این مقاله را به اشتراک بگذارید
آلن دوباتن:
فلسفه ای ملایم تر و مهربان تر از موفقیت
برای من به طور معمول این بحران های کاری اتفاق میفته اغلب در یک بعد از ظهر یکشنبه درست هنگامی که خورشید شروع به غروب کردن می کنه و شکاف بین امید های شخصی من و حقیقت زندگیم، به شکلی دردناک عمیق تر می شود که معمولا به گریه برروی یک بالش ختم می شود من به همه اینها اشاره میکنم من همه اینها را ذکر میکنم چون فکر میکنم این صرفا یک مشکل شخصی نیست. شما ممکن است فکر کنید من در این مورد اشتباه میکنم. ولی فکر میکنم که ما در یک دوره زندگی میکنیم که زندگیهامون مرتبا با بحران های کاری نشانه گذاری میشوند، در لحظه هایی که فکر میکردیم می دونیم، درباره زندگی هامون , درباره کارهامون به شکلی تهدید آمیز از واقعیت برخورد می کنیم.
شاید حالا ساده تر از هر زمانی در گذشته می شود خوب زندگی کرد. شاید هم از هر زمانی در گذشته مشکل تر باشد، که آرام بود، تا از اضطراب کاری رها بود. اگه بشه الان میخوام نگاه کنم, به بعضی از دلایل که چرا ما ممکن است درباره کارهامون احساس نگرانی کنیم. چرا ممکن است قربانی این بحران های کاری بشیم، در حالی که به آرامی روی بالش هامون گریه میکنیم. یکی از دلایلی که ممکن است رنج بکشیم این است که ما با ظاهر بین های افاده ای احاطه شدیم.
حالا، به شکلی، اخبار بدی دارم، به ویژه برای هرکسی که از خارج به آکسفورد میاد. یک مشکل واقعی با ظاهربینی و افاده جویی وجود داره. چون بعضی وقت ها مردم خارج از بریتانیا تصور می کنند تصور میکنند که ظاهر بینی یک پدیده مشخصا بریتانیایی است. در عناوین و خانه های بیرون شهر تثبیت شده. خبر بد این است که این درست نیست. ظاهر بینی و افاده یک پدیده جهانی است. ما یک سازمان جهانی هستیم. این یک پدیده جهانی است. وجود دارد. ظاهر بینی و افاده چیست؟ ظاهر بین پر افاده هر کسی است که قسمت کوچکی از شما را می گیرد و از اون استفاده می کند تا یک تصویر کلی از کسی که هستید بسازد. این ظاهر بینی افاده ای است.
و نوع عمده ظاهر بینی ظاهر بینی کاری است که این روز ها وجود دارد. شما در یک مهمانی ظرف چند دقیقه با آن برخورد میکنید، وقتی که از شما سوال مشهورکلیشه ای اوایل قرن ۲۱ پرسیده می شود، "شغل شما چیست؟" و بر حسب چگونگی جواب شما به این سوال، مردم یا به شکلی باور نکردنی از دیدار شما خرسند می شوند، یا به ساعت هاشون نگاه میکنند وعذری برای رفتن می خواهند. (خنده)
حالا, نقطه مقابل ظاهربین مادر شماست. (خنده) نه لزوما مادر شما، یا حتما مادر من. اما همانطور که بوده، مادر ایده ال. کسی که به موفقیت ها ی شما اهمیتی نمی دهد. ولی متاسفانه, بیشتر مردم مادرهای ما نیستند. بیشتر مردم بین مقدار زمان یک ارتباط محکم ایجاد میکنند و اگر شما دوست داشته باشید، عشق، نه عشق رومانتیک هر چند که ممکن است چیز خوبی باشد، اما عشق به طور کلی، احترام ، و مقداری که حاضرند با ما همراه بشن، کاملا به این بستگی دارد که ما چه موقعیتی در سلسله مراتب قدرت جامعه داریم
و این بخش عمده ای از دلایل اهمیت دادن ما به شغل مان را تشکیل می دهد. و باعث می شود که شروع به ارزش دادن زیاد به کالا های مادی کنیم میدونید، اغلب به ما گفته شده که در دوره ای بسیار مادی زندگی می کنیم، که ما همه آدمهای حریصی هستیم. من فکر نمیکنم ما مشخصا وابسته به مادیات هستیم. فکر میکنم ما در جامعه ای زندگی میکنیم که به سادگی پاداش های احساسی برای دستیابی به کالاهای مادی می دهد. این کالا های مادی نیست که میخواهیم. ما بدنبال پاداش آن هستیم. و این شیوه جدیدی برای نگاه کردن به کالا های تجملی است. دفعه بعدی که کسی را درحال رانندگی با یک فراری دیدید، فکر نکنید, "این یک آدم حریصه" فکر کنید, " این کسیست که بطور باورنکردنی آسیپ پذیر و محتاج عشقه" به عبارت دیگر — (خنده) به جای تحقیر دلتان برایش بسوزد.
دلایل دیگری هم وجود دارد — (خنده) دلایل دیگری هم وجود دارد که چرا شاید درحال حاضر سخت تر است نسبت به قبل احساس آرامش کنید. یکی که البته متناقضه چون متصل به چیزی است که نسبتا خوبه این امیدی است که ما همه به کارها مون داریم. هیچوقت قبلا توقعات به این بالایی نبوده در مورد آنچه بشر می تواند در طول عمر خود بدست بیاورد. به ما گفته شده، از بسیاری منابع، که هر کس می تواند هر چیزی رو بدست بیاورد. ما دیگر کاری به سیستم طبقاتی نداریم. ما اکنون در سیستمی هستیم که هرکسی میتواند در آن ترقی کند تا به هر جایگاهی که بخواهند. و این یک ایده زیباست. همراه با آن نوعی از روح برابری است. ما همه اساسا برابر هستیم. هیچ تعریف محکمی از سلسله مراتب وجود ندارد.
یک مشکل واقعا بزرگ همراه با این وجود دارد. و آن مشکل حسادت است. حسادت، حرف زدن در باره حسادت واقعا تابو ست اما اگر یک احساس غالب در جامعه مدرن وجود داشته باشد همان حسادت است. و این به روح برابری پیوند خورده است. اجازه دهید توضیح دهم. فکر می کنم بسیار غیر معموله برای همه کسانی که اینجاهستند و یا هر کسی که تماشا می کند که به ملکه انگلستان حسادت کند. اگرچه او بسیار ثروتمند تر از هر کدام از شماست. و او یک خانه بسیار بزرگ دارد. دلیل اینکه که چرا ما به او حسادت نمیکنیم این است که او خیلی عجیب است. بطور ساده، زیادی غریب است. ما خود را با او مقایسه نمی کنیم. او بطور خنده داری صحبت میکند. او از یک جای عجیب آمده است. ما نمی توانیم خود را با او مقایسه کنیم. و وقتی که نمی توانید خود را با کسانی مقایسه کنید، به آنها حسادت نمی کنید.
هر چه دو نفر از نظر سن و پیشینه به هم نزدیک تر باشند در روند تایین هویت، بیشتر خطر حسادت وجود دارد. به همین خاطر هیچ وقت نباید به تجدید دیدار دوستان مدرسه بروید. چون هیچ مرجع قوی تری وجود ندارد از کسانی که با هم در یک مدرسه بوده اند. اما مشکل ، به طور کلی ، در جامعه مدرن ، این است که تمام جهان را تبدیل به یک مدرسه می کند. همه شلوار جین می پوشند ، همه شبیه هم هستند. و در عین حال، نیستند. بنابراین ما روح برابری را داریم همراه با نابرابری های عمیق. که برای بسیاری – می تواند وضعیت بسیار پر اضطرابی بسازد.
در این زمانه احتمالا همانقدر بعید است که شما به اندازه بیل گیتس ثروتمند و معروف شوید که در قرن ۱۷ بعید بود که شما به درجات اشراف زادگان فرانسوی دست یابید. اما نکته این است که همچین احساسی ندارد. توسط مجلات و خروجی رسانه های دیگر احساسی ساخته می شود که اگر شما انرژی داشته باشید، چند ایده هوشمندانه درباره فناوری یک گاراژ, شما هم میتوانید یک چیز بزرگ شروع کنید. (خنده) و پیامدهای این مشکل را خودشان در کتابفروشیها احساس می کنند. هنگامی که شما را به یک کتابفروشی بزرگ می روید و نگاهی به قسمت خود آموز ها می کنید همانطور که من بعضی اوقات میکنم اگر شما کتابهای خود آموز نوشته شده را تجزیه و تحلیل کنید در دنیا امروزه، اساسا دو نوع از آنها وجود دارد. نوع اول به شما می گوید ، "شما می توانید! می توانید موفق شوید! هر چیزی ممکن است!" و نوع دیگر به شما میگوید که چگونه با چیزی کنار بیایید که ما مودبانه آنرا "عدم اعتماد بنفس" می نامیم یا غیر مودبانه می گوییم "احساس بسیار بدی درباره خود داشتن".
یک ارتباط دوطرفه واقعی وجود دارد، یک ارتباط دوطرفه واقعی بین جامعه ای که به مردم می گوید که آنها می توانند هر کاری را انجام دهند، و در حالی که عدم اعتماد به نفس وجود دارد. پس به شکل دیگر چیزی که کاملا مثبت است می تواند بازخوردی زننده داشته باشد. دلیل دیگری هم هست که اضطراب بیشتری داشته باشیم، درباره پیش رفت کاریمون, درباره وضعیتمون در جهان امروز. بیش از هر زمان دیگر و دوباره مرتبط با چیز زیبایی است. و آن چیز زیبا شایسته سالاری نام دارد.
در حال حاضر همه، همه سیاستمداران چپ و راست، موافقند که شایسته سالاری بسیار ارزشمند است، و ما همه باید سعی کنیم که جامعمون رو واقعا شایسته سالار کنیم. به عبارت دیگر, یک جامعه شایسته سالار چیست؟ جامعه شایسته سالار آن است که، اگر شما استعداد و توان و مهارت دارید، شما باید به بالا برسید. هیچ چیز نباید شما را پایین بکشد. این یک ایده زیباست. ولی مشکل این است که… اگر شما به راستی به جامعه ای باور دارید که در آن کسانی که شایستگی رسیدن به بالا را دارند، به بالا برسند، مستلزم این است که شما همچنین به شکل بسیاز زننده ای به جامعه ای باور دارید که در آن کسانی که مستحق پایین رفتن هستند به پایینترین سطح بروند و آنجا بمانند. به عبارت دیگر, جایگاه شما در زندگی تصادفی بنظر نمیرسه, بلکه استحقاق و لیاقت آن را داشته اید. و این چیزی است که شکست را بسیار خرد کننده تر می کند.
میدانید, در قرون وسطا , در انگلستان, هنگامی که آدم بسیار فقیری را میدید, از آن شخص به عنوان یک "بدبخت" یاد می شد. تحت اللفظی کسی که از برکت بخت بی نسیب بوده، یک بدبخت. این روزها, بویژه در ایالات متحده, اگر شما کسی را در سطح پایین جامعه ببینید, نامهربانانه از آنها به عنوان "بازنده" نام برده می شود. یک تفاوت جدی بین بدبخت و بازنده وجود دارد. که نشاندهنده ۴۰۰ سال تکامل جامعه است، و باور ما به اینکه چه کسی مسئول زندگی ماست. دیگر خدایان نیستند, ما هستیم. ما در صندلی راننده نشسته ایم.
و این شادمان کننده است اگر که خوب بروید، و در غیر این صورت بسیار خرده کننده. در بدترین موارد، به اونجا می رسد که در تحلیل یک جامعه شناس مانند امیل درکهیم ,به اونجا می رسد که باعث رشد میزان خودکشی می شود. در کشورهای توسعه یافته فرد گرا خود کشی بیشتر است تا هر جای دیگری در دنیا. و بعضی از دلایل آن اینست که مردم آن چیزی را که برایشان اتفاق می افتد را بی اندازه شخصی تلقی می کنند. صاحب موفقیت خود هستند. اما همینطور مالک واماندگی خود نیز هستند.
آیا هیچ رهایی از این فشار هایی که من به آنها اشاره کردم وجود دارد؟ فکر میکنم وجود دارد. من میخواهم فقط به بعضی از آنها برگردم. بگذارید شایسته سالاری را بر گزینیم این ایده که هرکسی لیاقت جایی را که به آن رسیده را داشته است. فکر میکنم یک ایده دیوانه وار است. کاملا دیوانه وار. من از هر سیاستمداری از جناح چپ و راست حمایت میکنم که نیم نگاهی معقول به شایسته سالاری داشته باشد. من یک شایسته سالار هستم و این یست که هست. ولی احمقانه است که باور کنیم که هیچگاه بتوانیم یک جامعه کاملا شایسته سالار بسازیم. این یک رویای غیر ممکن است.
عقیده ای که ما جامعه ای بسازیم که در آن واقعا همه در آن درجه بندی شده باشند، خوب در بالا و بد در پایین و دقیقا به آن شکلی که باید این اتفاق افتاده باشد، غیر ممکن است. به سادگی عوامل بسیاری وجود دارد. تصادفات, تولد های تصادفی, حادثه های چیزهایی که در سر مردم میفتند, بیماری ها, و غیره. ما هیچوقت نمیتوانیم آنها را درجه بندی کنیم. هیچوقت آنطور که باید نمی توان مردم را درجه بندی کرد.
من محو در نقل قول زیبایی از سنت آگوستین در "شهر خدا" هستم. جایی که میگوید: "این گناه است که شخصی را بر پایه شغل او قضاوت کنیم." در انگلیسی مدرن یعنی: این گناه است که تصوری از کسی که می بایست با او صحبت کنید بر مبنای کارت ویزیتش داشته باشید. این مقام نیست که اهمیت دارد. و بر طبق "سنت آگوستین" این فقط خداست که واقعا میتواند هرکسی را در جایگاه خودش قرار دهد. و او قرار است این کار را در روز قیامت انجام دهد با فرشتگان و شیپورها, و آسمانها باز خواهند شد. یک عقیده احمقانه، اگر شما هم مثل من بی مذهب هستید. ولی یک چیز بسیار ارزشمند در این عقیده هست, با اینهمه.
به عبارت دیگر، هنگام قضاوت درباره مردم جلوی خودتونو بگیرید و تند نرید. شما لزوما نمیدانید ارزش واقعی یک شخص چیست. این یک بخش ناشناخته آنهاست. و ما نباید طوری رفتار کنیم که انگار آنها را می شناسیم. منبع دیگری برای تسلی و آرام کردن همه اینها وجود دارد. وقتی ما به شکست خوردن در زندگی فکر میکنیم، وقتی که به شکست فکر میکنیم، یکی از دلایل ترس ما از شکست خوردن تنها این نیست که درآمدمان را از دست می دهیم، موقعیتمان را از دست می دهیم. چیزی که ما از آن میترسیم قضاوت و تمسخر دیگران است. و این وجود دارد.
میدونید، ارگان شماره یک در تمسخر امروزه , روزنامه است. و اگر شما روزنامه را در هر روز هفته باز کنید، پر است از مردمی که زندگیشان را به هم ریخته اند. با آدم اشتباهی خوابیده اند. برمسند اشتباهی نشسته اند. قانون اشتباهی را رد کرده اند. هرچی که هست. پس برای مسخره شدن مناسبند. به عبارت دیگر, شکست خورده اند. و از آنها به عنوان "بازنده" یاد می شود. حالا هیچ راه دیگری هم برای این وجود دارد؟ من فکر میکنم سنت غربی راهی درخشان را به ما نشان میدهد. و آن تراژدی است.
هنر تراژیک، همانطور که در تئاترهای یونان باستان شکل گرفت، در قرن پنجم پیش از میلاد، اساسا گونه ای از هنر بود مختص برسی چگونگی شکست مردم. و همچنین رسیدن به مرحله ای از هم دردی با آنها. که زندگی عادی لزوما این کار رو نمی کنه. بیاد میارم که چند سال قبل، مشغول فکر کردن به همه اینها بودم. و رفتم به دیدن "ورزش یکشنیه" یک مجله زرد که به شما پیشنهاد نمیکنم شروع به خواندنش کنید، اگر از قبل با آن آشنا نیستید. و رفتم تا با آنها صحبت کنم. درباره مشخصا برخی از تراژدی های بزرگ هنر غرب. و می خواستم ببینم که آنها چطور استخوان بندی برخی از داستانها رو می قاپند اگر بعنوان تیتر خبری بیرون بیاد روی دکه روزنامه فروشی در یک بعدازظهر شنبه.
پس درباره اتللو برایشان گفتم. چیزی دربارش نشنیده بودند ولی مجذوبش شدند. (خنده) و از آنها خواستم تا یک عنوان خبری برای داستان اتللو بنویسند. آنها نوشتند " مهاجری با عشق دیوانه وار دختر سناتور را کشت". می چسبه بالای عنوان. من به آنها خط داستان "مادام بواری" را دادم. بازهم , یک کتاب که آنها از دانستن درباره آن شگفت زده شده بودند. و آنها نوشتند : "زناکار معتاد به خرید بعد از روشدن کلاهبرداری ارسنیک خورد" (خنده) و بعد بهترین از نظر من. اونا واقعا یک نوع نبوغ مخصوص خودشون رو دارن. و بهترین از نظر من "اودیپ شاه" اثر سوفوکل است. عنوان این بود : " سکس با مادر کورش کرد" (خنده) (تشویق)
به عبارتی، اگر دوست داشته باشید، در یک سر طیف همدردی روزنامه زرد رو دارید. و در سر دیگر این طیف هنر تراژیک رو دارید. و قصدم از این بحث اینه که بگم ما باید کمی از آنچه که در هنر تراژیک روی می دهد را یاد بگیریم احمقانه است که هملت را بازنده نامید با وجودی که باخت ، او یک بازنده نیست. و من فکر میکنم که این پیام تراژدی برای ماست، و به نظرم به همین دلیل بسیار بسیار اهمیت دارد.
موضوع دیگر درباره جامعه مدرن و دلیلی که چرا ایجاد نگرانی میکند اینست که ما هیچ چیز غیرازانسان را در راس آن نداریم. ما اولین جامعه ای هستیم که در دنیایی زندگی میکند که هیچ چیز را غیراز خودمان پرستش نمی کنیم. ما خودمان را خیلی دست بالا میگیریم. و میبایست که اینکار را بکنیم. ما انسان را بر روی ماه گذاشته ایم. ما همه کارهای غیر عادی را کرده ایم. وبنا براین تمایل به پرستش خودمان داریم.
قهرمانان ما قهرمانهای انسانی هستند. این وضعیت بسیار جدیدی است. اغلب جوامع دیگردرست درراس چیزی متعالی رابرای پرستش داشته اند. یک خدا، یک روح، یک نیروی طبیعت، کیهان. هرچه هست، چیزدیگری بوده که پرستش میشده. ما قدری عادت این کاررا ازدست داده ایم. که ، فکر می کنم، مشخصا دلیل کشیده شدن ما به طبیعت است. نه به خاطر سلامتمان ، گرچه اغلب به این شکل نمایش داده شده. بلکه به خاطرفرار از لانه مورچه انسان. این یک فرار از رقابتهای ماست، و از ماجراهایمان. وبه این دلیل از نگاه کردن به یخچالهای طبیعی و اقیانوسها لذت میبریم، و تجسم زمین بیرون از فضای پیرامونش، و مانند اینها. ما دوست داریم احساس کنیم که درارتباط با چیزی غیر از انسان هستیم. واین عمیقا برای ما مهم است.
فکر میکنم آنچه که واقعا دربا ره اش صحبت کردم موفقیت وشکست است. ویکی ازنکته های جالب درباره موفقیت اینست که فکر میکنیم معنی دارد. اگر به شما میگفتم که شخصی پشت این پرده است که بسیار بسیار موفق است، بلافاصله نظرات مشخصی به ذهن شما خواهد رسید. شما ممکن است که فکرکنید آن شخص پول زیادی بدست آورده، درچند زمینه به شهرت رسیده است. نظریه شخصی من درباره موفقیت، و من کسی هستم که به موفقیت بسیارعلاقمندم. من واقعا می خواهم که موفق باشم. همیشه فکر میکنم « چگونه میتوانم بیشتر موفق شوم؟» اما هرچه بیشتر عمر میکنم، بیشترهم شک میکنم به اینکه کلمه « موفقیت » چه معنی ای ممکن است داشته باشد.
این بینش ایست که من درباره موفقیت داشته ام. شما نمیتوانید در همه چیز موفق باشید. ما خیلی درباره تعادل بین کار- زندگی میشنویم. بی معنی است. شما نمیتوانید همه را داشته باشید. نمیتوانید. بنابرین هر دیدگاهی از موفقیت باید بپذیرد که در ازای آن چه چیزی را از دست می دهد، عنصر گمشده کجاست. و فکرمیکنم هر جاندارهوشمندی می پذیرد همانطور که گفتم، عنصری وجود خواهد داشت درآنجایی که ما موفق نشده ایم.
و موضوع درباره زندگی موفق، بسیاری از زمانها، ایده های ما از آنچه که ممکن است معنی زندگی موفقیت آمیز باشد، ایده های ما نیستند. آنها از آدمهای دیگر به ما رسیده اند. عمدتاً، اگر مرد هستید، پدرتان. و اگر یک زن هستید، مادرتان. روانشناسان هشتاد سال است که براین طبل میکوبند هیچکس به قدر کافی گوش نمیدهد. اما من بسیار باوردارم که این یک حقیقت است .
و همینطور پیامهایی به ما تحمیل میشود از همه جا از تلویزیون، تا تبلیغات، تا بازاریابی، و از این دست. نیروهای بسیار قدرتمندی وجود دارند که تعیین میکنند که ما چه میخواهیم، و چگونه به خود نگاه کنیم. هنگامی که به ما گفته میشود بانکداری شغلی بسیار قابل احترام است بسیاری از ما می خواهیم بانکدار شویم. وقتی که دیگر بانکداری احترم برانگیز نیست ، ما علاقه مان را به بانکداری از دست میدهیم. ما بسیار پذیرای پیشنهاداتیم.
پس بحث من دراین باره نیست که ما باید از ایده هایمان درباره موفقیت دست بکشیم. بلکه ما باید مطمن شویم که آنها متعلق به ما هستند. ما باید برروی ایده های خود متمرکز شویم. ومطمن شویم که ما مالک انها هستیم. و اینکه ما حقیقتا پدیداورنده بلند پروازیهای خود هستیم. چون نرسیدن به آنچه که می خواهیم به اندازه کافی بد هست. اما بدتر از آن داشتن یک ایده است از آنچه که شما می خواهید و فهمیدن این موضوع در انتهای سفر، که در واقع آن چیزی نبوده که شما در تمام این مدت می خواسته اید.
پس می خواهم صحبتم را اینجا تمام کنم. اما آنچه که واقعا می خواهم تاکید کنم این است که به هر نحوی، موفق شوید، آری. اما بگذاریم بیگانگی بعضی از ایده هایمان را بپذیریم. و بیاییم درکمان را از موفقیت محک بزنیم. بیاییم اطمینان پیدا کنیم که ایدهایمان درباره موفقیت حقیقتا به ما تعلق دارند. خیلی از شما متشکرم. (تشویق)
کریس اندرسن: بسیار جذاب بود. چطور تطبیق میدهید این ایده را که کسی بوده — بد بوده که درباره کسی به عنوان بازنده فکر کنیم. با این ایده که بسیاری از مردم بخواهند کنترل زندگی شما را در دست بگیرند. و اینکه یک جامعه این رو تشویق کنه احتمالا برنده هایی و بازنده هایی خواهد داشت .
الن دو باتن: بله فکر میکنم این بیشتر تصادف در جریانه برد و باخته که من می خواهم بر آن تاکید داشته باشم. چرا که این روزها بیشترین تاکید بر قضاوت درباره همه چیز است . و سیاستمداران همیشه درباره عدالت حرف میزنند. در حال حاضر من یک معتقد پرو پا قرص عدالت هستم. اما فکر میکنم که غیر ممکنه. بنابراین ما باید هر کاری که میتوانیم انجام بدهیم، ما باید هر کاری را که میتوانیم انجام بدهیم تا آن را بدست بیاوریم. اما در نهایت باید همیشه به خاطر داشته باشیم که هر کسی که دربرابر ماست ، هر چه که در زندگیشان اتفاق افتاده، تصادف نقش بسیار مهمی را در آن داشته است. و این آن چیزیست که من قصد دارم برای آن محلی قاعل شوم. چون در غیر این صورت جا برای نفس کشیدن نخواهم داشت.
کریس اندرسن: منظورم این است که آیا باور دارید که میتوانید فلسفه مهربانترو ملایمتر خود از کار را با یک اقتصاد موفق ترکیب کنید؟ یا فکر میکنید که نمی توانید؟ اما این مطلب انقدر اهمیت ندارد که ما تاکیید زیادی بر روی آن داشته باشیم؟
الن دو باتن: اندیشه ترسناک این است که ترساندن مردم بهترین راه برای کار کشیدن ازآنهاست. و اینکه محیط هر چه ظالم تر باشد آدمهای بیشتری برای مبارزه به پا میخیزند. می خواهید فکر کنید، چه کسی را به عنوان پدر ایده آل خود دوست دارید؟ و پدر ایده آل شما کسی است که محکم است و در عین حال مهربان. و کشیدن این خط بسیار مشکل است. ما به پدرها احتیاج داریم، همانگونه که بوده اند، الگوی پدر نمونه در جامعه، به دور از افراط در هر دو طرف. که از یک طرف زورگوست ، تنبیه گر است . ودر طرف دیگر سهل انگار و بی قانون است.
کریس اندرسون: آلن دباتن.
آلن دباتن: بسیار متشکرم. (تشویق)
Translated by AliMo Nafisi
Reviewed by Firouzeh Etemadi