این مقاله را به اشتراک بگذارید
معنا درسفری بی انتها
ابراهیم مهدی زاده
ذهن معتاد به دریافت معنای ساده ازمتون ، مدام درحال پرسش ازخود ومتن است . ازاین متن چه دریافتی دارد ؟ نمی پرسد که آیااین متن دراوپرسش گری ایجاد کرده یا خیر. نمی پرسد که چیستی متن راهی به عمق می گشاید یا راه به عادت ماُلوف میرود ؟ آیا این متن ازتخیل به اندیشه تبدیل میشود یاخیر؟ یک سوال.آیادریافت معنا درادبیات داستانی وشعرالزام آوراست ؟ میگویند داستان دیرشکل گرفته . این دیرشکل گیری همان درنگ وتاخیردردریافت معنا نیست ؟ آیا اساساُ متنی میتواند فاقد معنا باشد ؟ معنا نسبت به چی ؟ اگراین سخن درست باشد که ادبیات به ویژه شعروداستان زمینه سازمتون فلسفی هستند که ظاهرا درست است ، چرا کسی ازفلسفه معنای خاص ، قطعی ،بی حرف وحدیث و…استنتاج نمیکند ؟ به گمانم ،همانطورکه ازفلسفه وموسیقی انتظارمعنای خاص، فوری،قطعی، تائید صرف یا تکذیب محض نداریم. بلکه مفاهیم فلسفی به کندی، با احتیاط ، زیرپوستی، گاه فرض محتمل ، فرض مفروض، فرض باطل ،گاه باشرط وشروط، احتمال ،گاه دورتسلسل ، بااکراه واما واگرهای فراوان بیان وعرضه میگیرد،مفاهیم ومصداق های شعری وداستانی که رابطه ی تنگاتنگ با فلسفه و موسیقی دارند، نیزباشدت بیشتر،با راویان ناموثق، غیرقابل اعتماد به همین روال است . به عبارت دیگرهدف فلسفه شناختی است ابدی ازهرچیزکه ، هیچگاه هم میسرنمیشود . این ناپایداری وعدم ثبات درمورد طبیعت وانسان درهنرنیز دائم درحال دگردیسی ،کنش و واکنشهای متفاوت وپارامترهای متغیراست . ازاین رو،آشنازدائی هم یکی ازاین فرصت هاست . همانطورکه طبیعت وانسان،درفصول وتنگناهای مختلف،حالت واکنش یکسان ندارند ودرلحظه های متغیر و ناپایدار، رنگآمیزی وعواطف مشابه نشان نمیدهند ، تکراردرهنرنیزمارا به سمت ملال وابتذال می کشاند.
درآثارکلاسیک ماحافظ ومولانا درشعر، ابن سیناوسهروردی درنثردِاستانی شاهدی براین مدعاست . درادبیات وهنرمعاصر، بهرام صادقی درداستان و تا حدودی ابراهیم گلستان درسینما ی مستند و داستان مدرن میتوان یادآوری کرد. درشعرهوشنگ ایرانی ورویائی وفروغ به این مهم دست یافته اند . نمونه عالی ومعاصرآن درسینما نیز،آثارسهراب شهید ثالث است …درفرنگی ها آثارشارل بودلر. اینگونه آثاردربرگیرنده ی تعطیل واسقاط معنا نیست بلکه متن ازحالت سطح به عمق نظردارد وانسان معاصر ضمن لذت ازچیدمان واژه گان ، لذت تاخیر، درنگ دردریافت معنا ، این یا آن زمینه ی حس آمیزی صمعی و بصری ، حقیقت وزیبائی ، بسوی بی وزنی معنا و حذف ِتفکرِحذف ، دریک کلام ، عدم قطعیت ونهایتاُ عاطفه ی ناب روان میشود ورها ازتنگ نظری ها ، تحمیل یک ایده ، طرد صفرویک ، دوآلیسم ،حذف قهرمان وضد قهرمان تا به متن رهائی بخش نقل مکان میکند . این مکان جدید درحقیقت برداشتن بارغیرهنری ازهنر و فاصله گیری ازکارکرد اجتماعی صرف ازدوش هنر و رسیدن به هنرپیور(ناب) وهمراهی هنر و انسان ، منهای جایگاه اجتماعی اش بسوی تعالی و کاوش درضمیر و روح آدمی است . به عبارت شاعرانه ِآن ،هنربه نقش آفتاب درهستی بشری میرسد که برهمه چیزوهمه کس به یکسان میتابد وچیستی انسان معاصر را درتنگنای هستی ، ازنیستی ، به درک درست ازهستی میرساند . سخنم را نقل به معنی با نظرعین القضات همدانی درمورد معنای شعربه پایان میرسانم . :"جوانمردا بدان که درشعرهیچ معنی نیست . شعر راهمچون آینه ای بدان . درآینه هیچ صورتی نیست . هرکه دراو نگرد ، خود را دراو بیند" .