این مقاله را به اشتراک بگذارید
بهزاد فراهانی: از مشایی پول گرفتم
«زمانی که دایناسور بزرگ سوسیالیسم جهان، آقای کاسترو و رائول با آمریکاییها دیدار کردند و رئیسجمهور آمریکا به کشورشان رفت، آنهایی که بر من خرده میگیرند باید بفهمند که زبان سیاست با بقیه زبانها فرق دارد. زمانی که دانیل اورتگا زیباترین دسته گل را میبرد و هدیه میکند، باید این چیزها را بفهمیم. بله بنده با سیاستی که داشتم و حتی بسیاری از افراد در اینجا مخالفش بودند، توانستم با آقای مشایی رابطه برقرار کنم و از این طریق از ایشان پول بگیرم و خانه تئاتر را بسازیم.»
هفتهنامه تماشاگران امروز در شماره ۱۱۹ خود گفتوگوی بلندی با بهزاد فراهانی داشته است.
گزیدهای از این گفتوگوی بلند را در زیر میخوانیم:
– (دلخوری از جبر زمانه) فکر میکنم کشور ما به خودی و ناخودی یا نخودی تبدیل شده است.
– ما کشور فقیری نیستیم و کشور ثروتمندی هستیم ولی این کشور ثروتمند انحصاری شده است.
– من هنرمندی که جلوی یک دولتمرد خم میشود را هنرمند نمیخوانمش. هنرمندی را که در واقع ارادت مردم را به بازی میگیرد و وسیلهای برای داد و ستد میکند قبول ندارم. چه پیشکسوت و چه پسکسوت فرقی نمیکند. ما دچار چنین بلایی شدهایم. هنر وقتی که حاکمفرموده میشود دیگر از ماهیت انسانساز خود خارج میشود. وقتی دستوری میشود دیگر قابلیتهای تأثیرگذار خودش را از دست میدهد. متأسفانه انتظار از هنر در کشور ما یک چنین چیزی است.
– الان بودجه تئاتر ما در رویاییترین حالتش اگر محقق شود، ۳۰ میلیارد تومان است. ۳۰ میلیارد را اگر در دو بخش تقسیم کنیم، ۱۵ میلیارد برای شهرستان و ۱۵ میلیارد آن برای تهران است. از این ۱۵ میلیارد حدود هفت یا هشت میلیارد خرج افرادی میشود که به تئاتر چسبیدهاند و از آن تغذیه میکنند. یعنی تولیدگرِ تئاتر نیستند.
– ما کارگاه و آرشیو لباسمان را از دست دادهایم. چرا؟ چون دوستان غارتش کردند و بردند و فروختند و خندیدند. کارگاه ابزارهایمان را از دست دادیم. خیاطیمان را از دست دادیم. نجاری و کارگاه آهنمان را از دست دادیم. تمام کارگاههایی که میتوانست تامین کننده خواستههایمان در تئاتر باشد را از دست دادیم. یعنی گرفتند. قاپیدند و غارت کردند و الان هیچ چیز نداریم.
– من اینجا یک کلام میگویم. البته ببخشید با خشونت هم میگویم، کشوری که سالن تئاتر ملیاش به شش میلیون تومان در هر شب اجاره داده شود، متأسفانه در بخش هنر رو به انحطاط است و دیگر کاری نمیشود، کرد.
– سناریوهای فراوانی در کشوی میزم دارم. کشوی میزم سرمایهدار است و سالهاست که میخواهم فیلم بسازم اما نشده است. فقط یک بار به من فرصت دادند که سریال بسازم. ۲۲۰ دقیقهاش را ساختم، آمدند جلویش را گرفتند و توقیفش کردند. هنوز که هنوز است، معلوم نیست چرا این کار توقیف شده.
– از من تعهد نگرفتند ولی پذیرفتند که یکی مثل من هم میتواند در کشورش نفس بکشد. کشوری که برایش زحمت کشیدهام و همیشه سعی کردهام قدمی علیه آن و مردمم برندارم. من نامهای از آقایی دارم که در آن نوشته شده است: همین قدر که سر شما روی گردنتان است… .
– همین مخملباف را خوب یادم است. یک زمانی چون نمیگذاشتند کار کنم، با گروه آسوریها کار میکردم. تئاتری کار میکردم که خودم نوشته بودم و به زبان آسوری ترجمه شده بود. در تئاتر شهر به ما اجازه داده شده بود که در ساعات مشخصی تمرین کنیم. یکی از آن روزها مخملباف در سالن بود، مدیر تولید من پیشش رفت و گفت آقای مخملباف نوبت شما تمام شده و یک ربع است ما منتظریم شما سالن را ترک کنید، لطف کنید ترک کنید. پرسید که چه کسی کارگردانتان است؟ گفت بهزاد فراهانی. مخملباف جواب داد نه من ترک نمیکنم و میخواهم تمرین کنم و به فراهانی بگویید که برود در تئاتر مسکو تمرین کند! این از محسن مخملباف و بقیه… .
– بزرگانی هستند که باید بروند آن طرف در سانفرانسیسکو و برلین در مرکز مطالعات شرقشناسی کار کنند. من که شاگرد بهرام بیضایی هم نیستم. چرا ما چنین فیلسوفهایی را از دست میدهیم؟ چرا میگذاریم تقوایی در خانهاش بماند و به آن روز میاندازیمش؟ چرا فیلمسازهای خوبمان همینطور کمکم دارند، حذف میشوند؟
– میدانید که اگر آقای میرباقری نبود ورود من به تلویزیون هیچوقت اتفاق نمیافتاد؟ آقای میرباقری وقتی میخواست گرگها را کار کند پیش محمد هاشمی، مدیرعامل رفت و گفت که یا ایشان باید این نقش را بازی کند یا من اصلاً کار نمیکنم. او بود که مجوز بازی من را گرفت. دستش هم درد نکند.
– میرباقری مرد بزرگی است و من بسیار دوستش دارم. سر یک درگیری که بین آقای پرستویی و ایشان رخ داد فکر کرد که من هم در آن درگیری هستم. لذا اتفاقی افتاد که بعد از آن ما دیگر نتوانستیم با هم کار کنیم. البته ناگفته نماند که در این کار آخری یعنی مختارنامه از من دعوت کرد که نقشی را بازی کنم. من دیدم در حد من نیست و نپذیرفتم. کمی هم مکدر شد. بشود، رفیقم است. خیلی دوستش دارم و هر زمان که همدیگر را میبینیم یا همدیگر را میزنیم یا متلک بار هم میکنیم و من به او احترام میگذارم.
– بهمن مفید رفیق من است و میدانید که قوم و خویش من است و گرکانی است. فاصله گرکان تا ده ما خیلی نزدیک است. او نزدیک به ۱۷ سال است که در تهران است و من از ۱۷ راه با پنج تا رئیسجمهور وارد مذاکره شدم که مجوز بازی ایشان را بگیرم. این آخریها دیگر آقای جنتی لطف کردند و نظر مثبت دادند و وزارت اطلاعات هم نظر مثبت داد اما باز هم نهادهای دیگر نگذاشتند کار کند. او هم به جم رفت و بازی کرد و الان دوباره برگشته و دارد زندگیاش را میکند.
– همسرم شاگرد عباس جوانمرد و بیضایی است. سال ۴۸ زن اول تئاتر ایران شد و دکترای نقاشی از پاریس دارد.
– سعیدپور صمیمی و در خانمها دختر آقای علیدوستی و دختر خانم بنیاعتماد را میپسندم.
– در دولت قبل خیلی کمکمان کردند که خانه تئاتر را بسازیم. یک میلیارد و ۴۵۰ میلیون تومان کمکمان کردند و این کمکی شد برای اینکه ما مکانی داشته باشیم به عنوان خانه تئاتر که سالن و جای تمرین دارد، جای ضبط دارد، رستورانی دارد که دور هم جمع شویم و یک چایی بخوریم. کتابخانه هم دارد و این لطفی است که آقای خاتمی برای خرید زمینش به ما کرد و آقای احمدینژاد و مشایی برای ساختش کمک کردند.
– زمانی که دایناسور بزرگ سوسیالیسم جهان، آقای کاسترو و رائول با آمریکاییها دیدار کردند و رئیسجمهور آمریکا به کشورشان رفت، آنهایی که بر من خرده میگیرند باید بفهمند که زبان سیاست با بقیه زبانها فرق دارد. زمانی که دانیل اورتگا زیباترین دسته گل را میبرد و هدیه میکند، باید این چیزها را بفهمیم. بله بنده با سیاستی که داشتم و حتی بسیاری از افراد در اینجا مخالفش بودند، توانستم با آقای مشایی رابطه برقرار کنم و از این طریق از ایشان پول بگیرم و خانه تئاتر را بسازیم.
– جنگ آقای رفسنجانی و احمدینژاد بالا گرفته بود. یکی از قلدران بزرگ سینما و تئاتر ایران وارد شد و با داد و بیداد و فحش و فضاحت به ما گفت که چرا شما هم مانند خانه سینما و خانه موسیقی در جهت دفاع از آقای رفسنجانی بیانیه نمیدهید؟ گفتیم ما وارد مسائل سیاسی نمیشویم. این در اساسنامه ما نیست که بیانیه بدهیم. دوباره داد و بیداد کرد و گفت که شما خودخواه هستید.
– روزی که من در تلویزیون ایران گفتم ستارگان سینما وقتی میخواهند به تئاتر بیایند باید به خانه تئاتر بیایند و اسم بنویسند و از آقای انتظامی اجازه بگیرند، خیلیها به من حمله کردند.
– بیایید نگاه کنید کار به جایی رسیده است که فوتبالیست ما میآید و روی صحنه میرود و پز میدهد. فلان بازیگر که دیپلم هم ندارد، روی صحنه با لک و لوچه آنچنانیاش کرشمه میآید و تئاتر را منقش میکنند.
– آن که از تئاتر به سینما رفته است که قدمش به روی چشم ماست. فاطمه معتمدآریا گل ماست. ما نوکرش هستیم. سعید پورصمیمی بهترین بازیگر تئاتر و سینمای این مملکت است. اگر اینها به تئاتر بیایند، بهشان خوشامد میگوییم ولی وقتی یک تازه از راه رسیدهای که یک قران هم از تئاتر نمیداند، میخواهد وارد تئاتر شود، باید بیاید اینجا ما ببینیم.
– یادتان باشد که در فضای مجازی نامههایی از طرفم منتشر شد که اصلاً مربوط به من نبود. به جای من نامه نوشتند و به جای من حرف زدند. من هرگز به عنوان یک پدر، دخترم را تکفیر نکردهام.
– در کشوری هستیم که الان نمیتوانی بگویی مثلاً کدام رئیسجمهوری میتواند برود تئاتر ببیند؟ آقای رجایی و آقای باهنر که خدا بیامرزدشان، رفتند. خاتمی که نمیتواند. احمدینژاد هم که همینطور. واقعاً نمیتواند راحت زندگی کند. بد است یا خوب به خودشان مربوط است ولی از مردم رأی گرفتهاند.