این مقاله را به اشتراک بگذارید
روابط بینا متنی میان داستان داش آکل اثر صادق هدایت و داستان مرد هارا قول است اثر اکرم عثمان
نیلوفر نیکسیر
اصطلاح بینامتنیت برای نخستین بار در اواخر دهه ء شصت، در آثار ژولیا کریستوا در بررسی اندیشه های میخاییل باختین، به ویژه در بحث از "تخیل گفت وگویی" او مطرح شد.
در گذشته چنین پنداشته می شد که مؤلف معنایی واحد را دراثر خود می دمد وخواننده با خواندن اثر، آن معنا را دریافت می کند ولذت می برد.اما پسا ساختگرایان قطعیت ویگانگی معنا را در هم شکستند وحضور مؤلف در درک معنا تا بدان حد کمرنگ شد که رولان بارت "مرگ مؤلف " را اعلام کرد. از آن پس، خواننده ، معنا را پیش می برد و در حین خواندن متن خود نیز به آفرینش وتولید دست می زد؛ ازین رو، دیگر معنا اسیر مولف نبود، بلکه هر خواننده می توانست با توجه به پیش زمینهء ذهنی خود معنای خاص را از متن برداشت کند. این عدم قطعیت معنا به زایش رویکرد بینامتنیت منجر شد.البته بینامتنیت تنها به ادبیات منحصر نبود، بلکه همه حوزه های هنری از جمله سینما، نقاشی ، معماری، عکاسی و… را در بر می گرفت.
هرچند این اصطلاح زاده ء سرشت ژولیا کریستوا بود، هسته ء مرکزی آن در آثار فردینان دو سوسور، میخاییل باختین ورولان بار شکل گرفت.
باخیتن به این باور بود که هیچ اثری به تنهایی وجود ندارد، هر اثری از آثار پیشین مایه گرفته وخود را مخاطب یک بستر اجتماعی کرده ودر پی دریافت پاسخی فعالانه از سوی آنان است. ( رضایی دشت ارژنه ؛ ب.ت ۴ و۵ )
براساس نظریه میخاییل باختین ، بررسی وتحلیل این دو داستان را پی می گیریم وبدین مساله میپردازیم که وجوه تشابه وتفاهم این دو در چیست ؟
خلاصه داستان داش آکل
"داش آکل" لوطی مشهور شیرازی است که خصلتهای جوانمردانهاش او را محبوب مردم ضعیف و بیپناه شهر کرده است. اما کاکارستم که گردنکلفتی ناجوانمرد است و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده، به شدت از او نفرت دارد و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از او انتقام بگیرد.
در همین حین، حاجی صمد -از مالکان شیراز- می میرد، و داش آکل را وصی خود قرار می دهد. داش آکل، با اینکه آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست دارد، به ناچار این وظیفه دشوار را به گردن میگیرد. او با دیدن مرجان، دختر چهارده سالهی حاجی صمد، به وی دل میبازد. اما اظهار عشق به مرجان را خلاف رویهی جوانمردی و عمل به وظیفهی خود میداند. در نتیجه، این راز را در دل نگه میدارد. در عوض، طوطیای میخرد، و درد دلش را به او میگوید.
از آن پس، داش آکل، قرق کردن سرِ گذر و درگیری با سایر لوطیها و اوباش را ترک میکند و اوقات خود را صرف رسیدگی به اموال حاجی و خانوادهی او میکند. بر این منوال، هفت سال می گذرد تا اینکه برای مرجان، خواستگاری پیدا می شود. داش آکل به عنوان آخرین وظیفهی خود، وسایل ازدواج مرجان را فراهم میکند و او را به خانهی بخت میفرستد.
همان شب، در حال نشستن داش آکل در میدانگاهی محله -در حالی که مست است- کاکارستم سر می رسد. با داش آکل یکی به دو میکند و در نهایت با او گلاویز میشود؛ و سرانجام، با قمه زخمیاش میکند.
فردای آن روز، وقتی پسر بزرگ حاجی صمد بر بالین داش آکل میآید، او طوطیاش را به وی می سپارد و کمی بعد، میمیرد.
عصر همان روز، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته است و به آن نگاه میکند، که ناگهان طوطی با لحن داشی "خراشیدهای" میگوید: «مرجان… تو مرا کشتی… به کی بگویم… مرجان… عشق تو… مرا کشت . ( میرصادقی ؛۱۳۶۷ : ۱۶۷ )
خلاصه داستان مرد هارا قول است
"شیر" کاکه کوچه های قدیمی کابل است کوچه های شوربازار ، سر چوک ، پایین چوک. جوانی عیار که آوازه غیرتش در سراسر کابل پیچیده است و در کاغذ پران بازی حریف ندارد.
دل در گرو مهر دختر خاله اش "طاهره" می بندد وبرای این عشق تا پای جان می ایستد. طاهره نیز به شیر عشق می ورزد وآرزوی این دو جوان رسیدن به هم است.
شیر را حریفی بنام فضلو ، با کنایه هایش همیشه می آزارد. فضلو مردیست که حریف شیر در کاغذ پران بازیست. عشق طاهره وشیر پایان خوشی ندارد و با گریه وغم از هم دور میشوند و شیر پای سوگندی که به برادر طاهره مبنی بر اینکه ما ازین به بعد برادران دینی هستیم ،می ماند ودست از مهر طاهره می شوید. اما تا پیری ازدواج نمیکند ودر دکان کاغذ پران فروشی اش با حسرت زنده گی را می گذراند. ( عثمان ؛ ۱۳۸۲ : ۱۰ )
بین داستان داش آکل و مرد هارا قول است تشابهاتی دیده میشود وباید یاد آورشویم که این دو داستان زمینه های فرهنگی یکسانی دارند. این تشابه باعث شد تا این دو داستان را در کنار هم قرار بدهیم وببینیم که این ادعا تا کجا حقیقت دارد.
صادق هدایت داستان داش آکل را در سال ۱۳۱۱ نوشت واز جمله معروف ترین داستان های کوتاه وی است. اکرم عثمان داستان مرد هارا قول است را در سال ۱۳۵۴ نوشت.
روابط بینا متنی میان داش آکل و مرد هارا قول است
بارت هیچ متنی را اصیل نمی دانست و نظرش این بود که هر متنی، آمیزه ای ازنوشته ها ، نقل قول های برگرفته ازمراکز مختلف فرهنگ است که هیچ یک اصالت ندارند. هیچ مولفی به یاری ذهن اصیل خود به آفرینش هنری دست نمی زند، بلکه هر اثرواگویه ای ازمراکز شناخته و نا شناختهء فرهنگ است. ( رضایی دشت ارژنه ؛ ب .ت ۲ )
پس با در نظر داشت حرف بالا به این نتیجه می رسیم که متن ها در حال گفتگویند وممکن است یک نویسنده تاثیر مستقیم از نویسنده ء دیگر نگیرد ، ولی توسط نا خود آگاهش با متون دیگر در ارتباط است. آنچه که در دو داستان داش آکل و مرد هارا قول است اتفاق افتاده است.
مکان هایی که این دو داستان در آن اتفاق می افتند، مکان های مشابهی هستند ، مکان هایی قدیمی که اصالت خود را دارند و دل هر برزن شان هزاران قصه را در خود نهفته دارد:
همه ء اهل شیراز می دانستند که داش آکل و کاکا رستم سایهء یک دیگر را به تیر می زدند.
ولی نصف شب ، آن وقتی که شهر شیراز با کوچه های پر پیچ وخم ، باغهای دلگشا وشراب های ارغوانیش به خواب می رفت … ( ۱۱۷ )
وچنین مکان های قدیمی در داستان مرد هارا قول است :
شیرگفت : "هان چه خوب بود اگر کاغذ پرانها چشمکهایی به خوبی چشم تو می داشتند."
طاهره پرسید: " فایدیش چی؟"
شیرجواب داد : "فایدیش ایکه او وخت کاغذ پرانه از سر تمام کوچه ها وخانه ها تار می دادم تا کل کوچه گیها ، مردم شور بازار علی رضا خان ، ریکا خانه وباغ علی مردان حیران ِ چشمکهای کاغذ پرانم میشدند."
(11 )
داش آکل و شیر دو شخصیتی اند که در هر دو داستان نقش محوری را دارند و ویژگیهای مشابه. هردو لوطی وبه اصطلاحی عیار اند و اعمالی ازشان سرمیزند که در خود یک شخصیتی این چنینی هست.باید یاد آور شد که این عیاری ولوطی گری از زمینه مشترک فرهنگی هر دو سرزمین سر بلند کرده است. لحن واعمال این دوشخصیت ویژگیهایی دارد که میتوان مشترک دانست وحتی تاثیر پذیرفته ازهم :
آنگاهی که داش آکل در قهوه خانه نشسته است و کنایه هایش را روی کاکا رستم می ریزد :
داش آکل همین طور که یخ را دور کاسه می گردانید وزیر چشمی وضعیت را می پایید، خنده ی گستاخی کرد که یک رج دندان های سفید محکم از زیر سبیل حنا بسته ی او برق زد وگفت :
"بی غیرت ها رجز می خوانند ، آن وقت معلوم می شود رستم صولت و افندی پیزی کیست." (167 )
وقتی که در شب عروسی مرجان با قوم خویش هایش تسویه حساب می کند :
"تا به امروز هر چه خرج شده با مخارج امشب همه را از جیب خود داده ام. حالا دیگر ما به سی ِ خودمان آن ها هم به سی ِ خودشان ." (175 )
وآنجاییکه قهرمان داستان مرد هارا قول است از گذشتن دنیا وبی مقداری آن می گوید، میشود همین لحن را دید:
" عاقبت مردن است دنیا تیر میشه، دنیا به غمش نمی ارزه دنیا چهار روز است." (12 )
مرجان وطاهره زنانی اند که در هردو داستان سرنوشتی مشابه دارند ، گیر کرده در لای سنت های سخت ومحکمی که عنان آنرا مردان جامعه بدست دارد. این مردان هستند که تصمیم گیرنده اند وآنهایند که میگویند که با چه کسی باید زنده گی شان را آغاز کنند.
مرجان وطاهره تنها تفاوتی که دارند درینست که طاهره دختریست پر شروشور، اما مرجان شخصیتی ست که کمتر در صحنه ی داستان ماجرا می آفریند و تنها یکبار دیده میشود وآن هم از پشت پرده. نقطه پر رنگ مشترک شان درینست که هردو عاشق اند ولی هیچکدام به فرجامی خوش نمی رسند. همچنین هردو را به شوهرانی ناخواسته وبد ترکیب میدهند وسرنوشتشان اینگونه رقم میخورد :
" برای مرجان شوهر پیدا شد، آن هم چه شوهری که هم پیرتر وهم بد گل تر از داش آکل بود. ازین واقعه خم به روی داش آکل نیامد… " (175 )
در داستان مرد هارا قول است نیز چنین اتفاقی می افتد :
"در آن شب شیر چندان انگشت های دستش را جوید که خون جاری شد اما دست از پا خطا نکرد و بیخود نشد. طاهره رهسپار خانه ی حاکم سالخورده وچاقی شد که شکمش از بینیش بالا پریده بود. " (24 )
مرجان در داستان داش آکل از پشت پرده خودش را می نمایاند وتنها در دو صحنه از داستان حضورش محسوس است. اما تمام داستان انگار بر نوک انگشت او می چرخد :
" همین طور که سرش را برگردانید ، از لای پردهء دیگر دختری را با چهره ی بر افروخته وچشم های گیرنده ی سیاه دید . یک دقیقه نکشید که در چشمهای یکدیگر نگاه کردند ، ولی آن دختر مثل اینکه خجالت کشید، پرده را انداخت وعقب رفت. این دختر، مرجان ، دختر حاجی صمد بود که از کنجکاوی آمده بود داش سرشناس شهر وقیم خودشان را ببیند. (۱۷۱ )
در اخیر داستان نیز این مرجان است که بر داش آکل و عشق از دست رفته ی شان اشک می ریزد و خواننده را با دنیای بهت واندوه سرد بر جای می گذارد :
" عصر همان روز بود، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته بود و به رنگ آمیزی پروبال ، نوک برگشته وچشمهای گرد بی حالت طوطی خیره شده بود، ناگهان طوطی بالحن داشی خراشیده ای گفت :
مرجان… مرجان… تو مرا کشتی… به که بگویم؟… مرجان… عشق تو… مرا کشت.
اشک از چشم های مرجان سرازیر شد. (۱۷۹ )
طاهره در داستان مردهارا قول است دختریست که هرچند روحیه ی شادی دارد ولی پابسته ی فرهنگ مرد سالار است :
" طاهره! طاهره ی از دست رفته! طاهره فالبین! طاهره شوخ! طاهره افسونگر وخندان! آه چه دندان هایی داشت،
" طاهره از دنیا بی خبربعد از سرمه ی چشمها وچوتی موها، لباس قناویز را به برکرد . طاهره از خوشحالی چرخی زد ومقابل ارسی آمد. طاهره به بازی با جعد زلفانش مشغول شد وسرودی را زمزمه کرد. " (16 )
کاکا رستم وفضلو شخصیت های منفی که با پر رنگی تمام در هر دو داستان چهره می نمایانند ، کاکا رستم در داش آکل و فضلو در مردها را قول است . با همان لحن پر از زهر ونیش وکنایه های خاص. کاکا رستم در داستان داش آکل مردیست عقده ای با زبانی که لکنت دارد و فضلو در داستان مرد هارا قول است جوانی هست چشم چران که به " پوده" معروف است و زیاد دروغ می گوید ، آدمی بسیار پر حرف که از بغل بغل تیره ها وسنج ها نامردانه و دزدانه چشم چرانی می کند و مزاحم دختر های همسایه می شود. هردو شخصیت با قهرمان اصلی داستان در تضاد اند ومدام در مقابلشان قرار می گیرند :
وقتی در قهوه خانه کاکا رستم وداش آکل روبروی هم قرار دارند ، کاکا رستم از سر غیظ ونفرت واگویه میکند که :
" اروای شک کمشان، آن هایی که ق ق قپی پا می شند، اگ لولوطی هستند اامشب می آیند ، دست وپه په پنجه نرم میک کنند." (167 )
او در جای جای از داستان حضور می یابد و طعنه هایش را برسر داش آکل فرو میبارد :
" سر پیری و معرکه گیری! یارو عاشق دختر حاجی صمد شده! گزلیکش را غلاف کرد! خاک تو چشم مردم پاشید، کتره های چو انداخت تا وکیل حاجی شد وهمه ی املاکش را بالا کشید، خدا بخت بدهد." (173 )
" حالا یک لوطی می خواهم که این قمه را از زمین بیرون بیاورد." (178 )
این نیش وکنایه ها در گفتگو های بین فضلو وشیر نیز دیده میشود:
" شیر! ده ای وقتها بال هایت خو کده ده بام دیده نمی شی ؟ (16 )
فضلو گفت: " مه کتیت کار دارم، حالی او سالا ره گاو خورده که تو جوره نداشتی حالی وخت وخت فضلو است ، وخت سرشکستنت." (25)
راوی وقتی از قول وغیرت ومرد و نامرد سخنی به میان میاورد ، بازهم عناصر مشترکی در هردو داستان به چشم میخورد:
وقتی داش آکل از غیرت می گوید وهمه را مورد خطاب قرار میدهد :
"بی غیرت ها رجز می خوانند، آن وقت معلوم میشود رستم صولت وافندی پیزی کیست."
ووقتی کاکارستم مفهوم غیرت را به داش آکل واضح میسازد:
" کاکا ، مردت خانه نیست. معلوم میشه که یک بست فور بیشتر کشیدی، خوب شنگولت کرده. می دانی چیه، این بی غیرت بازی ها ، این دون بازی ها را کنار بگذار، خودت را زده ای به لاتی، خجالت هم نمی کشی؟ …" (168)
در داستان مرد هارا قول است آنگاه که شیر وبرادر طاهره (محمود) شاخ به شاخ میشوند :
" سرانجام لحظه ی موعود فرا رسید وشیر ومحمود شاخ به شاخ شدند، دستهای محمود درازتر بود تا شیر به خود جنبید چاتش به دست حریف افتاد وسربه تالاق به گردن خورد، مردم کف زدند وبرخی از هیجان صلوات کشیدند. رگ غیرت شیر به تور آمد… " (16)
در صحنه ی از داستان مرد هارا قول است، شیر فضلو را پوده ونا مرد میخواند و خود را لایق هماوردی با او نمیداند :
" شیر سرش را بر داشت و با چشمهایش که بی شباهت به کاسه ی خون نبود سرا پای فضلو را از نظر گذراند ، فضلو داد زد : او کر گوش او لافوک! چرت چی ره می زنی ؟
شیر پاسخ داد : چرت نامرد اره ، چرت پوداره ، چرت تو ره !
فضلو خندید وشیر جواب داد : برو فضلو مه کتیت کار ندارم! " (25 )
در هردو داستان ، شخصیت های محوری قول وعهدی می بندند که تا آخر عمر پای آن وفا دار می ایستند.حتی وقتی پای عشق و دلداده گی نیز در میان هست ، بازهم به عهد شان وفا دار مانده وپای روی خواسته ی دل می گذارند.
داش آکل در عشق مرجان صبوری را پیشه ی خود میسازد و از آن دم نمیزند چرا که پای قول و عهدش مانده است :
" شب ها از زور پریشانی عرق می نوشید وبرای سرگرمی خودش یک طوطی خریده بود. جلو طوطی می نشست و درد دل می کرد. اگر داش آکل خواستگاری مرجان را می کرد البته مادرش مرجان را به روی دست به اومی داد. ولی ازطرف دیگر نمی خواست که پای بند زن و بچه بشود، می خواست آزاد باشد همان طور که بارآمده بود. به علاوه پیش
خودش گمان می کرد هرگاه دختری که به او سپرده شده به زنی بگیرد، نمک به حرامی خواهد بود. "(173 )
همه ی محل بر مرد بودن داش آکل تاکید دارند و برایش ننگ است که زیر قولش بزند :
" حاجی خدا بیامرز همیشه می گفت اگر یک نفر مرد هست فلانی است." (171 )
این دین آزادی داش آکل را از او می گیرد :
خانم، من آزادی خودم را از هر چیز بیشتر دوست دارم، اما حالا که زیر دین مرده رفته ام، به همین تیغه ی آفتاب قسم اگر نمردم به همه ی این کلم به سر ها نشان می دهم." (171 )
ازیکطرف در داستان مرد هارا قول است نیز شیر در گیر سوگندی می ماند که برادر طاهره آنرا یاد میکند که ازین به بعد من و تو برادر قرآنی هستیم واین برادر شدن ، عشق طاهره را بر شیر حرام میسازد :
" شیرجان راستی که تو شیر بودی مه خطا کدیم، گذشته را صلوات ازین پس من وتو بیادر قرآنی هستیم!
" برادر قرآنی شیر! طاهره یا محمود؟ برادری یا عشق ؟ باخود گفت: مرد ها ره قول اس عشقش سرم حرام ،دگه خانیشان نمیرم دگه گپشه نمیزنم دگه یادشه نمیکنم." (21 )
عشق از موتیف هاییست که در هر دو داستان به قوت خودش رخ نمایی می کند ، عنصر مرکزی هر دو روایت عشق است :
داش آکل لوطی که دل به هیچ چیزی نمی سپارد ، به صورت ناگهانی ودر طی یک اتفاق عاشق مرجان میشود ، مرجانی که داش آکل قیم اوست و هیچ حقی ندارد تا به او دست بیابد :
او درواگویه هایش به خودش می قبولاند که لایق این عشق نیست:
" شاید مرا دوست نداشته باشد! بلکه شوهر خوشکل وجوان پیدا بکند… ننه ، از مردانگی دور است… او چهارده سال دارد ومن چهل سالم است… اما چه بکنم ؟ این عشق مرا می کشد… مرجان… تو مرا کشتی… به که بگویم؟ مرجان… عشق تو مرا کشت…! " (174 )
راوی داستان مرد هارا قول است نیز از عشق می گوید از شیر که در بند عشق طاهره است ولی حق دست یافتن به او را از دست میدهد:
"برای شیر سراسر دنیا را طاهره پر کرده بود، خیال طاهره ، خنده ها ،وقصه ها یش وگپهای معنی دارش که می گفت : تو زیاد تر سودایی میشی ، خوراکت کم ورنگت زرد میشه وخو از چشمهایت میپره. " (21 )
در هردو داستان ، شخصیت اصلی برای پرکردن لحظات تنهایی اش به سرگرمی هایی پناه میبرد. شیر به گودی پران ( کاغذ باد ) و داش آکل به طوطی اش ، تاجاییکه با این دلخوشی های کوچک حرف میزنند و آنها را انسان فرض می کنند :
"شیر از قدیم ها تار می زد و گدی پران می ساخت ودراین کار در تمام کوچه های شور بازار و چوک پایین چوک ، طاق و بی جوره بود." (9)
" کاغذ ها کوت شدند ونقش ها وتصویر ها برو بالین گدی پرانها را آراستند. شیر هرچه ساخت چنگی به دلش نزد و به یاد گذ شته افتاد. به یاد طاهره، به یاد میخچه وطاقچه وبه یاد شب عید. در دل کاغذ پرانی نوشت که عیدت مبارک! اما گفت بری کی… بری چی !؟" (24)
داش آکل به عرق خوری پناه می برد:
" شب ها از زور پریشانی عرق می نوشید وبرای سرگرمی خودش یک طوطی خریده بود.جلو قفس می نشست وبا طوطی درد دل می کرد." (173 )
شخصیت اول هردو داستان در وقت دلتنگی ابیاتی چند را زمزمه کرده وتلخی درونشان را بیرون می ریزند:
وقتی داش آکل از روی بی حوصلگی شعری زمزمه میکند :
به شب نشینی زندانیان برم حسرت
که نقل مجلسشان دانه های زنجیر است (۱۷۷)
ووقتی شیر از روی دلتنگی اش زمزمه میکند :
کسی که عاشق است از جان نترسد
دل عاشق مثال گرگ گشنه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد (۱۹)
پایان هردو داستان غم انگیز است و دل خواننده را به درد می آورد ، در هردو روایت شخصیت های محوری داستان که همانا شیر و داش آکل اند ، پای عهد شان می مانند و به عشق از دست رفته ی شان به حسرت می نگرند. داش آکل جانش را از دست می دهد و شیر روحش را.
پایان بندی داستان داش آکل :
" در دنیا… همین طوطی را … داشتم… جان شما… جان طوطی… اورا بسپرید… به …"
دوباره خاموش شد. ولی خان دستمال ابریشمی را در آورد واشک چشمش را پاک کرد. داش آکل از حال رفت ویک ساعت بعد مرد.
همه ی اهل شیراز برایش گریه کردند. (۱۷۹)
ولحظه ی خدا حافظی شیر با طاهره :
" طاهره زار زار گریست وسراپا به غم های شیر گوش داد. وقت وداع شیر به طاهره گفت : طاهره جان! دیدار به قیامت.
طاهره از همان دور از شهدا از میان قبرها ومرده ها صدا زد : شیرجان تو قول دادی تو قسم خوردی مگم مه قول ندادیم مه قسم نخوردیم ، مه دوستت دارم ، مه خواستن خواهت هستم ، اگه پشتم نگردی خونم به گردنت.
ولی شیرگفت: مرد هارا قول است… مه از قولم نمی گردم.
آنگاه به شف دستارش نم چشمانش را پاک کرد." (28)
بینامتنیت در ادبیات روشی است که متن هارا به هم نزدیک میسازد تا بدانیم چقدر این متون از هم رنگ وتاثیر پذیرفته اند. میزان د مخوری متن ها با یکدیگر را به مخاطب نشان میدهد.
بوسیله این روش به این درک می رسیم که میان همه ی متون گفتگو جریان دارد و این گفتگو در طول سده ها در جریان است و هیچ اثر تازه ی تازه نیست بنابر گفته میخاییل باخیتن.
بین داستان داش آکل اثر صادق هدایت وداستان مرد هارا قول است اثر اکرم عثمان ، مشترکاتی دیده میشود ازهمه ی جهات از لحاظ مکان ، شخصیت ها ، محیط اجتماعی و… وبررسی این مشترکات با بینامتنیت امکان پذیر بود.
هرچند اکرم عثمان در جایی اظهار نکرده است که از صادق هدایت در نوشتن این داستانش تاثیر پذیرفته ؛ ولی میتوان این مایه گیری را در داستان مردهارا قول است دید. اما اکرم عثمان با دید خاص ونحوه ی قصه پردازی خاص خودش به روایت نشسته ودنیای ذهنی مخصوص خودش را به تصویر کشیده است. با این مایه گیری ها و رنگ پذیری هاست که شاخ وبرگ ادبیات پربار تر میشود ، چرا که هرکس از در یچه ی ذهن خودش آنچه را که از گذشته به او رسیده به تصویر می کشد و دنیای تازه ی را می آفریند. کار ادبیات نو آفرینی در دنیای کهنه هاست.
سرچشمه ها :
1 – میرصادقی ، جمال : عناصر داستان ، چاپ دوم ۱۳۶۷ ، انتشارات شفا
2 – عثمان ، اکرم : مرد ها را قول است ، چاپ سوم ۱۳۸۲ ، انتشارات کابل
۳ – رضایی دشت ارژنه، محمود : نقد وتحلیل قصه ای از مرزبان نامه بر اساس رویکرد بینامتنیت