نسبت به آثار پیشین کیایی، فزونی یافته. این لحن البته نسبت به «عصر یخبندان»، بیش از پیش به سمت تارانتینو نیز سوق یافته؛ تا جایی که برای نمونه، حتی نوع برخی کنش و واکنش ها، رویدادها و گفتارها را نیز تارانتینویی کرده که بارزترین نمونه اش، سکانس درگیری مسلحانه قهرمانانمان با دار و دسته پابلو است که به ویژه نوع، نحوه و چگونگی اکشن، منهای خشونت اش، کاملاً تارانتینویی است. شمایل و شناسه هایی از کمدی هجو را از طریق چیدمان جدی موقعیت و کاریکاتوریزه کردن عامدانه اش یا حداقل دستکاری شوخ طبعانه در برخی عناصر آن نیز می توان در «بارکد» مشاهده کرد که البته این یکی نوآمده ای برای سینمای کیایی است که در اولین آزمایش اش در تازه ترین اثر او، حداقل از منظر کمک به تغییر لحن، خوب جواب داده.
البته «بارکد»، بیش از اندازه اسیر ایده های روایی اش هم شده، تا جایی که حداقل فراز و فرود آخر در قالب چگونگی و چرایی شناسایی و دستگیری آنتاگونیست فردی اش را به لحاظ دراماتیک، کم رمق رقم می زند و از قوام داستانی و رویدادپردازانه پرده آخر فیلم می کاهد. ضمن اینکه در قالب همان الگوی آشنای قهرمان جمعی در مقابل آنتاگونیست فردی در آثار کیایی که از «خط ویژه» تاکنون، همواره مولد و محرک چالش ها و رویدادهای محوری فیلم های او بوده، می توان کاراکتر رضا کیانیان را به جرأت، ضعیف ترین آنتاگونیست فردی کل آثار کیایی دانست؛ چرا که روندی که موجب آنتاگونیست شناخته شدن او و تقابل قهرمانانمان با او در یک سوم پایانی فیلم می شود، بسیار سریع، دفعتی و تا حدی نیز فاقد پیش زمینه و پشتوانه است؛ به انضمام اینکه وی جذبه لازم برای جدی گرفته شدن توسط مخاطب را ندارد و وجه تقابل اش با قهرمان جمعی نیز مفقود است. صرف اینکه بدانیم او با متهم کردن پدر یکی از قهرمانانمان به اختلاس، زمینه بدبختی آنان را فراهم کرده، لازم اما ناکافی است؛ بلکه باید همچون کاراکترهای سام قریبیان در «خط ویژه» و بهرام رادان در «عصر یخبندان»، شناسه ها، شمایل و شاکله دارای جذبه، زیرکی و خباثت این آنتاگونیست، برایمان محاکات شود تا تقابلی جذاب و پیش برنده با قهرمانانمان که مورد نیاز «کمدی-درام» کیایی است شکل بگیرد و این مهم در «بارکد»، حداقل می توانست از طریق افزودن یک خرده روایت غیرخطی رو به عقب مربوط به کاراکتر رضا کیانیان یا سوق دادن بخش های خنثی برخی خرده روایت ها به سمت شناخت آنتاگونیست، رخ دهد اما اینگونه نشده و نحوه مواجهه و مقابله با این آنتاگونیست، قطع نظر از اینکه معتدل تر شده و از گفتمان فاعلیتی تند کیمیایی وار «عصر یخبندان» فاصله گرفته، کمی ابتدایی، سهل الوصول و البته خطابه گونه شده که از جدیت و اهمیت دغدغه، مسأله و نیاز درونی فیلمساز در «بارکد» کم می کند و حتی درونمایه و حدیث نفس اثر را نیز تا اندازه ای ناقص و گُنگ می کند که فیلمساز برای ارائه اش، ناگزیر شده هر از چند گاهی در میان پرده ها، کاراکتر بهرام رادان به عنوان یکی از قهرمانان فیلم را وادار به بیان تک گویی ها و جملات قصاری کند که اساساً متعلق به این فیلم نیست، کمترین تطابق و حتی تناسبی با لحن آن ندارد و به تماتیک فیلم نیز الصاق نمی شود.
‘