این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
سهشنبهها با سینما / در مد و مه
فیلمهایی برای ندیدن!
سری هفتم
نوشتهی پژمان الماسینیا
اشاره: تا به حال به فیلمهای معروف و اسموُرسمداری برخوردهاید که تاریخمصرفشان گذشته باشد؟ به آثاری که بهبه و چهچه گفتنهای منتقدان وطنی و فرنگی سالهاست نثارشان میشود اما درواقع علاوه بر اینکه دیگر کمترین جذابیتی ندارند گهگاه مبتذل و مشمئزکننده هم هستند، چطور؟… آدمیزاد در مواجهه با چنین فیلمهایی، دو راه بیشتر ندارد؛ یا بایستی از ترسِ به باد رفتن آبرو سکوت پیشه کند و همرنگ جماعت، به کورهی تعریفوُتمجیدها بدمد یا بیخیالِ انگ خوردن و حفظ پرستیژ خود، پنبهی آن فیلمهای کذایی را بزند!… چهار فیلمی که برای این شماره انتخاب کردهام، همگی عاشقانهاند و بهترتیب تاریخ اکرانشان مرتب شدهاند.
۱- «در حالوُهوای عشق»؛ محصول ۲۰۰۰ هنگکنگ
«در حالوُهوای عشق» (In the Mood for Love) هفتمین ساختهی وونگ کار-وای، فیلمساز زادهی شانگهایِ چین است. «زن جوان متأهلی بهاسم خانم چان (با بازی مگی چنگ) که منشی یک شرکت است و چو، مرد جوان روزنامهنگاری (با بازی تونی لیونگ) که او هم متأهل است، همسایه میشوند. شوهر زن و همسر مرد، اکثر اوقات در سفرهای کاری بهسر میبرند [ما هیچوقت آنها را نمیبینیم] اما خانم چان و آقای چو طبق شواهدی، متوجه میشوند که گویا همسرانشان سروُسری با یکدیگر دارند…» بهغیر از این چند جمله خلاصهی داستانی که خواندید، تقریباً هیچ اتفاق خاصی در فیلم نمیافتد! «در حالوُهوای عشق» عبارت است از مقادیری قابهای خوشعکس بهانضمام باند صوتی پروُپیمانی که شنیدنی و صدالبته دوستداشتنی است. از «در حالوُهوای عشق» بیش از هر چیز، قطعهای موسیقایی بهیادمان میماند که بهتناوب در دقایق مختلف فیلم، روی نماهای اسلوموشن استفاده شده [۱]؛ همان قطعهی زیبایی که یک سروُگردن بالاتر از کل پلانهاست و لحظاتی به این فکر میاندازدمان که شاید اصلاً کارگردان این یک ساعت و نیم تصویر را گرفته است تا بهانهای باشد برای پخش وقتوُبیوقت این موسیقی سحرآمیز! «در حالوُهوای عشق» فیلم سینمایی بیاتفاقی است که هرازگاهی هم در نقش دیازپام عمل میکند!
گونه: درام، رُمانس
فروش: نزدیک به ۱۳ میلیون دلار
جوایز: کاندیدای بفتای بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان، برندهی ۴۴ جایزه و ۴۱ نامزدیِ دیگر در جشنوارههای مختلف
۲- «آغوشهای گسسته»؛ محصول ۲۰۰۹ اسپانیا
«آغوشهای گسسته» (Broken Embraces) -به اسپانیایی: Los abrazos rotos- ساختهی پدرو آلمودوار، دربارهی نویسندهی نابینای شهیری بهاسم هری کین (با بازی لوئیس هومار) است. انتشار خبر درگذشت سرمایهدار بزرگ مادریدی، ارنستو مارتل و همچنین تقاضای پسر ارنستو از هری برای نوشتن فیلمنامهای دربارهی پدرش، دست به دست هم میدهند تا هری خاطرات ۱۴ سال قبل خود را مرور کند؛ زمانی که فیلمساز معتبری بهنام متئو بلانکو بود و به بازیگر تازهکار فیلماش، لنا (با بازی پنلوپه کروز) دلبستگی داشت… «آغوشهای گسسته» بین فیلمهای شاخص آقای آلمودوار؛ علیالخصوص "بازگشت" (Volver) [محصول ۲۰۰۶]، "با او حرف بزن" (Talk To Her) [محصول ۲۰۰۲] و "همهچیز دربارهی مادرم" (All About My Mother) [محصول ۱۹۹۹] در مرتبهی پایینتری قرار میگیرد و بهعبارتی، کمتر "آلمودواری" است! فیلم، نه گرما و سرزندگی "بازگشت" را دارد و نه مثل "با او حرف بزن" از یک فیلمنامهی چفتوُبستدار سود میبرد؛ در عین حال، «آغوشهای گسسته» نمیتواند کاراکترهایی به باورپذیری تکتک آدمهای "همهچیز دربارهی مادرم" خلق کند. بهنظرم آلمودوار با ساخت «آغوشهای گسسته» به دام پیچی انحرافی افتاده که ادامهی منطقیاش، سقوط آزاد در درّهی عمیق "پوستی که در آن زندگی میکنم" (The Skin I Live In) [محصول ۲۰۱۱] -یکی از نازلترین فیلمهای او تا به حال- است. متأسفانه تمهید "فیلم در فیلم" نیز -علیرغم جذابیتهای خاصی که میشد به «آغوشهای گسسته» تزریق کند- گرهای از کلاف سردرگم این فیلم نگشوده است؛ آلمودوار میتوانست «آغوشهای گسسته» را تبدیل به اثری در ستایش سینما و هنر نمایش کند، فرصتی که -شاید- با بیحوصلگی از دستاش داده است. «آغوشهای گسسته» فیلم بزرگی نیست؛ نه حرف گُندهای میزند و نه تماشاگرش را غافلگیر میکند و بههمین ترتیب، بازیهای درخشانی هم ندارد. بازی پنلوپه کروز -بهتبع فیلم- خالی از شور و انرژی است، چنگی به دل نمیزند و با نقشآفرینیاش در "بازگشت" -ماندگارترین همکاری مشترک خانم کروز و آلمودوار- فرسنگها فاصله دارد… پدرو آلمودوار در «آغوشهای گسسته»، داستانی بهشدت قابل حدس و بیجذابیت را آنقدر کُند و کشدار روایت میکند که حوصله سر میبرد.
گونه: درام، رُمانس، هیجانانگیز
بودجه: ۱۸ میلیون دلار
فروش: نزدیک به ۳۱ میلیون دلار
جوایز: کاندیدای بفتا و گلدن گلوبِ بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان، برندهی ۸ جایزه و ۳۷ نامزدیِ دیگر در جشنوارههای مختلف
۳- «دل دیوانه»؛ محصول ۲۰۰۹ آمریکا
«دل دیوانه» (Crazy Heart) درامی عاشقانه به نویسندگی و کارگردانی اسکات کوپر است که براساس رمانی بههمین نام، نوشتهی توماس کاب تولید شده. «خواننده و نوازندهی مشهوری بهاسم بد بلیک (با بازی جف بریجز) که از روزهای اوجاش فاصله گرفته، برای گذران زندگی و اجرا در کافهها و رستورانها، مجبور است مدام سفر کند. بلیکِ ۵۷ ساله که الکلی هم هست؛ با جین، زن روزنامهنگارِ علاقهمند به موسیقی (با بازی مگی جیلنهال) دیدار میکند. طی چند جلسه مصاحبهی جین با بلیک، او به این زن جوان مطلقه -که پسر کوچکی دارد- دل میبندد و تصمیم میگیرد زندگی جدیدی را شروع کند…» «دل دیوانه» افتتاحیهی خوبی دارد؛ خیلی راحت وارد داستان میشود و تماشاگر را با بلیک همراه میکند. آقای کوپر در شناساندنِ کاراکتر اصلی موفق است؛ بدون اینکه چیزی از او بدانیم و یا کار خاصی انجام دهد، بلیک بهنظرمان دوستداشتنی میآید آنقدر که سرنوشتاش برایمان مهم میشود. البته نقش جف بریجز در ایجاد چنین حسی را نمیتوان نادیده گرفت. او که بهجز بازیگری، بهعنوان یک موزیسن -در سبک کانتری- نیز شناختهشده است، اجرایی مسلط و قابلِ قبول از این هنرمند ورشکسته پیش چشم میگذارد. آقای بریجز در هشتادوُدومین مراسم آکادمی، توانست رقبای خود [جرج کلونی، کالین فرث، مورگان فریمن و جرمی رنر] را کنار بزند و بهخاطر «دل دیوانه» صاحب اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شود. علاوه بر قطعات دلنشین موسیقایی، تصاویر چشمنواز طبیعت [بهخاطر مسافرتهای مداوم بلیک در جادههای ایالات متحده] هم بر جذابیت «دل دیوانه» میافزاید… اما با وجود نکات مثبتی که برشمردم، فیلم در حدود ۲۰ دقیقهی پایانی -پس از ماجرای گم شدن پسربچه- دچار افتی فاحش میگردد و ماجرای ترک اعتیاد کهنهی بلیک، نه باورپذیر از آب درمیآید و نه میتواند کوچکترین تأثیری بر تماشاگر بگذارد. اسکات کوپر هرچه را طی یک ساعت و نیم رشته، پنبه میکند و فیلم را به آن اوجی که منتظرش بودیم، نمیرساند. «دل دیوانه»: آغازی تماشایی، پایانی شدیداً ناامیدکننده.
گونه: درام، رُمانس
بودجه: ۷ میلیون دلار
فروش: حدود ۴۷ و نیم میلیون دلار
جوایز: برندهی ۲ اسکار، برندهی ۳۵ جایزه و ۲۹ نامزدیِ دیگر در جشنوارههای مختلف
۴- «دیوانهوار»؛ محصول ۲۰۱۱ آمریکا
«دیوانهوار» (Like Crazy) ساختهی دریک دورمس است. «در کالجی از شهر لسآنجلس، یک دانشجوی بریتانیایی بهنام آنا (با بازی فلیسیتی جونز) دلباختهی همکلاسی آمریکاییاش، جیکوب (با بازی آنتون یلچین) میشود. مدت کوتاهی پس از اینکه دلبستگی آنا و جیکوب شدت میگیرد، مهلت ویزای آنا برای اقامت در ایالات متحده به اتمام میرسد؛ او حالا دیگر چارهای بهجز ترک جیکوب و بازگشت به کشورش ندارد…» «دیوانهوار» نمونهی جالبِ یک فیلم مستقل آمریکایی محسوب میشود که پروسهی تولیدش میتواند سرمشقی برای سینمای فقیر و کمبضاعت ما باشد! درس ویژهای که میتوان از «دیوانهوار» یاد گرفت، صرفهجویی در نیروی انسانی و ساخت فیلم با کمترین تعداد بازیگر ممکن است! برای این کار، شما به یک قتلِعام و حذف دستهجمعی نیاز دارید! بهعنوان مثال در «دیوانهوار»، دختر و پسر جوان فیلم هر دو تکفرزند انتخاب شدهاند، پدر جیکوب سالها پیش عمرش را به شما داده است و هیچ اثری هم از آثار مادرش نمیبینیم! آنا خوشبختانه پدر و مادر دارد، اما آنقدر بیفامیل است که در مراسم ازدواج، حتی کسی نیست از آنها عکس بگیرد و آقای کشیش این وظیفهی خطیر را بر عهده میگیرد! بدینترتیب، میتوانید با صرف فقط ۲۵۰ هزار دلار یک فیلم بسازید! «دیوانهوار» فیلمی دوپاره است؛ طوریکه انگار توسط دو اکیپ متفاوت نوشته و کارگردانی شده. نیمی از فیلم که به آشنایی دختر و پسر و پا گرفتن علاقه میانشان میپردازد، باورپذیر و حتی منقلبکننده از آب درآمده است؛ ولی بهدنبال برگزاری مراسم عروسی و بهخصوص پس از دعوا و قهر آنا و جیکوب، شاهد نوعی سراسیمگی در «دیوانهوار» هستیم که نتیجهاش تبدیل شدن فیلم به اثری سطحی و خستهکننده است که تنها انتظار میکشیم آنچه از یک ساعت و نیم زماناش، باقی مانده هرچه زودتر سپری شود! زیرا خط داستانی «دیوانهوار» دیگر آنقدر کشش ندارد که به تماشایاش ترغیبمان کند. بهغیر از پدر و مادر آنا، تنها آدمهای مهمی که وارد داستان میشوند، سامانتا و سایمون هستند؛ فیلم اصلاً به این دو کاراکتر و انگیزههایشان -بهویژه سامانتا (با بازی جنیفر لارنس)- نمیپردارد و گویا فقط آمدهاند تا توجیهی باشند برای شش ماه جدایی و بیخبری آنا و جیکوب از یکدیگر! از دیگر بخشهای آبکی فیلم، میشود به علاقهی آنا به روزنامهنگاری و نشان دادن پیشرفت او در کارش اشاره کرد؛ سؤال اینجاست که اگر قرار بود آنا بههمین سادگی موقعیت شغلیاش را رها کند و راهی آمریکا شود، چه توجیهی برای نمایش آنهمه وقت صرف کردن میتوان تراشید؟! با وجود تأکید بر اشتیاق بیحدوُحصر آنا به کار نوشتن در چند جای فیلم، منطقیتر نبود که جیکوب مقیم انگلستان شود؟! اگر جواب را دلدادگی بیشتر آنا به جیکوب فرض کنیم، باید پرسید که این دیگر چه مدل دلبستگی است؟! آنا تمام ۶ ماه گذشته را با سایمون بهقدری گرم و عاشقانه سر میکند که مرد جوان عاقبت به او پیشنهاد ازدواج میدهد! فیلم، تمام زورش را میزند تا عمیق بهنظر برسد اما فقط تظاهر به عمیق بودن میکند! و وقتی سعی دارد مینیمال باشد، گنگ و پرابهام میشود! فیلم به گواه عنواناش، مذبوحانه میخواسته "عشقی دیوانهوار" را به تصویر بکشد و "Love Story" یا حداقل "Before Sunrise" زمانهاش شود ولی در میانهی راه، از حرکت بازمیایستد و قدم از قدم برنمیدارد. «دیوانهوار» اصلیترین صدمه را از ناحیهی فیلمنامه خورده است. مضحک است که چنین فیلمی برندهی جایزهی ویژهی هیئت داوران بیستوُهفتمین جشنوارهی ساندنس -در سال ۲۰۱۱- میشود و خانم بازیگر بیاستعدادش (فلیسیتی جونز) هم از همان جشنواره، جایزه میگیرد!… «دیوانهوار» معجونی است کسالتبار از بازیهای بد، حفرههای فیلمنامهای و دوربینْ رویِ دستهای بدون منطق.
گونه: درام، رُمانس
بودجه: ۲۵۰ هزار دلار
فروش: بیشتر از ۳ و نیم میلیون دلار
جوایز: برندهی ۲ جایزه از جشنوارهی ساندنس، برندهی ۷ جایزه و ۶ نامزدیِ دیگر در جشنوارههای مختلف
پانویسها:
[۱]: موسیقی متن «در حالوُهوای عشق»، اثر مایکل گالاسو و شیگهرو اومهبایاشی است.
‘
1 Comment
مخاطب مدومه
چه خبر از شماره هشتم؟