این مقاله را به اشتراک بگذارید
دوست دارم به ثروتمندان نگاه کنم
وودی آلن کارگردان پرکار ماه آینده با «کافه سوسایتی» و یک سریال تلویزیونی بازمیگردد. او که خیلی کم تن به مصاحبه طولانی میدهد، همین پنج شنبه با اوسین بولت خبرنگار گاردین به گفتو گو نشست و درباره پروژه ها و آرزویش برای مسابقه دادن حرف زد.
به گزارش مد ومه بانی فیلم به نقل از گاردین نوشت ، وودی آلن ۸۰ سال دارد. زمان فانی است و او هم این را میداند. هر روز مثل روز قبل: بیدار شو، کار کن، وزنه بزن، تردمیل، کار، کلارینت، کار، شام، تلویزیون، خواب. غیر از امروز، فردا و روز بعد که او کاری بیهوده انجام خواهد داد.
او می گوید: «من هرگز فایده خاصی در تبلیغ رسانهای کردن ندیدم. فکر نمی کنم کسی هرگز مصاحبه ای را بخواند و بگویم هی، می خواهم آن فیلم را ببینم!» آلن دیگر چیزی درباره خودش نمی خواند. این بخش خسته کننده فیلمسازی است. این و سر و کله زدن با سرمایه جمع کن ها.
اما به نسبت کسی که چنین احساسی دارد، او مسلما حسابی کار میکند. در فستیوال کن، حتی با وجود اینکه مطلبی توسط پسرش رونان فارو چاپ شد و دوباره این ادعاها را سر زبان آورد که آلن خواهر رونان یعنی دیلن را مورد آزار و اذیت قرار داده، او به کار خود ادامه داد. وقتی که سه ماه بعد با او در حالی صحبت می کنم که در مراحل پایانی آماده سازی چهل و هشتمین فیلمش با حضور کیت وینسلت و جاستین تیمبرلیک به سر می برد، او دوستانه پای تلفن برخورد می کند و عجله ای برای قطع کردن ندارد.
پس چرا به کار رسانه ای اهمیت می دهد؟ لبخندی می زند و شانه ای را بالا می اندازد. «خب، مدیرهای روابط عمومی فکر می کنند مهم است برای همین این کار را می کنم که خوب باشم. اما فکر نمی کنم و به آن ها هم می گویم که اهمیت داشته باشد. آن ها هم می گویند فقط ساکت کارت را بکن. من نمی خواهم کسی باشم که پول می گیرد اما کمک نمی کند.
این همان وودی آلنی است که وقتی بچه بود و در مسیر مدرسه سوار مترو می شد، آن قدر به نوشتن پرداخت که توانست در ۱۷ سالگی از پدر و مادرش درآمد بیشتری داشته باشد. او همیشه همه چیز را در چارچوب قراردادی قاب می کند: نیازی برای نگه داشتن قرارداد، به اتمام رساندن آن و فراهم کردن چیزی ارزشمند.
آن سریالی که دارد برای آمازون می سازد چطور؟ خودش می گوید: «آمازون دو سال اصرار و اصرار کرد و شرایط را بهتر کرد تا بالاخره من نتوانم پیشنهادشان را رد کنم.» آن ها برای سریالی که نتیجه این پیشنهادها شد، یعنی «بحران در شش صحنه»، به هیچ وجه به آلن سخت نگرفتند: شش اپیزود نیم ساعته مشکلی نداشت؛ هرجا دوست داری فیلمبرداری کن؛ داستانت درباره هر بازه ای که می خواهد باشد؛ هر ستاره ای می خواهی انتخاب کن؛ اصلا لازم نیست فیلمنامه را به ما نشان بدهی، فقط وقتی کارت تمام شد زنگ بزن. البته نه اینکه او می خواست پول را بردارد و بزند به چاک! «من آدم مسئولی هستم. پول شان را نمی گیرم که هدرش بدهم. شرط خوبی بود، قبلا هم چنین کارهایی کرده بودم.»
امیدهای آلن نسبت به فیلم جدیدش هم تا همین حد متواضعانه است. او می گوید: «نیت من این بود که مردم پول بدهند و یک نوع تجربه انسانی داشته باشند.» فیلم «کافه سوسایتی» این سرمایه گذاری را بازپس می دهد. این فیلم بهترین پروژه او از زمان «یاسمن آبی» تا به حال است: تند، بامزه و تکان دهنده؛ مخصوصا درباره اینکه مردم تا چه حد در روابط شان از یکدیگر باج می گیرند.
جایگزین وودی مان این بار جسی آیزنبرگ است که از بروکلین راهی می شود تا در هالیوود شانسش را امتحان کند. دهه ۱۹۳۰ است: ستارگان فیلم خدا هستند، استودیوها حکمرانی می کنند و عمویش استیو کارل، یک مدیر برنامه های بازیگوش است که از منشی اش می خواهد شهر را به بابی نشان بدهد. آیزنبرگ و کریستن استوارت در کاخ بزرگ او یکدیگر را می بینند. به گفته شخصیت استوارت، آدم باید دلش برای کسانی بسوزد که برای اینکه احساس مهم بودن کنند، به یک خانه بزرگ نیاز دارند. اما آیزنبرگ خیلی مطمئن نیست.
آلن هم همینطور. او می گوید: «من از آن آدم هایی نیستم که یک انزجار خودجوش نسبت به ثروت دارند. من دوست دارم به ثروتمندان نگاه کنم. اگر در یک ملک خیلی ثروتمند بچرخم لذت می برم.» نه، او می گوید نمی خواهد ثروتمندتر باشد، اما معلوم شد که ۱۰۰ دلار در هفته خرج بلیت لاتری می کند. اما اگر ببرد هم چیز زیادی تغییر نخواهد کرد: «من در این مورد با همسرم صحبت کردم. اگر ببریم هنوز در همان خانه زندگی خواهیم کرد، من سر کار خواهم کرد، قایم نمی خواهم، هواپیما هم نمی خواهم.»
پس چرا این کار را می کند؟ به نظر می رسد گیج شده باشد. «شانسش نجومی است. اگر یک دسته کارت را اتفاقی بکشید شانس بهتری برای این دارید که حدس بزنید هر کارت دقیقا کدام است. من هرگز بیشتر از دو شماره جلو نرفتم. احتمالا اگر به پنج شماره برسم و برنده نشوم به خودم شلیک می کنم. واقعا بد می شود، اما این مشکل را ندارم.»
نگذارید برداشت توریستی «کافه سوسایتی» از هالیوود شما را گول بزند. نگذارید چشمان گشادش در مشاهده زرق و برق شما را کور کند. صنعت سینما «خسته کننده، کثیف و در هم ور هم» است. راوی آلن در فیلم می گوید که هالیوود شهری است که بر پایه غرور اداره می شود، خیلی ساده.
اما او می گوید کجا اینطور نیست؟ «مطمئنم تمام تجارت ها پر از آدم های لوس است که جواب تلفن نمی دهند و ادای آدم گنده ها را در می آورند. مطمئنم همین در وال استریت و لندن و رم هم وجود دارد، اما هالیوود همیشه سر و صدا می کند چون خیلی واضح است. یکی پس از دیگری با چنین آدم هایی سر و کار دارید.»
مثل تمام آثار آلن، «کافه سوسایتی» هم خودش را صرف این می کند که ما چطور با فانی بودن مان کنار می آییم. کارگردانش یک بار در یکی از نقل قول های معروفش گفته بود ترجیه می دهد با نمردن به ابدیت دست پیدا کند تا با فیلم هایش؛ در فیلم او می توان شاهد شخصیت یهودی بود که در آستانه مرگ کاتولیک می شود تا آرامش پیدا کند. آیا این ضروری ترین مسئله دنیا نیست؟ اگر مردم می توانستند قبول کنند که مرگ پایان است، امثال داعش مشکلات بیشتری برای سربازگیری پیدا می کردند.
او به نرمی می گوید: «نمی توانم به نیابت از تمام بمب گذارهای انتحاری صحبت کنم. اما بدون باوری استوار به زندگی پس از مرگ، بسیاری از آن ها چنین کارهایی انجام نمی دادند. وقتی خودشان را منفجر می کنند واقعا باور دارند که نتیجه مثبتی در انتظار آن هاست. اینطور نخواهد بود، اما به هرحال بعضی های شان ممکن است حاضر باشند این کار را بکنند و به آن به عنوان یک حرکت شرفتمندانه برای هدفی شرافتمندانه نگاه کنند. به نظرم مسیرشان غلط است. اما حرفم را قبول ندارند.»
خودش حاضر است برای چه چیزی بمیرد؟ فقط خانواده اش. اگر ۱۵ سال پیرتر بود، احساس نمی کرد باید در جنگ خدمت کند. «نمی توانم خودم را در یک سنگر در شبی بارانی در حال نبرد در ساحل ژاپن تصور کنم. فکر نکنم خیلی خوب دوام بیاورم. وقتی تهویه هوا خوب کار نمی کند اعصابم خرد می شود.»
آیا متوجه هرگونه افزایش احساسات ضد یهودی شده است؟ می گوید خب، شخصا که نه و کمی صاف تر می نشیند. اما دوستانش چرا. «من را سورپرایز نمی کند. این در طبیعت انسان است که کسی را قربانی اعمالش کند. اگر یهودی در دنیا نبود سر سیاه پوستان خالی می کردند. اگر سیاه پوست نبود می رفتند سراغ کاتولیک ها. کاتولیک هم نبود؟ چیزی دیگر. بالاخره اگر همه یک جور شوند، آدم های چپ دست شروع می کنند به کشتن آدم های راست دست. انسان فقط نیازمند کسی است که بتواند خشونت و درماندگی اش را سرش خالی کند.»
شانه اش را بالا می اندازد. «امیدوارم این امواج بخوابند و مردم متوجه بشوند که مشکل این نیست و بیشتر روی مشکل های واقعی تمرکز کنند. اما دنیا پر از عدم تحمل و تعصب گرایی است. فروید گفت همیشه یهودستیزی وجود خواهد داشت چون انسان ها خفت دارند و واقعا هم همینطور است.»
به او می گویم همینطور که پیرتر می شود سفت و سخت تر هم می شود. لبخندی می زند و می گوید دقیقا برعکس این مسئله حقیقت دارد. «من به این ایده نیتچه ای که چیزی که تو را نمی کشد قوی ترت می کند باور ندارم. می بینید که این سربازها با بیماری های استرسی بازمی گردند؛ آن ها در جنگ بودند و مرگ را به چشم دیدند و این بحران های هویتی را یکی پس از دیگری تجربه کردند. اتفاق های ناگواری در زندگی هستند که ما را برای آینده ضعیف می کنند. این اتفاقی است که برای من افتاد. تاب ها و پیکان های زندگی من را قدرتمندتر نکردند. فکر می کنم ضعیف تر هستم. فکر می کنم چیزهایی هستند که الان نمی توانم تحمل شان کنم اما در جوانی می توانستم.»
استراتژی آلن این است که دستانش را بالا و جلوی گوش هایش می گیرد. ممکن است آی فون داشته باشد، اما فقط برای تماس گرفتن، جاز و اپلیکیشن آب و هوا از آن استفاده می کند. همین جدایی متعهدانه است که نشان می دهد چرا هنوز هم آلن به طور قابل توجهی روراست باقی مانده است. درباره همسرش و دخترانی که آن ها به فاصله کمی پس از ازدواج شان در سال ۱۹۹۷ به فرزندخواندگی قبول کردند (بِشه ۱۷ ساله و مَنزی ۱۶ ساله)، او اغلب و با گرمی صحبت می کند. درباره پدر بودن می گوید: «می توانید تا وقتی در سن رشد هستند روی شان حساب کنید. شما پادشاه خانه هستید و خیلی به شما نیاز دارند و خیلی دوست تان دارند و روی تان حساب می کنند. وقتی شروع کنند وارد شدن به دوران بزرگسالی، آن وقت ناگهان داستان متفاوتی می شود.»
آیا کسی از او نصحیت می خواهد؟ او می گوید: «دوستان زیادی ندارم. زندگی خیلی منزوی دارم. می آیم خانه و با خانواده ام هستم. می روم با دوستان شام می خورم و هر چند وقت یک بار از من نصحیت می خواهند، اما هرگز در مورد مسایل بزرگ زندگی نیست.» بعد از شام هم به خانه می رود، ۲۰ دقیقا تلویزیون را روشن می کند و «خوابم می برد.» هرگز کمدی تماشا نمی کند، هرگز چیزی در ژانر سریالی که خودش برای آمازون ساخته ندیده است؛ اگر اخبار نگاه نکند، بسیبال تماشا می کند که «همیشه برایم از هر نمایش دیگری جالب تر است.» اما تیم های نیویورکی این فصل ضعیف عمل کردند، برای همین به المپیک رو آورد و خیلی هم جواب نگرفت.
«تماشا کردن اینکه مردم از این ور استخر تا آن ور شنا کندن خیلی برایم هیجان انگیز نیست. یک ورزش پیچیده تر لازم دارم. چیزی که روایت متفاوتی داشته باشد و به یک پرش یا سرعت ناگهانی وابسته نباشد. هر ورزشی را تماشا می کنم. می توانم ورزش چوب بری هم تماشا کنم که دو نفر در آن در یک رقابت درخت قطع می کنند!» این چیزی است که خودش هنوز آن را امتحان نکرده است: وودی جوان به طور تعجب آوری ورزشکار بود و از دست دادن قابلیت ورزش کردن یکی از چیزهایی است که در مسن شدن از آن ناراحت است. «خیلی خوش شانس بودم. سلامت خوبی دارم، حداقل فکر می کنم. هنوز دمانس نگرفتم. همه چیز خوب است، اما همیشه این مسئله من را غمگین می کند که نمی توانم وارد یک زمین بیسبال بشوم و مثل گذشته بازی کنم. از نظرم این ناراحت کننده ترین چیز است.»
او با حسرت می گوید: «دوست دارم با اوسین بولت مسابقه بدهم. اما مطمئن نیستم چقدر کارم خوب باشد. همیشه دونده خوبی بودم. اما این امکان هم هست که در حالی که من دارم هنوز می دوم، او مشغول انجام دادن مصاحبه های بعد از مسابقه اش باشد.»
فیلم «کافه سوسایتی» روز دوم سپتامبر در بریتانیا اکران می شود و «بحران در شش صحنه» هم از روز سی ام سپتامبر در آمازون پرایم قابل دسترس است.