این مقاله را به اشتراک بگذارید
امکان زیستن در جهان های موازی
گفت وگو با دکتر محمد شهبا در باب روایت ها و راوی ها
نویسنده: آریامن احمدی
بهترین شیوه نقد متنی، اتکا به نشانه ها و علایم درون متنی است یعنی علایمی که در خود متن وجود دارند. هرچه نقد اثر با این نوع نشانه ها بیشتر پشتیبانی شود، آن نقد از لحاظ متنی دقیق تر است. با این حال، چه بسا که برای فهم و نقد اثر به نشانه های برون متنی مانند نشانه ها و تلویحات تاریخی نیازمندیم کتاب «روایت شناسی: شکل و کارکرد روایت» کتابی است در توضیح و تبیین عناصر و وجوه روایت و عمل روایت کردن، آن هم بیشتر برای خواننده علاقه مند به روایت شناسی که می خواهد با دیدگاه ساختارگرایی در این زمینه آشنا شود
روایت به طور کلی عبارت است از نقل رویدادها و ماجراهای راوی/شخصیت برای روایت شنوهای درون روایت یا بیرون از روایت. اما تعریف فنی تر این است: روایت، نقل رویدادهایی با رابطه زمانی و مکانی و علت و معلولی است که در یک جهان معین و قابل تعریف رخ می دهند. البته اینها سه عنصر کلی است و همه درباره آنها نظر یکسان ندارند
سال هاست که جای خالی کتاب های حوزه «روایت شناسی» احساس می شد و اکنون با ترجمه های دکتر محمد شهبا و انتشار آنها از سوی انتشارات «مینوی خرد»، می توان امیدوار بود که گستره وسیع حوزه روایت شناسی کم کم دارد با منابعی علمی پربار می شود. «نظریه های روایت» (نوشته والاس مارتین)، «تصویر و ذهن: فیلم، فلسفه و علوم شناختی» (گریگوری کوری)، «روایت ها و راوی ها» (گریگوری کوری) و «روایت شناسی: شکل و کارکرد روایت» (جرالد پرینس) چهار کتابی است که تاکنون منتشر شده و از این مجموعه کتاب های دیگری هم در نوبت انتشار است: «عناصر بنیادین روایت» (نوشته دیوید هرمن) و «راهنمای تحلیل روایت» (نوشته لوک هرمن و بارت وروویک) . (پیش تر نیز دو کتاب با عنوان «مقدمه یی بر روایت در سینما و ادبیات» و «گزیده مقالات روایت» از سوی نشر مینوی خرد منتشر شده بود.) محمد شهبا، متولد ۱۳۴۳ از سیرجان کرمان است دکترای سینما (روایت شناسی فیلم) را از انگلستان دارد. وی عضو هیات علمی دانشکده سینماتئاتر (دانشگاه هنر تهران) است. از فعالیت های دیگر شهبا می توان به نگارش فیلمنامه های تماس هفتم (شهریار پارسی پور، ۱۳۸۲)، حسینیه های تهران (علیرضا رییسیان، ۱۳۸۶) و مجموعه تلویزیونی گروه ۲۳ (مهدی جعفری، ۱۳۸۵) اشاره کرد.
« انسان درون روایت زندگی می کند»: این جمله می تواند خود تعریفی از روایت باشد: روایتی سینمایی، داستانی، نمایشی یا یک روایت شعری: به طوری که بشر هماره خود روایت و سوژه روایت بوده است. از اینجا شروع کنیم که در وهله اول رویارویی ما با روایت به چه شکل است؟
البته جمله «انسان درون روایت زندگی می کند» را نمی توان تعریف خود روایت دانست، بلکه بیشتر فراگیری آن را نشان می دهد و تاکیدی است بر این نکته که در زندگی روزمره با انواع روایت ها روبه روییم. از سوی دیگر، بله، این سخن درست است که بشر همیشه خودش – چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی- موضوع روایت بوده است. روایت ها، شرح زندگی های زیسته یا نازیسته بشر است: زندگی های نازیسته یی که البته محتملند: یعنی بالقوه امکان تحقق آنها در گذشته، اکنون یا آینده وجود دارد.
به نظر می رسد، نخستین برخورد و رویارویی ما با روایت از همین میل به تجربه زندگی های «دیگر» یا آن طور که امروزه مطرح است، امکان زیستن در «جهان های موازی» سرچشمه می گیرد. در حین خواندن روایت، به طور موقت به زندگی دیگران همان شخصیت های روایت وارد می شویم. این ورود در وهله نخست، از سر کنجکاوی است که ظاهرا از نیروهای غریزی در وجود بشر است. بعدا به مسائلی همچون دانش اندوزی و کسب تجربه یا فقط حظ و لذت زیبایی شناختی می رسیم.
ما یک بستر روایی شفاهی در گذشته خودمان سراغ داریم: سنت نقالی که بیشتر حماسی یا مذهبی بوده است. رویارویی ما با این سنت روایی چگونه باید باشد و جایگاه آن در هنر و ادبیات امروز کجاست؟
سنت نقالی در ایران و به طور کلی سنت روایت های نقلی/ شفاهی ما امروزه بیشتر از جنبه تاریخی مطرح است تا کاربردی. سنت روایت شفاهی، همان طور که از تقسیم بندی ساده بالابرمی آید، قدمت زیادی دارد و تا پیش از صنعت چاپ و رواج سواد خواندن و نوشتن در میان همه اقشار مردم، شکل غالب و مسلط در نقل رویدادها بوده است. صنعت چاپ، یکی از کارکردهای مهمش همین حذف حضور همزمان راوی و مخاطب بود. به نظر می رسد امروزه که ما به این غیاب عادت کرده ایم نمونه اش استفاده از پیامک به جای دیدار رودررو با دوستان است، حالابه هر دلیل دیگر دشوار بتوان سنت روایت شفاهی را در قالب یک شکل ارتباطی احیا کرد: زیرا دیگر نیازی به این شکل از ارتباط و انتقال دانسته ها و تجارب نیست. از این گذشته، رویارویی ما با سنت های روایت شفاهی، امروزه فقط شکل بررسی تاریخی دارد و برای برخی شاید با حسرت و آرزو (نوستالژی) همراه باشد ولی برای نسل جدید و از نظر ارتباطی متحرک و فردگرا، ظاهرا دیگر جذابیت، دست کم جذابیت آنی، ندارد. مصداق بارزش این است که دیگر کسی پای قصه های مادربزرگ ها نمی نشیند. آن نوع قصه گویی در زمانی کارکرد اجتماعی به عنوان شکلی از سرگرمی و گذران وقت و انتقال تجربه داشت که این مسوولیت ها را رسانه های دیگری بر عهده نداشتند. همین که پای رادیو و تلویزیون به خانه ها باز شد، محفل قصه های مادربزرگ ها برچیده شد. در جامعه ما که هنوز در برزخ میان سنت و مدرنیته دست وپا می زنیم و یکی از راه حل های دم دستی مان همیشه بنیان گرایی (به معنای بازگشت به گذشته یی بنیادی و ارزشمند) بوده است، این حذف روایت های شفاهی معمولابا اشک و ناله و گلایه همراه بوده ولی واقعیت این است که این شکل روایت گویی دیگر کارکرد اجتماعی ندارد و در نتیجه نیازی به آن حس نمی شود. به عبارت دیگر، امروزه برای تعیین میزان اعتمادپذیری یا اعتمادناپذیری افراد متر و معیارهای معتبرتری در دست است و دیگر نمی توان به روایت های شفاهی به اندازه گذشته دل بست.
اگر موافق باشید بعد از این صحبت های مقدماتی، برویم سراغ ترجمه های شما در حوزه روایت شناسی. درباره «تصویر و ذهن: فیلم، فلسفه و علوم شناختی» گفته بودید که پیش نیازی برای ورود به کتاب دیگر گریگوری کوری «روایت ها و راوی ها» است. با توجه به اینکه این کتاب مختص روایت سینمایی است که خود از گونه های متاخر روایت است، چگونه این را پیش نیازی بر کتاب «روایت ها و راوی ها» که به گونه های متقدم روایت می پردازد ، توجیه می کنید؟ یا شاید بهتر است پرسشم را این گونه مطرح کنم که آیا روایت سینمایی زیرمجموعه یی از روایت داستانی نیست؟ یا از این حیث که روایت سینمایی بصری است بر روایت مکتوب تقدم دارد؟
بله، نخستین کتابی که من در زمینه روایت شناسی ترجمه کردم، کتاب «نظریه های روایت» نوشته والاس مارتین است. این کتاب، معرفی نظریه های روایت است با تمرکز بر نظریه های جدیدتر و آشنایی کلی با این نظریه ها فراهم می آورد و هما نندی ها و ناهما نندی های آنها را نشان می دهد. درباره دو کتاب «تصویر و ذهن: فیلم، فلسفه و علوم شناختی» و «روایت ها و راوی ها» باید بگویم که هر دو نوشته یک فیلسوف شناخت گرای استرالیایی است، گریگوری کوری و نگاه وی به روایت شناسی نیز از دیدگاه شناختی است. اینکه «تصویر و ذهن» را پیش نیاز درک «روایت ها و راوی ها» دانستم به این دلیل است که در کتاب «تصویر و ذهن» که پیش از کتاب دوم نوشته شده، مقدمات نگرش شناختی مطرح می شود و فصل آخر آن در زمینه روایت سینمایی است که بعدا در «روایت ها و راوی ها» توسعه پیدا کرد. بنابراین، منظور من اشاره به تقدم و تاخر قالب های روایتی نبوده بلکه طرح الزامات نگرش شناختی در کتاب اول و توسعه آنها در کتاب دوم بوده و طبیعی است که برای فهم بهتر «روایت ها و راوی ها» نخست باید با چارچوب نظری این دیدگاه آشنایی پیدا کرد که آنها در «تصویر و ذهن» طرح شده اند. درباره اینکه آیا روایت سینمایی زیرمجموعه روایت داستانی است یا بالعکس، یک راهش همان توجه به روند تاریخی و نگاه در زمانی است. از این نظر، روایت سینمایی، قالب تازه یی برای داستانگویی است یعنی روایت سینمایی از دل روایت مکتوب درآمده است. اما از آنجا که رابطه شناختی ما با محیط اساسا متکی بر حواس، به ویژه بینایی و شنوایی، است شاید بتوان گفت روایت سینمایی از حیث قدرت و تاثیر بر روایت مکتوب می چربد. در اینجا بدون توسل به بحث های نظری، می توان آمار مخاطبان فیلم و رمان را مثال آورد. البته امیدوارم سوء برداشت پیش نیاید زیرا منظورم به هیچ وجه مقایسه «کیفی» این دو قالب نیست. از دیدگاه شناختی، توضیح این نکته گویاتر است: در جامعه امروز که بیش از حد آکنده از اطلاعات و داده های بصری و نوشتاری است کافی است سر چهارراهی در مرکز شهر بایستید و به اطراف نگاهی بیندازید توان و حوصله پردازش این داده های متنوع و گاه متباین و متناقض رو به کاهش گذاشته است و بشر امروز دیگر توانایی ندارد که در اوقات فراغت یعنی زمانی که معمولارف رویارویی با روایت های مکتوب یا تصویری می شود دوباره به پردازش داده ها بپردازد. روایت سینمایی با ارائه تصویر و صدا و تعیین و بازنمایی ظاهر شخصیت ها و مکان ها، این بار مازاد پردازشی را از دوش مخاطب برمی دارد. البته در این زمینه، تلویزیون موفق تر از سینماست: زیرا با ضرباهنگ کندتر و با تکرارهای افزون تر، داده های پردازش یافته را در قالب اطلاعات آماده جلو مخاطب می گذارد. این موارد البته، تاثیرهای جنبی منفی هم دارد که موضوع بحث کنونی ما نیست.
آقای شهبا، راوی و مولف (راوی اول شخص، دوم شخص یا سوم شخص) در یک روایت داستانی/ سینمایی/ نمایشی چگونه متمایز می شوند؟ اگر بخواهیم با مصداق هایی در هنر و ادبیات پیش برویم، چگونه این تمایز و شباهت را می شکافیم؟
این پرسش شما پاسخ مبسوطی می طلبد که تقریبا همه نظریه های روایت را در برمی گیرد زیرا «راوی» از پیچیده ترین موضوعات در روایت شناسی است و هیچ نظریه یی در روایت شناسی نیست که به مساله راوی نپرداخته باشد اما اگر بخواهم پا سخی کوتاه و مفید به پرسش شما بدهم می توانم بگویم که در روایت سینمایی راوی دوم شخص نداریم، زیرا هر تصویر یا نما را می توان به راوی اول شخص یا سوم شخص نسبت داد. برخی نظریه پردازان روایت سینمایی که نگرش بلاغی دارند مانند نظریه پردازان نوشکل گرا (نئوفرمالیست)، از جمله دیوید بوردول معتقدند که راوی دوم شخص در سینما امکان پذیر نیست زیرا انتساب تصویر سینمایی به راوی دوم شخص ناممکن است. البته در روایت مکتوب می توان انواع راوی را آسان تر تشخیص داد، یکی به دلیل اینکه مولف روایت نوشتاری، معمولاهمان نویسنده داستان است ولی در سینما نمی توان کارگردان یا فیلمنامه نویس را به تنهایی «مولف» (همسان با نویسنده داستان) قلمداد کرد: چون فیلمسازی فعالیتی گروهی است و محصول نهایی فقط حاصل کار یک نفر نیست. به همین دلیل اصطلاح «مولف» در سینما به همان معنای «نویسنده» در ادبیات نیست و بیشتر به تکرار ویژگی های یکسان شمایلی و درونمایه یی اشاره دارد تا انحصار در آفرینش هنری.
در این بین نقش خواننده/ مخاطب در گونه های مختلف روایت کجاست و به چه شکل؟
این پرسش نیز پاسخ مفصلی می طلبد ولی پاسخ کوتاه تقریبا چنین است: روایت در اصل برای مخاطب نوشته می شود. حتی در یادداشت های خصوصی که قرار نیست کسی آنها را بخواند، نویسنده نخستین و مهم ترین مخاطب است. روند توجه به مخاطب از ساده سازی داده ها و ارائه آنها به شکل اطلاعات شروع شده (می دانیم که اطلاعات یعنی داده هایی که پردازش شده و مستقیما قابل استفاده اند) و به صرف عرضه داده ها در متن و ساختن اطلاعات توسط مخاطب رسیده و امروزه به ویژه در روایت های پازلی (چه در ادبیات و چه در سینما) به صرف ارائه داده های نامتوازن و پراکنده رسیده است. نکته یی که در این تکوین مراحل نقش بنیادی داشته، توسعه توانایی های پردازشی ذهن انسان در طول تاریخ بوده است. به همین دلیل است که امروزه، مخاطب علاقه مند و جدی، روایت های تودرتو و پیچیده را بیشتر می پسندد زیرا خودش می تواند و می خواهد که به میل خودش آنها را پردازش کند. البته نگرش های فلسفی و اجتماعی متاخر مانند گسترش فردگرایی و ذهنیت مدرن نیز در این زمینه بی تاثیر نبوده است. به طور خلاصه، هرچه توان پردازش ذهنی مخاطب کمتر باشد به روایت هایی در قالب اطلاعات آماده بیشتر گرایش دارد و هرچه توان پردازش ذهنی مخاطب بیشتر باشد، به روایت های پازلی و تودرتو و حتی فریبنده گرایش پیدا می کند. در اجتماع انفرادی امروز، برای مخاطبان گوناگون با توان پردازشی گوناگون روایت های گوناگونی تولید می شود: طیفی گسترده که یک سوی آن روایت های حاضر و آماده (از نوع مجموعه های سبک تلویزیونی) است و سوی دیگرش، روایت های پیچیده و غامض (مانند فیلم ها و رمان های پیچیده) .
در کتاب «روایت شناسی: شکل و کارکرد روایت» با یک رویکرد ساختارگرایی مواجهیم که در سه کتاب دیگر نیست. اگر ممکن است این نوع نگرش را در آغاز با قیاس با سه کتاب دیگر تشریح کنید، تا به انواع راوی از دیدگاه جرالد پرینس برسیم.
کتاب «نظریه های روایت» نوعی تجزیه و تحلیل مقایسه یی میان انواع نظریه های روایت است بنابراین، فارغ از «ایسم» است. واقعیت این است که پس از ترجمه و انتشار کتاب «نظریه های روایت» بسیاری از کسانی که کتاب را خوانده بودند، پرسش های فراوانی داشتند. متوجه شدم دلیل این پرسش ها این است که منابع دست اول مربوط به نحله های گوناگون روایت شناسی در دسترس خواننده فارسی زبان نیست. بنابراین تصمیم گرفتم چند کتاب در این زمینه ترجمه کنم. کتاب «روایت شناسی: شکل و کارکرد روایت» نوشته جرالد پرینس کتابی تقریبا مقدماتی است که عناصر روایت را یک به یک از دیدگاه ساختارگرایی متاخر (حد فاصل ساختارگرایی و پساساختارگرایی) به زبانی ساده و قابل فهم توضیح می دهد و حتی سعی می کند برای روایت های پایه و ساده، دستورزبان مشخصی وضع کند. اما به دلیل علاقه خودم به روایت شناسی شناختی، دو کتاب دیگر را ترجمه کردم. یعنی از روایت شناسی ساختارگرا یک دفعه به آخرین نگرش در زمینه روایت شناسی پریدم که همان دیدگاه شناختی است. بعد دیدم که در میانه این مسیر طولانی، باید منابع دست اول دیگری را نیز ترجمه کرد. منظورم از منابع دست اول، کتاب هایی است که واضعان هر دیدگاه خودشان نوشته اند، نه شرح ها و تفاسیری که دیگران از کار آنان به دست داده اند. حالابرای اینکه پیوستگی این روند حفظ شود چند کتاب دیگر نیز در دست ترجمه یا آماده انتشار دارم که امیدوارم شمای تقریبا کاملی از روند تکوین روایت شناسی را از نگرش های ساختارگرای آغازین تا به امروز به دست دهد.
در این کتاب، جرالد پرینس با ارائه الگوی ساده یی، تمایز مابین روایت، روایت شده، روایت کردن و روایتگری را به تفصیل برمی شمرد. آقای شهبا اگر موافقید با مصداق در ادبیات، این مفاهیم را بهتر و روشن تر بیان کنیم؟
به نظرم این موارد آنقدر ساده و قابل فهم در خود کتاب با ذکر نمونه های فراوان آمده که به جای هر توضیحی، خواننده علاقه مند را به مطالعه این کتاب ارجاع می دهم. اما برای اینکه پرسش شما را بی پاسخ نگذاشته باشم، عرض می کنم که روایت، شرح رویدادهای با رابطه زمانی و مکانی و علی معین است. مثلاداستان رستم و سهراب در شاهنامه، روایت است: روایتی گسترده در دل یک کلان روایت. اما همه ماجراهایی که در آن فاصله زمانی بر رستم و سهراب و اطرافیان گذشته، به همان ترتیب وقوع در شاهنامه ذکر نشده اند بلکه فقط بخش هایی یا گزیده یی از آنها «روایت شده» است. پس روایت شده یعنی رویدادهای گزیده یی از میان کل رویدادهای زمان مند که به ترتیب مشخصی در متن آمده یا سازمان دهی شده است. شیوه یی که فردوسی برای «نقل این روایت» به کار گرفته، شعر حماسی است. بنابراین، روایت کردن یعنی شیوه هایی که مولف/ راوی بیرون از متن، برای نقل آن رویدادها به کار می بندد و از جمله بر سبک شخصی وی استوار است. روایتگری، یعنی استفاده از عناصر و امکانات رسانه برای نقل آن روایت. در داستان بالا، فردوسی بنا به قواعد و اسلوب رایج در آن دوران، از دیدگاه دانای کل در تلفیق با دیدگاه اول شخص محدود استفاده کرده و با توجه به امکانات و محدودیت های شعر حماسی فارسی، این داستان را با ارائه های شعری و ادبی در قالب تلفیقی از داده ها و اطلاعات عرضه کرده است. بنابراین، روایتگری یعنی نقل داستان با توجه به سبک و امکانات رسانه مورد استفاده. حالا، اگر داستان رستم و سهراب را در قالب رمان یا فیلم ارائه کنیم، «روایت» همچنان یکی است، اما با توجه به سبک هر نویسنده یا کارگردان و نیز تفاوت های رمان و فیلم از نظر امکانات، شیوه روایت کردن و نیز روایتگری تفاوت پیدا می کند.
عمده تفاوت این کتاب با «روایت ها و راوی ها» در نوع نگاشتن همه فهم و ساده کتاب و مصداق هایی است که نویسنده از آثار شناخته شده جهان آورده است و همین خوانش کتاب را راحت تر کرده است. به زعم شما این دو را به چه شکل باید خواند که به نوعی مکمل هم باشند و همدیگر را نفی نکنند؟
کتاب «روایت شناسی: شکل و کارکرد روایت» همان طور که عرض کردم کتابی است در توضیح و تبیین عناصر و وجوه روایت و عمل روایت کردن، آن هم بیشتر برای خواننده علاقه مند به روایت شناسی که می خواهد با دیدگاه ساختارگرایی در این زمینه آشنا شود. کتاب «روایت ها و راوی ها» در اواخر سال ۲۰۱۱ منتشر شده و پیش فرض آن این است که مخاطب با مباحث پیشین در زمینه روایت شناسی آشناست. بنابراین، از دیدگاه شناخت ادراکی به دلیل وجود روایت ها و چگونگی ادراک آنها می پردازد. بهترین راه این است که ابتدا کتاب «روایت شناسی: شکل و کارکرد روایت» خوانده شود سپس کتاب «روایت ها و راوی ها». این دو کتاب، نافی هم نیستند زیرا دو نگرش به موضوعی واحد روایت شناسی را نشان می دهند. البته همان طور که گفتم، در میانه این دو کتاب، چند منبع دیگر هم قرار می گیرد که امیدوارم به ترتیب منتشر شوند.
ترتیب روایت ها، نقد و تفسیر آنها و چگونگی زاویه دید و ورود راوی در صحنه هم متنوع و هم بسیار شگرف است. تا زبان و همه پرسی وجود دارد، روایت ها نیز همه جا وجود دارد و شنیده می شود. این روایت ها زن و مرد، هر دو را آموزش می دهند، گذشته و حال را به یاد او می آورند، همان بودگی یا ناهمان بودگی ما را نشان می دهند و به تعبیری «زندگانی ما به طرز پایان ناپذیری با روایت درهم تنیده است. » اکنون از این منظر، می توان گفت روایت چیست و از چه عناصری ساخته می شود؟
روایت به طور کلی عبارت است از نقل رویدادها و ماجراهای راوی/شخصیت برای روایت شنوهای درون روایت یا بیرون از روایت. اما تعریف فنی تر این است: روایت، نقل رویدادهایی با رابطه زمانی و مکانی و علت و معلولی است که در یک جهان معین و قابل تعریف رخ می دهند. البته اینها سه عنصر کلی است و همه درباره آنها نظر یکسان ندارند. مثلابرخی فقط ترتیب زمانی را برای روایت کافی دانسته اند. از این دیدگاه متن کوتاهی مانند «باران می بارید. کنار خیابان ایستاده بود. سیبی را گاز می زد. » روایت است. اما اگر بدانیم یعنی متن به تصریح یا به تلویح بگوید که این سه رویداد به سه مکان متفاوت و به سه راوی/شخصیت متفاوت مربوط می شود، آنگاه شاید دیگر نتوانیم آن را روایت به حساب بیاوریم و باید آن را سه جمله نامرتبط از نظر زمانی اما متوالی محسوب کنیم. به عبارت دیگر، سه جمله بالایک «متن» را تشکیل می دهند اما یک روایت را خیر. درباره رابطه علت و معلولی نیز همین ناهمسانی دیدگاه ها وجود دارد. در همان متن بالا، میان این سه رویداد رابطه علت معلولی مستقیمی برقرار نیست. در نتیجه، برخی آن را روایت نمی دانند. اما از دیدگاه شناخت گرایی، لازم نیست میان رویدادهای روایت رابطه علی دو دو تا چهار تا برقرار باشد. همین که نوعی ارتباط کلی وجود داشته باشد یعنی همان علت هیومی کفایت می کند. نکته قابل توجه، این است که این نکته، پیوند بی واسطه یی دارد با آنچه درباره پردازش اطلاعات گفتیم و تغییر نوع مخاطب روایت ها را نیز نشان می دهد. مخاطب آسان پسند به روابط علت و معلولی مستقیم و آشکار بیشتر علاقه دارد تا روابط نامعین و پوشیده یا حتی نامرتبط.
آقای شهبا، اگر بپذیریم بهترین راه نقد یک اثر ادبی، خود اثر است: یعنی یک نظریه پرداز به پیام اثر یا به بیان استعاری یا به شکل بندی یا ساختار و بافت آن توجه می کند. و حتی بالاتر از این، گروهی روایت ها را به صورت «فرا داستان» می نگرند: یعنی به داستانی توجه دارند که درباره خود داستان حرف می زند. در این عرصه خود فردی، شناخت خودآگاهی و چیره شدن بر مرتبه دانش راوی پیش می آید و حتی کار به جایی می رسد که داستان خود به نقد داستان بدل می شود. این شاید واکاوی و تفسیری باشد که داستان از خود می کند و ما را با روایتی روبه رو می کند که هم نقد و تفسیر است و هم داستان. به نظر شما ما چگونه می توانیم از روایت به نقد برسیم؟
بهترین شیوه نقد متنی، اتکا به نشانه ها و علایم درون متنی است یعنی علایمی که در خود متن وجود دارند. هرچه نقد اثر با این نوع نشانه ها بیشتر پشتیبانی شود، آن نقد از لحاظ متنی دقیق تر است. با این حال، چه بسا که برای فهم و نقد اثر به نشانه های برون متنی مانند نشانه ها و تلویحات تاریخی نیازمندیم. در اینجا دیگر فقط علایم درون متنی کفایت نمی کند. نمونه کلاسیک این مورد، نمایشنامه های شکسپیر است که بدون آگاهی از قواعد تئاتری آن دوران و حتی معنای واژگان در آن زمان، نمی توان به فهم و نقد اثر رسید. اینکه نخست بر فهم اثر تکیه می کنم به این دلیل است که اگر اثر را نفهمیم آشکار است که در نقد آن نیز ناکام می مانیم. از سوی دیگر، متن همیشه در خودش علایم بسنده یی برای فهم در اختیارمان نمی گذارد، به ویژه آثاری که فاصله زمانی طولانی با اکنون دارند و نیز آثاری که آگاهانه مسیر دستیابی ما را به اطلاعات مناسب سد می کنند. تقسیم اطلاعات به گونه یی که راوی از شخصیت ها یا شخصیت ها از راوی و مخاطب از راوی و شخصیت ها جلوتر یا عقب تر بماند، از ترفندهای جالبی است که در روایتگری رخ می دهد. بنابراین، به نظرم فهم روایتگری عامل موثرتری در رسیدن به نقد است تا خود روایت. این قضیه البته زمانی پیچیدگی بیشتری می یابد که به رسانه نیز توجه کنیم و نقد اثر را با توجه به امکانات و محدودیت های رسانه بسنجیم. به هر حال، آنچه اهمیت دارد، رویارویی مخاطب با «محصول» نهایی است که همیشه در خود متن خلاصه نمی شود.
□
روزنامه اعتماد، شماره ۲۸۵۷ به تاریخ ۱/۱۰/۹۲، صفحه ۹ (ادب و هنر)