این مقاله را به اشتراک بگذارید
رابرت ردفورد از سینما و اژدهای پیت میگوید
واقعیت در سینما گم شده…
امین فرج پور
اژدهای پیت عنوان فیلمی است به کارگردانی دیوید لوری که اگرچه با هیچ متر و معیاری جزو فیلمهای شاخص امسال بهشمار نمیآید، اما حضور یکی از محبوبترین و خوشنامترین اساطیر دنیای سینما در آن باعث شده این فیلم پررنگترین حضور ممکن را در دنیای رسانههای چاپی و مجازی امسال داشته باشد. این گفتگو به بهانه این فیم با رابرت ردفورد انجام شده است
در سالهای اخیر فیلمهای مختلفی بازی کردهای که در میان آنها هم فیلم مستقل کوچک سیاسی وجود دارد هم فیلم ابرقهرمانی عظیم و پرهزینه و هم فیلم لطیف خانوادگی مثل همین فیلم اژدهای پیت. از آنجا که جزو بازیگرانی هستی که توان انتخاب کردن دارد و به عبارتی میتوانی مسیرت را خودت ترسیم کنی؛ میشود دلیل انتخابهایت را بگویی؟ آیا منطق یا دلیل خاصی پشت انتخاب فیلمهای اخیرت وجود دارد؟
همیشه سعی کردهام از هرگونه دلیل و منطقی دور باشم. زمانهایی را به یاد دارم که روزگار خوشی نداشتم؛ تازه بازیگری را شروع کرده بودم و فقط درباره ظاهر و قیافهام حرف زده میشد. من نهایت انرژیام را خرج میکردم برای بازی در رلها و کاراکترهای متفاوت، اما فقط درباره فیزیکم قضاوت میشد. با وجود تلاشهایم برای ارایه کاراکترهای رنگارنگ، از من خواسته میشد همانی را که هستم تکرار کنم. این چالش بزرگی بود که من باید بر آن غلبه میکردم و تنها راه پیش پایم بازی در فیلمهایی بود که نهتنها ظاهرشان، بلکه ذاتشان نیز با هم تفاوت داشته باشد که فکر میکنم با سختکوشی و البته با کمک کارگردانیام در سینما (که مرا متفاوت از خیلی بازیگران دیگر کرد) بر این چالش فایق آمدم. این چالش هنوز هم با من هست و همیشه منبع الهام من برای پیش رفتن و انجام کارهای ظاهرا متفاوت از هم بوده….
چگونه وارد پروژه اژدهای پیت شدی؟
دیوید لوری آمد پیشم و گفت میخواهد در فیلمش باشم و حتی کاراکتر را براساس حضور من بازنویسی کرد و به عمق و حجم نقش افزود؛ این باعث شد من هم به دلیل اینکه خودم را در شکلگیری شخصیت دخیل میدانستم، احساس مسئولیت بیشتری در قبال کاراکتر داشته باشم. اولش تنها میدانستم کاراکترم یک قصهگو است. باید بگویم قصهگویی نقش مهمی در زندگی من داشته. کودکی دشوارم یادم است: زندگی فقیرانه در یک محله کارگری با مردمی که چیزی نداشتند و بهنوعی قصهگویی بود که مرا از آن موقعیت دشوار بیرون آورد. به همین دلیل همین الان هم در سینما فقط به قصهگویی باور دارم. روایت داستانهای خیالانگیز و جذاب تاکنون گفته و نوشته نشده، به نظرم دلیل اصلی ادامه حیات سینما و البته لذتبخشترین کار ممکن است….
اژدهای پیت چه داشت که توانست نظرت را جلب کند؟
داستان؛ اژدهای پیت یک فیلم قصهگوی تمام و کمال است که واقعگرایی را با فانتزی تلفیق کرده. سناریوی دیوید لوری چنان زیبا واقعگرایی را با جادو ترکیب کرده که با خواندنش یاد دوران کودکی خودم و فیلمهای دیزنی آن سالها افتادم که از ته دل عاشقشان بودم؛ فیلمهایی چون بامبی و فانتازیا؛ سناریوی لوری حس جادویی پیدا و پنهان آنها را داشت….
یک سناریو باید چگونه باشد که بازی در آن را قبول کنی؟
اگر چیزی معمولی و نرمال نباشد و بتوان در آن به چیزهای غیرمنتظره و متفاوت برخورد، بازی در آن را قطعا قبول میکنم. غیرمنتظرهها و شگفتانگیزها همیشه مرا درگیر کردهاند….
فیلمساز نخستینبار فیلم را در ذهنش میسازد و بعد فرصت پیدا میکند آن را سرصحنه بسازد. در واقع هر فیلمی در ذهن سازندگانش شکلی دارد که الزاما با محصول نهایی همسان نیست. فیلمی مثل اژدهای پیت در ذهن تو چه شکلی بود؟
محصول نهایی حاصل شرایط است؛ اما فیلم ذهنی محصول آرمانها. فیلمساز هیچگاه نمیتواند به صددرصد خواستههایش در فیلم دست پیدا کند. این یک قاعده کلی است؛ اما در فیلمهایی چون اژدهای پیت یا پارک ژوراسیک یک تفاوت دیگر نیز هست. در این فیلمها بازیگر در شرایطی بازی میکند که بعضی چیزها وجود ندارند و باید بعد از فیلمبرداری ساخته شوند. در این فیلم مثلا ما اژدها نداشتیم؛ اما البته چون کارگردان شکل و شمایل او را به ما نشان داده بود، بعد از آمادهشدن فیلم چندان سورپرایز نشدیم….
کارگردان گفته اژدهای پیت بچهها را تا حدی درگیر شرایطی ناراحتکننده و ترسناک میکند که این برای آنها الزامی و مفید است. به نظرت چرا در دنیای امروز بچهها لازم است چنین احساساتی را تجربه کنند؟
به این دلیل ساده که دنیای امروز بزرگتر و تاریکتر از آن است که آنها میشناسند. آنها به دلیل سنشان نمیدانند زندگی چقدر پیچیده است. بچهها فقط چیزهای شادکننده را میشناسند. فیلمهایی که این شادی را در وجود آنها ادامه میدهند، در ضمن شناختشان را از دنیای پیرامون نیز میافزایند، فیلمهای خوبی برای سن و سال آنها هستند….
کارکردن با بچهها و برایس دالاس چطور بود؟
عالی؛ بچههای باهوش و خوشرفتاری بودند. بازیگر نقش پیت کودکی باهوش، شاد، رها و شجاع بود. خوب و زیاد حرف میزد و از سخن گفتن لذت میبرد. از جایگاه و حضورش در گروه فیلمبرداری آشکارا نهایت لذت را میبرد. دختر کوچولوی فیلم نیز همینطور بود. در مورد برایس هم چیزی نگویم بهتر است. او بازیگری توانا و حرفهای است؛ از آنها که همکاری با آنها لذتبخش است.
با بازیگران کمسن زیادی تاکنون کار کردهای که بعضیها در بزرگسالی نیز بازیگری را ادامه دادهاند….
جوزف گوردون لویت؛ او زمانی که در رودخانهای از میان آن میگذرد ١٠ سالش بود. با تیموتیهاتون هم کار کردهام….
خوانندگان ما کنجکاوند نظرتان را درباره صنعت سرگرمیسازی بدانند. از آنجا که یکی از مهرههای مهم این صنعت بودهاید و حتی در شکل متفاوت دادن به آن نیز نقش داشتهاید؛ تحلیلتان از وضع و حال آن میتواند جذاب باشد….
نمیدانم چیزی را شکل دادهام یا نه؛ اما بله، بخشی از آن بودهام. خیلیها مرا علیه صنعت سینما میدانند؛ در حالیکه اصلا چنین نیست و اصلا من خودم محصول این صنعت هستم. من از بودنم در این صنعت سود بردهام. نکته در این است که من فقط و فقط فکر میکنم میشود بهتر کار کرد و روی داستانهایی متفاوت از قصههای همیشگی هالیوودی تمرکز کرد. هالیوود فقط روی داستانهای پولساز فوکوس میکند؛ در حالیکه تفاوت نیز میتواند پولساز باشد. الان دیگر فیلمهای انسانی و لطیف دهه هفتاد و شصت ساخته نمیشود. من آن فیلمها را دوست دارم. در پی یافتن راهی برای اینکه باز چنان فیلمهایی ساخته شود، فستیوال ساندنس را شکل دادیم. میخواهم بگویم این فستیوال علیه هالیوود یا علیه جریان اصلی نیست؛ بلکه حتی میشود ساندنس را در کنار هالیوود دانست.
وقتی سر صحنه فیلمی میروی چه حسی داری؟ آیا همه چیز برایت تکراری شده یا هنوز احساس تازگی داری؟
من خیلی وقت است سر صحنه نرفتهام؛ چون بیشتر فیلمهای این روزها در لوکیشن واقعی فیلمبرداری میشوند. آخرینبار در کاپیتان آمریکا بود که یک صحنه واقعی را تجربه کردم. یک صحنه عالی و تکنیکی. احساسم، اما نمیتوانم آن را یک حس گرم بنامم. حتی همین اژدهای پیت نیز گرم نبود. وقتی به بازیگر گفته میشود باید اینجا نگاه کنی چون مثلا اژدها اینجا ایستاده، نمیشود انتظار داشت احساس گرمی داشته باشد. این روزها واقعیت در سینما گم شده.
بهعنوان کسی که هم کارگردانی کرده و هم بازیگری، برایت دشوار نیست سوئیچکردن دو موقعیت متفاوت؛ که یک بار کارگردان هستی و در فیلم دیگر بازیگر یک کارگردان دیگر؟
بستگی دارد به فیلمنامه؛ مثلا اژدهای پیت راحت بود، چون موضوعش جوری نبود که بهعنوان کارگردان درگیرش شده باشم. همه کارها را دیوید لوری کرده بود و من فقط باید بازی میکردم. اما بعضی فیلمها که موقعیتی جدی که من نیز درگیرش بودهام، روایت میکردند، سخت بود و باید تلاش زیادی میکردم برای دور ماندن از جنبه کارگردان وجودم. از دید کارگردان فیلم، منصفانه هم نیست که بازیگری بازی خودش را کارگردانی کند. خوب هم نیست، چون جنس بازیها دوپاره میشود. در چنین فیلمهایی باید سوئیچ را چرخاند و به خود قبولاند که من اینجا فقط یک بازیگرم و دیگر هیچ….
در کار موفقی چون پیشنهاد بیشرمانه هم چنین اوضاعی بود؟
این کار یک جورهایی لذت تمام و کمال بود. فکر میکردم نقشم در آن فیلم محشر خواهد شد؛ که شد. از آنجا که کار زمانبری هم نبود و وقت آزاد زیادی داشتم، همزمان با آن فیلم داشتم فیلم خودم رودخانهای از میان آن میگذرد را نیز تدوین میکردم. کارکردن با کارگردان درجه یکی چون آدریان لین با آن دید عالی بصریاش دیگر دلیل لذتی بود که در این فیلم بردم.
به نظرت این روزها اوضاع ساخت فیلمهای شخصی کوچک چگونه است؟ راحتتر شده یا به همان دشواری سابق است؟
نه؛ به همان دشواری سابق است. صنعت سینما تمرکزگراتر، پرهزینهتر و البته فرمولهتر شده. الان همه صحبتها درباره فروش افتتاحیه و رقم و مبلغ است. فیلمهایی را میبینی و از خودت میپرسی اصلا این فیلم چرا باید ساخته شود و چرا چنین پول سرسامآوری در این فیلم هزینه شده؛ و میفهمی خط تولید صنعت در یک زمان مشخص به نتیجه رسیده که این فیلم باید تولید شود. این وضع و حال فیلمسازی امروز است و خودتان حدس بزنید در این کارخانه پولسازی چگونه میشود یک فیلم شخصی کوچک ساخت….
شهروند