این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
آنچه در ادامه می خوانید ماجرایی است جذاب و تاریخی در حاشیه زندگی موسیقی دانی که این روزها انتشار کتاب هیاهوی زمان اثر جولین بارنز که براساس زندگی او به صورت رمان نوشته شده، او را در ایران به نامی آشنا بدل کرده است. بنابراین لطف خواندن این نوشته را دوچندان می سازد.
***
موسیقیای که هنوز پابرجاست
ماجرای اجرای سمفونی توسط ارکستر گرسنگان
در تابستان سال ۱۹۴۲، لنینگراد در قحطی بود. نزدیک به یک سال بود که آلمانها این شهرها تحت محاصره و بمباران قرار داده بود. با این وجود، یک ارکستر موفق شد تا یک سمفونی تازه را که دیمیتری شوستاکوویچ ساخته بود را اجرا و در شهر پخش کند.
وقتی که کارل الیازبرگ دستور گرفت تا سمفونی هفتم شوستاکوویچ را اجرا کند، متوجه شد که مشکلی وجود دارد. بعد از اجرای قطعهای از تایکوفسکی، در دسامبر پیش از آن، تنها ارکستر باقیماندۀ شهر یعنی ارکستر رادیو لنینگراد تعطیل شده بود.
در دفترچۀ ثبت رویدادهای گروه ارکستر مربوط به آن زمان نوشته شده: "تمرین انجام نشد. سرابیان مرده است. پتروف مریض است. بوریشف مرده است. ارکستر کار نمیکند."
در چنین وضعیتی وقتی که الیازبرگ نوازندگانش را برای تمرین خبر کرد، فقط سروکلۀ ۱۵ نفر پیدا شد.
یکی از آنها کزنیا ماتوس، نوازندۀ فلوت بود. او آن دوران را اینگونه به خاطر دارد: "وقتی که تمرین را برای اجرا شروع کردیم، من باید فلوتم را برای تعمیر میبردم. وقتی برای تحویل گرفتنش رفتم، پرسیدم که هزینۀ تعمیرش چقدر شده. تعمیرکار گفت: "برایم یک گربه بیاور!" او میگفت که گوشت گربه را به مرغ ترجیح میدهد."
اولین جلسۀ تمرین بعد از تنها ۱۵ دقیقه دچار وقفه شد. چرا که گروه کوچکی که برای تمرین آمده بودند، رمقی در بدن نداشتند.
سیمون بیشکوف، رهبر ارکستر زمان شوروی، میگوید: "گروه ارکستر از نوازندگانی تشکیل شده بود که قربانی بمباران، گرسنگی و قحطی بودند و به زحمت میتوانستند سازهایشان را در دست نگه دارند."
یکی از نوازندگان ترومپت حتی توان نواختن یک نت را هم نداشت.
نیاز به نیروی کمکی بود.
مسئولان شوروی دستوری را به جبهههای نبرد فرستادند و دستور دادند که هر نوازندهای که در جبهه حضور دارد خود را برای تمرین معرفی کند. مردان از اردوگاههای نظامی میآمدند و میان ماموریتهایشان تمرین میکردند.
گفته میشود که شوستاکوویچ که در کنسرواتوار لنینگراد کار میکرد، کارِ ساخت سمفونی را پیش از تجاوز نظامی آلمان به شوروی در ژوئن ۱۹۴۱ آغاز کرده بود، اما به گفتۀ خودش پس از این اتفاق کار بر روی این سمفونی را با "شدتی فرابشری" ادامه داد.
او پس از آغاز محاصرۀ شهر در ماه سپتامبر در لنینگراد باقی ماند و یکی از تمرینهای اولیۀ سمفونیاش به علت بمباران هوایی نیمه کاره ماند.
نهایتاً در یکم اکتبر به او دستور داده شد تا شهر را ترک کند.
وقتی که ورود مایحتاج به شهر قطع شد، لنینگرادیهای مجبور به خوردن موشها، اسبها، گربهها و سگها شدند. حتی گزارشهایی از آدمخواری نیز وجود داشت. و همزمان که شهروندان روی زمین با گرسنگی دست و پنجه نرم میکردند، نیروی هوایی آلمان نازی، بمبارانهای سنگینی را علیه شهر انجام میداد.
نجاتیافتگان زمستان هولناک ۱۹۴۱-۱۹۴۲ در لنینگراد، جنازههایی را که روی زمین افتاده بود و کسی نبود که آنها را دفن کند را به یاد دارند.
الیازبرگ نظم سفت و سختی را در پیش گرفت تا نوازندگانش را روی فرم بیاورد. نوازندگان سازهای بادی، به خصوص دچار مشکل میشدند و وقتی که مینواختند سرشان خالی میشد. اما با این وجود، او از جیرۀ نان هر نوازندهای که خوب اجرا نمیکرد یا دیر به تمرین میآمد کم میکرد. حتی اگر علت تاخیر او، تدفین یکی از اعضای خانوادهاش بود.
نوازندگان، شش روز در هفته با هم کار میکردند و کم کم سمفونی شکل گرفت. تا فرارسیدن روز اجرا، یعنی ۹ آگوست ۱۹۴۲، گروه ارکستر تنها یکبار فرصت یافته بود تا سمفونی را به صورت کامل تمرین کند. آن هم تنها سه روز پیش از اجرای اصلی.
الیازبرگ در حال رهبری ارکستر در ۹ آگوست ۱۹۴۲
بیشکوف میگوید: "کمی پیش از اجرا، ارتش شوروی به شدت خطوط ارتش آلمان را بمباران کرد تا اسلحههای آلمانی را خاموش کند و کنسرت دچار وقفه نشود."
بلندگوها در سراسر شهر نصب شده بودند تا صدای کنسرت نه فقط به اهالی شهر که به نیروهای آلمانی نیز برسد.
یکی از مخاطبان آن اجرا اولگا کوادِ ۱۸ ساله بود که پدرش و پدربزرگش هر دو در آغاز سال کشته شده بودند. او که حالا نود و چند ساله است، به خوبی آن روز به یاد دارد.
او میگوید: "شمعدانیها میدرخشیدند، احساس خیلی غریبی بود. از طرفی اتفاقی که در حال افتادن بود، غیرممکن به نظر میرسید. آن هم با وجود، محاصره، تدفینها، مرگها، گرسنگی. واقعاً فوق العاده بود."
او میگوید: "تنها ترسی که داشتیم این بود که آلمانها بمبارانمان کنند. به خودم میگفتم: "خدایا بگذار تا آخرش را گوش کنیم." آن وقت الیازبرگ بیرون آمد، اعضای گروه ارکستر ایستادند و سپس شروع به نواختن کردند. همه گرسنه بودند، اما همه با لباس رسمی و پاپیون اجرا میکردند."
او ادامه میدهد: "نمیدانم چرا بلافاصله به یاد بابایم افتادم. بابا عاشق موسیقی خوب بود. او خودش نوازندگی میکرد و به من یاد میداد. به یاد آوردم که من را به سالن فیلارمونیک میبرد و احساس کردم که او هم موسیقی را میشنود."
پایان کنسرت ابتدا با سکوت همراه شد.
آنطور که کزنیا ماتوس به یاد میآورد: "سپس انفجار تشویق و دست زدن بود. دختری از میان حاضران با یک دسته گل پیش آمد و دسته گل را به رهبر ارکستر داد. باورتان میشود که در آن شرایط محاصره، گل تازه آورده بود؟ به شکل غیرقابل باوری لذتبخش بود."
شوستاکوویچ این سمفونی را به مردم لنینگراد تقدیم کرده بود. مردمی که مجبور بودند یک سال و نیم دیگر محاصره را تحمل کنند، تا اینکه ارتش شوروی نهایتاً در ژانویۀ ۱۹۴۴ توانست محاصره را بشکند.
تخمین زده میشود که تا آن زمان، حدود ۷۵۰۰۰۰ شهروند غیرنظامی در لنینگراد مرده بود.
ملاقات شوستاکوویچ با الیازبرگ و نوازندگان در بیستمین سالگرد اجرا، ۱۹۶۴
کزنیا ماتوس در سمت چپ عکس دیده میشود
وقتی که بیشکوف این سمفونی را شنید به فکر کسانی افتاد که "آن را زندگی کرده بودند، از آن جان سالم به در برده بودند و موفق شده بودند تا انسانیت خود را حفظ کنند."؛ از جمله مادر خودش.
او میگوید: "وقتی که بچه بودم، مادرم بخشهایی از خاطراتش را برایم نقل میکرد. هیچ وقت ماجراهای بزرگ برایم تعریف نمیکرد. اما خاطرات مختلفی را برایم نقل میکرد."
یکی از این خاطرات، مربوط به زمانی بود که مادرش در حین یکی بمبارانهای آلمانها در زیرزمین نشسته بود. بیشکوف میگوید: "بمب روی ساختمان افتاد، از سقف عبور کرد و مستقیم تا داخل زیرزمین پیش رفته بود." به طرز معجزهآسایی بمب منفجر نشد.
در دههۀ ۱۹۵۰، گروهی از گردشگران آلمان شرقی به دیدار الیازبرگ آمدند.
بیشکوف میگوید: "آنها میخواستند او را ببینند و به او گفتند که آنها جزو سربازان آلمانیای بودهاند که در آن زمان در آستانۀ شهر بودند. آنها به پخش رادیویی کنسرت ارکستر، از جمله سمفونی هفتم شوستاکوویچ گوش میدادند. آنها نیز گرسنه بودند. آنها هم ترسیده بودند. خیلی از آنها دلشان نمیخواست آنجا باشند، اما چارهای نداشتند. خیلیهایشان کشته شدند."
آن مردان به الیازبرگ گفتند که وقتی اجرای سمفونی شوستاکوویچ را میشنیدند، فهمیدند که شهری که مردمش چنین روحیهای از خود نشان میدهد، تسلیم نخواهد شد. طبق گزارشها، یکی از آنان گفته است که وقتی دوستانش آن سمفونی را میشنیدند، اشک در چشمانشان حلقه میزد.
بیشکوف میگوید: "اینها کسانی بودند که دشمن را در جنگ نمایندگی میکردند و به اندازۀ کسانی که موسیقی در اصل برایشان ساخته شده بود (مردم لنینگراد) به آن احتیاج داشتند. چرا که نهایتاً این سمفونی برای بشریت نواخته شده بود. بهترین گواه این ادعا این است که امروز هم هنوز به آن گوش میدهیم و هنوز به آن احتیاج داریم."
الیازبرگ سمفونیاش را در چند مناسبت دیگر در لنینگراد اجرا کرد. اما کنسرت دوران جنگ او، او را بدل به ستارۀ عرصۀ رهبری ارکستر نکرد و حتی باعث نشد که قهرمان فرهنگی شوروی بدل شود. در عوض در سال ۱۹۷۸، در میان فراموشی از جهان رفت.
با این وجود، موسیقیای که اجرا کرد، هنوز پابرجاست و بدل به یکی از شناختهشدهترین آثار شوستاکوویچ شده است و اغلب از این سمفونی با نام "سمفونی لنینگراد" یاد میشود.
دربارۀ شوستاکوویچ و سمفونی هفتم
شوستاکوویچ کار بر روی سمفونی را در جولای ۱۹۴۱، در سن ۳۵ سالگی، آغاز کرد و کار آن را در ماه دسامبر در کویبیشف به پایان برد.
این سمفونی ابتدا در مارس ۱۹۴۲ در کویبشف برای اولین بار اجرا شد و کمی پس از آن در مسکو اجرا شد.
این سمفونی در ژوئن ۱۹۴۲ در لندن و در جولای ۱۹۴۲ به رهبر آرتورو توسکانینی در نیویورک اجرا شد. اجرای این سمفونی نیازمند ارکستری بزرگ است.
بی بی سی / فرادید
‘