این مقاله را به اشتراک بگذارید
از آستین، برونته، داستایفسکی تا… ایشیگورو
شاهرخ شاهرخیان*
بخشی از جاذبه آثار کازئو ایشیگورو، سبک موجز او است؛ او آهستهآهسته با فاشکردن طرح داستان به خواننده احساس کارآگاهی داده و فرصت کشف سرنخها را برای او فراهم میکند. ایشیگورو از آن دست نویسندههایی نیست که رمانهایش یکی پس از دیگری آماده شوند، بلکه با تفکر بسیار ایدههای خود را میپروراند. آنطور که خودش میگوید «هر بار که میخواهم رمان جدیدی بنویسم باور اینکه رمان قبلی را تمام کردهام برایم سخت است. با کلافگی کار میکنم، یادداشت برمیدارم. و زمان زیادی را صرف فکرکردن میکنم. من از آن نوع نویسندگانی نیستم که جلوی ماشین تایپ بنشینم و فیالبداهه شروع کنم به نوشتن. لازم است از قبل ساختار کلی کتاب را بدانم و زمان زیادی را صرف فکرکردن کنم تا دستم به نوشتن گرم شود.»
شخصیتهای داستان ایشیگورو جنبه دیگری است که به آثارش جذبه میبخشد. این شخصیتها به کلی با تجربیات نویسنده تفاوت دارند. خودش میگوید «سروکلهزدن با شخصیتهایی که شبیه من نیستند برایم سادهتر است، با آنها بیشتر میتوانم صمیمی و راحت باشم. وقتی با کسی سروکار دارید که شبیه شما نیست، باید بیشتر درباره دلیل رفتارهای خاص او یا اتفاقاتی که برایش میافتد فکر کنید. من فکر میکنم یکی از خطرات «همزاد»داشتن در ادبیات این است که شما هر چیزی را به او نسبت میدهید؛ حتی چیزهایی که از لحاظ هنری به او ربطی ندارند، اما چیزهایی هستند که خود شما به عنوان یک فرد با آنها درگیر هستید.»
ایشیگورو بر اساس آنچه خودش میگوید دیدگاهش درباره داستایفسکی تغییر کرده و میگوید، همچنان در بزرگسالی آثار او را میخواند، اما کمتر حوصله احساساتگرایی و پیچوخمهای داستانی او را دارد که باید در یک ویرایش حذف شوند. اما نظرات او درباره دیوانگی آنقدر جامع و عمیقاند که خواننده حس میکند این دیوانگی، حالتی جهانشمول است. بااینحال، ایشیگورو حرفه نویسندگی و بسیاری چیزهای دیگرش را به «جین ایر» و «ویلت» شارلوت برونته مدیون است و عقیده دارد که برونته در دوران اخیر داستایفسکی را از گود بیرون رانده است.
ایشیگورو علاوه بر داستان، ترانههای جَز هم نوشته. البته او این روزها فقط ترانه مینویسد. او از پانزده سالگی ترانه مینوشته، و به عقیده او وجوه مشترک زیادی بین داستان و ترانه وجود دارد. سبک او به عنوان یک رماننویس، عمدتا از چیزهایی نشأت میگیرد که به عنوان یک ترانهسرا آموخته است. مثلا حالت صمیمی و اولشخص خوانندهای که در برابر حضار اجرا میکند به رمانهای او نقب زده است. همچنین نیاز به آهسته نزدیکشدن به معنا، گاهی با هلدادن آن بین خطوط رمان.
ایشیگورو در کودکی، مثل بسیاری از جوانان دیگر، تقریبا چیزی نخواند تا در ۹ یا ۱۰ سالگی داستانهای شرلوک هلمز را در کتابخانهای محلی پیدا کرد. او نهتنها غرق در شخصیتهای شرلوک و واتسون شده بود، بلکه مانند آنها رفتار هم میکرد. مثلا به مدرسه میرفت و میگفت «جلوس بفرمایید» یا «این، شگفت است!» آن زمان این رفتار او را به حساب ژاپنیبودن و عدم تسلط بر زبان میگذاشتند. «درنده باسکرویل» آن موقع و حتی هنوز هم، داستان محبوب او میان داستانهای شرلوک است. به نظر ایشیگورو این داستان ترسناک و مقصر بیخوابی شبهای اوست، اما تناقض ماجرا اینجاست که او فکر میکند به خاطر دنج و راحتبودن دنیای کانن دویل، غرق در این دنیا شده است.
ایشیگورو رشته خاطرات را با چنان علاقهای به کار میگیرد تا تصویری که از حافظه راوی بیرون میآید، لبههای محو داشته باشد و با هر نوع عاطفهای گره خورده و آماده دستکاری است. به این ترتیب شما صرفا به خواننده نمیگویید «چنین و چنان شد». شما پرسشهایی پیش میآورید از این قبیل که: چرا او در این زمان فلان خاطره را به یاد آورد؟ چه حسی درباره آن داشت؟ و وقتی آن شخصیت میگوید نمیتواند دقیقا به خاطر بیاورد چه اتفاقی افتاده است، اما به هر تقدیر برای ما روایت میکند، چقدر به حافظه او باید اعتماد کرد؟ همه این کارهای ظریفی که با روایت داستان از میان خاطرات افراد میتوان انجام داد مورد علاقه ایشیگورو است.
اما نقشی که حافظه در «هرگز رهایم مکن» بازی میکند با آنچه در کتابهای قدیمیتر پیدا میشود، تفاوت دارد. مثلا در «بازمانده روز» باید با هشیاری و احتیاط میان خاطرات جستجو کرد تا آن گردشهای اشتباه مهم در زندگی، و دلایل حسرت و افسوس پیدا شوند. ولی در «هرگز رهایم مکن»، خاطرات کتی با او مهربانتر، و موجب تسلای او هستند. وقتی دوران او رو به پایان است و دور فلک بدون چیزها و کسانی میگردد که او دوست میداشت، خاطرات آن روزگار تنها دستآویز او هستند.
تکنیک روایت ایشیگورو و خیالبافیها و زبان پر رمز و کنایه او موجب شده تا منتقدان، «بازمانده روز» و «وقتی یتیم بودیم» را گونههایی بهروزتر و بدبینانهتر از کمدیهای اخلاقی جین آستین تلقی کنند. بااینهمه، خود ایشیگورو تلقی دیگری دارد و داستایفسکی و پروست را نویسندههای محبوب خود دانسته و قرینگی با جین آستین و هنری جیمز را انکار میکند.
ایشیگورو دیگر در این مرحله، خوانندهای حرفهای نیست، و میگوید تنها نویسندگان معاصری که از آنها اطلاع دارد، مارگارت درابل [نویسنده برجسته انگلیسی] و ادنا اوبرایان [نویسنده برجسته ایرلندی] هستند. اما او بعدا کشف کرد که تحتتاثیر کارهای دیگری از وی. اس. نایپل [نویسنده ترینیدادتبار بریتانیایی و برنده نوبل ادبیات] و جی. جی. فارل [نویسنده انگلیسی برنده بوکر] نیز بوده است.
* مترجم و منتقد
آرمان