این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
«شکسپیر و شرکا» اثرجرمی مرسر
آسوپاسها در پاریس
امیلی امرایی*
قدیمیترین و مشهورترین کتابفروشی انگلیسیزبان پاریس همان عکسی نیست که روی کارتپستالها میبینیم، جرمی مرسر ما را به گوشههای تاریکش برده و دوربین توریستهای ژاپنی را کنار زده و گزارشی دقیق از پنج ماه زندگی و زیستن با یکی از عجیبترین کتابفروشان عالم داده است. «شکسپیر و شرکا» را احتمالا به قصد یک رمان دست میگیرید، اما نویسنده یک هزارتو برای خوانندهاش ترتیب داده، کتابی که بر اساس یک تجربه شخصی نوشته شده و گزارشی است همه جانبه از پاریس، ادبیات و حالوهوای آدمهایی که دنیا برایشان خیلی هم جای مهمی نیست. دعوتی برای چند ماه زندگی پشت ویترین کوچک سبزرنگ کتابفروشی کوچکی که کمتر اهل رمان و ادبیاتی است که نامش را نشنیده باشد.
«شکسپیر و شرکا» کتابی که پشت پرده مشهورترین کتابفروشی اروپا را عیان میکند: هم رمان است و هم نیست، از آن جهت نیست که نویسندهاش چندان دست به خیالپردازی نزده و کمی اسمها و موقعیتها را تغییر داده است، رمان است از آنرو که اگر حرفهای جرمی مرسر را درباره این کتاب نخوانده باشی، فکر میکنی که عجب ایده خلاقانه و درخشانی است برای یک رمان. جرمی مرسر روزنامهنگار جنایی کانادایی، هیچوقت فکرش را هم نمیکرد گذرش به دنیای عارفمسلکهای ادبیات بیفتد، اما بند را آب داده بود، گزارشی نوشته بود که زندگیاش را برای همیشه عوض کرد. در آخرین سال دهه نود برای نجات جانش از یک تهدید به پاریس پناه برد و درست در روزهایی که به لحاظ مالی در آستانه فروپاشی بود به یک میهمانی چای دعوت شد و همه چیز برایش تغییر کرد: «روزی که پا به کتابفروشی گذاشتم، یکشنبهای زمستانی و ملالآور بود…» و کمی آنطرفتر او سر از مشهورترین کتابفروشی انگلیسیزبان قدیمی پاریس درمیآورد. او هم به سیاق صدها نویسنده جوانی که در آستانه بیخانمانی هستند در این کتابفروشی پناه میگیرد و همین هم میشود دستمایه کتابی که در سال ۲۰۰۵ او را به شهرت رساند و راه را برایش هموار کرد. او از میان ازدحام توریستها خودش را خلاص میکند، در چوبی سبز و پوسیده را باز میکند و قدم به دنیای نویسندگان یک لاقبایی میگذارد که قرار است اینجا از شنیدن اسم نویسندههای بزرگ و دمخورشدن با جرج ویتمن صاحب کتابفروشی کمی خوش باشند و البته توی خیابان نخوابند. یکی از همینها چنان جاگیر شده که دیگر ویتمن همه فنحریف نمیتواند از آنجا تکانش بدهد، لازم است نویسنده تازه از راه رسیده و باقی دست به کار بشوند. پشت آن قفسهها و پاکتهایی با شمایل شکسپیر و کتابهایی که مزین به مهر این کتابفروشی شدهاند، هیچ چیز شباهتی به زندگی توریستهایی که با جیب پرپول به پاریس و سنمیشل و نوتردام سر میزنند نیست. در وبسایتهایی که جاذبههای توریستی شهر را معرفی کردهاند، نام پاریس و این کتابفروشی به هم گره خورده است، کمی که بیشتر دربارهاش بخوانی از جذابیتی با عنوان اتراق نویسندگان جوان به ازای کار در کتابفروشی باخبر میشوی. جرمی مرسر اما در داستانش از این روایت توریستپسند خیلی جلوتر رفته، از لابهلای قفسهها، از توالت و پستوها هم نگذشته است و در هر گوشه آدمی را شکار کرده، شکستخوردههای بیاستعداد و بیانگیزهای که هر کدام به تنهایی به اندازه قهرمان داستان «بارتلبی محرر» از هرمان ملویل قابل بررسی و در یاد ماندن هستند. اما جذابترین شخصیت کتاب جرمی مرسر بنیانگذار کتابفروشی است، ویتمن خنزر پنزری. او از پناهندگان انتظار زیادی ندارد، رختخوابهایشان را جمع کنند، دستی به کارتنهای کتاب برسانند و ظرفهایشان را بشویند و البته رسالت بزرگ را فراموش نکنند: روزی یک کتاب از کتابخانه بخوانند. ویتمن اینجا را با هیچ اداره میکند، خبری از مواد شوینده نیست، قفسهها و آشغالهای اهالی محله اینجا تعمیر میشوند و به کار میآیند، سیستم بانکی را قبول ندارد و اسکناسها را لابهلای کتابها میچپاند و یکی از درخشان ترین روایت ها آنجایی است که موشها به مخفیگاه پولهایش حمله کردهاند، اما ویتمن خوشحال است که لبه کتابها در عوضش از جویدن درامان مانده است. جرج علاقهای به پول خرجکردن ندارد، اما با دزدهای محله هم کنار میآید، جرمی مرسر تصویری روشن و خاکستری از صاحب مشهورترین کتابفروشی اروپا داده است، مردی که تمام هراسش تداوم میراثش است و نه بیشتر. رمان «شکسپیر و شرکا» تجربهای است یک سره متفاوت، گونهای از گزارشنویسی برمبنای واقعیت که اتفاقا قصه پرکششی هم در دل خودش جای داده است. در حال و روزی که پیداکردن یک کتابفروشی با قدمتی بالای پنجاه سال در ایران نادر است، خواننده ایرانی به تصویری واقعی و غیرکارت پستالی از دل یک کتابفروشی قدیمی دست پیدا کرده است، آنقدر که احتمالا او را وامیدارد بعد از این لابهلای قفسه هر کتابفروشی که گذرش به آن افتاد چشم بچرخاند و نویسندههای آسوپاس کتابفروشی پاریسی برایش تداعی شوند، در حاشیه ماندههای ادبیات و قصهشان پیش چشمش بیاید و مابهازا برایش پیدا کند. شاید همین سلیقه و انتخاب مترجم کتاب – پوپه میثاقی- در تغییر ذائقه و معرفی گونهای دیگر از ادبیات سبب شده این کتاب با استقبال روبرو بشود و خیلی زود به چاپهای بعدی برسد: «با اعمال چنین قواعدی بود که شکسپیر و شرکا سرپا مانده و جرج توانسته بود نیم قرن به مردم جا و غذای مجانی بدهد. جرج به این نتیجه رسیده بود که پول بزرگترین بردهدار است و عقیده داشت با کمکردن وابستگی به آن، میتوان از سلطه این دنیای خفقانآور کم کرد.»
* روزنامهنگار و مترجم. از آثار: خیکیها در تاریخ
آرمان
‘
1 Comment
ابوذر آهنگر
با سلام
همیشه نسل پس از یک نابغه و یا یک هنرمند چیره دست، لزوماً فردی به همان بلندا نبوده
آقای محمدرضا شجریان تابناک وار بر تارک آواز ایران می درخشد، ولی همایون آیا … ؟!
آقای شهرام ناظری نیز هم ولی حافظ آیا …. ؟!
آقای فرانسیس کاپولا بر قله فیلم سازی جهان می درخشد ولی دخترش آیا …؟!
توماس مان بر قلل رفیع ادبیات داستانی آلمانی ایستاده ولی پسرش کلاوس آیا … ؟!
و آقای اسدا… امرایی در جهان ترجمه ، ولی امیلی دخترشان آیا … ؟!
و این پرسش همیشه باقی است …