این مقاله را به اشتراک بگذارید
همه چیز درباره فیلم جدید «بن هور»
آرش واحدی
یکی از اتفاقات خوب درباره نسخه جدید فیلم «بن هور» این است که داستان آن تا به حال بارها گفته شده است و تقریبا دست تیمور بکمامبتوف را برای ارائه داستانی امروزی از داستانی قدیمی باز گذاشته است. فیلم جدید کارگردان آثاری چون «آبراهام لینکلن: شکارچی خونآشام» ششمین برداشت سینمایی و یا مینی سریال از کتاب مشهور لیو والاس منتشر شده در سال ۱۸۸۰ است، کتابی که «بن هور : داستانی از مسیح» نام داشت.
اولین نسخه سینمایی این رمان توسط فرد نیبلو در سال ۱۹۲۵ ساخته شد ، اثری صامت که بنا به محدودیتهای زمان خود نتوانست روح حماسی این اثر مذهبی را بهدرستی منتقل کند ، این نقصان در اثر بزرگ و حماسی ویلیام وایلر در سال ۱۹۵۹ بهخوبی جبران شد و علاقمندان به سینما شاهد یکی از بزرگترین فیلمهای تاریخ سینما بودند که هنوز چندی از رکوردهایش (از تعداد سیاهیلشکر گرفته تا کشتهشدگان سر صحنه فیلمبرداری) هنوز دست نیافتنی باقی مانده است. از آن تاریخ به بعد شاهد ارائه فیلم یا مینی سریال قابل توجهی از این داستان حماسی بزرگ نبودیم، فیلمهای مذهبی با گذر ایام محدودتر و کمتر شدهاند و در حال حاضر گاهی تعدادی از سینماگران تلاشی مذبوحانه برای زنده کردن این ژانر فراموش شده نشان میدهند.
عصر پسامدرن دیگر جایی برای تکرار این قبیل آثار باقی نگذاشته است و مخاطبین سینما نیز خوراکهای تازهتری چون نبرد ابرقهرمانها در برابر همدیگر را بهعنوان وعدههای اصلی صرف میکنند. تلاش تیمور بکمامبتوف بهعنوان فیلمساز روسی که جذب سینمای تجاری هالیوود شده است و تا به امروز آثار پرهزینه زیادی از وی دیدهایم برای بازگرداندن «بن هور» به فهرست اصلی آثار تابستان امسال از این منظر قابل احترام و ستودنی است.
در هرصورت «بنهور» جدید سینما با پتانسیل قابل توجهی روانه اکران سینماها شد؛ طرح داستانی بسیار مشهور ، فیلمسازی با اشراف کامل بر بلاک باسترها ، نیروهای پرانگیزه و تازه نفس و کنجکاوی برای زنده کردن خاطراتی خوش در ذهن مخاطبین کهنهکارتر سینما. مشکل اصلی در جایی شکل میگیرد که همین عناصر به ظاهر مثبت میتوانند بهراحتی باعث سقوط یک فیلم باشند.
«بنهور» بکمامبتوف با تکیه بر همه اصول، جز اقتباسی کمرنگ از آثار کلاسیک تاریخ سینما چیز دیگری ارائه نمیدهد. این مسئله که هالیوود از دیرباز علاقه زیادی به نمایان کردن تمدن غرب با توسل به داستانهای حماسی داشته هنوز در این اثر نیز قابل رویت است اما فیلم با تمرکز بر یکی از پایهایترین نکات شکلگیری این تمدن یعنی مذهب مسیحیت نمیتواند تام و تمام آن چه اثر وایلر به تصویر کشید را در اختیار مخاطبین جدید سینما بگذارد. فیلم ناتوان در به نمایش گذاشتن چگونگی صعود و کامیابی چنین فرهنگی بیشتر در حال عرضه کردن دلایل سقوط فرهنگ کشورهای غربی است. گرچه در این میان، نمیتوان حضور تیمور بکمامبتوف فیلمساز روسی را نادیده و آنرا تنها مسئلهای اتفاقی در نظر گرفت.
فیلمنامه نسخه بکمابتوف و همکار فیلمنامهنویسش کیت کلارک (که در کارنامهاش نگارش فیلمنامه «دوازده سال بردگی» اقتباسی از رمان جان ریدلی به چشم میخورد) برخلاف وعدههای از پیش مطرح شده اقتباسی مستقل از کتاب والاس نیست ، بلکه تلفیقی از رمان و فیلم وایلر است. در حقیقت مخاطبین نسل جدید زمانی به تماشای فیلم مینشینند، این نکته را بهخاطر میآورند که سکانسها و صحنههای کلیدی اثر را پیشتر، زمانیکه والدینشان در حال تماشای نسخه ۱۹۵۹ بوده ، دیدهاند. دو مرد جوان خوشرو دوستان دوران کودکی یکدیگر هستند ، آنها این دوستی را بهواسطه عشق دوران جوانی خود به دشمنی و سپس به رقابتی مرگبار توسط ارابههای مرگبار مبدل میکنند.
جاییکه تنها یک نفر میتواند از این نزاع خونین جان سالم به در ببرد و پیروز اصلی میدان باشد، همزمان با این رقابت مرگبار حادثه بزرگ دیگری نیز رخ میدهد و مسیح به صلیب کشیده میشود، حال در نظر بگیرید شروع و پایان داستان با قدرت کار خود را بهدرستی انجام میدهند، اما میانه آن با توجه به در نظر گرفتن تمام تمهیدات ممکن اثری بیرمق و مبتنی بر بهوجد آوردن مخاطبین احساسی ساخته شده است. فیلم و حتی داستان با در نظر گرفتن برادری و سپس دشمنی دو جوان سفیدپوست جایی برای تفکر برای علاقهمندان جدیتر سینما و ادبیات نمیگذارد. در نسخه جدید «بنهور» هر چه از زمان فیلم میگذرد مخاطب بیشتر خود را با حقیقت داستانی که در مقابل دارد بیگانه میبیند.
اورشلیم در برههای از زمان به تصویر کشیده میشود که شاید یکی از مهمترین رویدادهای شکلگیری فرهنگ غرب در حال اتفاق افتادن است و در کمال تعجب ما با داستانی مواجه هستیم که ارتباط حقیقی ما را با این فرهنگ و باورپذیر بودن آن قطع میکند. یهودا بن هور با نقشآفرینی جک هیوستن (که در کارنامهاش اثری چون «غرور، تعصب و زامبیها» به چشم میخورد) یک شاهزاده ثروتمند یهودی است که گرفتار دسیسه برادر خواندهاش مسالا با نقشآفرینی توبی کبل (در کارنامهاش آثار قابل ملاحظهای چون، «وارکرافت»، «چهار شگفتانگیز» و «مشاور» را دارد) میشود. رقابت و دشمنی این دو با توجه به انتخاب ناصحیح هر دو بازیگر تمام جذابیت های اصلی اثر را شکل میدهد. فارغ از این دیگر بخشهای داستان به اندازهای جعلی بهنظر میرسد که مخاطب را به شدت پس میزند.
شخصیت «بنهور» در حالی دوران کودکی خود را به سوی بزرگسالی سپری میکند که وعدههای غذاییش را با قاشقهای نقره میل میکند؛ آنهم در زمانهای که یک قاشق نقره برای افراد فقیر میتواند به اندازه یک خانه ارزش داشته باشد ، بنهور ثروت خود را حق مسلم خانواده و خودش میداند و طبیعی است که با حضور پسربچهای یتیم چون مسالا که به فرزندخواندگی قبول شده است، این خانواده با مشکلات عدیدهای مواجه میشوند. مسالا پسر شخصی است که به جرم خیانت به سزار کشته شده و حال از هر لطف و محبتی که خانواده بنهور (که از قرار معلوم سزار دوست نیز هستند) به او میکنند متنفر است.
این رویه تا سالها بعد ادامه پیدا میکند و مسالا برای تقویت خود به عضویت ارتش روم در میآید، او با توجه به کینهای که از برادر و خواهر ناتنی و ثروتمند خودش دارد در انتظار موقعیتی برای انتقام گرفتن میماند و در زمان درست به آنها ضربهای ویرانکننده وارد میکند. از سوی دیگر، در بخش ماجراهای ظهور و به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی(ع) با اشتباه فاحش دیگری روبهرو هستیم ، انتخاب بازیگری چون رودریگو سانتورو باز هم بار بیربط و اضافی به کلیت فیلم اضافه میکند و باعث منحرف شدن مسیر روایت از هدف اصلیش میگردد.
سانتورو به شکل عجیبی برای نقشی که ایفا میکند خوش چهره است. در حقیقت تیمور بکمامبتوف نمیتواند توازن لازم میان فصلهای طولانی اثرش را به درستی برقرار سازد. فیلم نه از حیث یکدست بودن روایت در فصلهای مختلف و نه از حیث برقراری شیمی رابطه کاراکترها با یکدیگر رویکردی ناموفق دارد. فصل مسابقات ارابه مرگ گرچه در لحظاتی نفسگیر و مدرن از کار درآمده است ولی این نکته مثبت زمانیکه شما هیچیک از کاراکترهای اصلی فیلم را نپذیرفتهاید کارایی لازم را ندارد. رابطه کاراکترهای اصلی فیلم ناقص و ناموفق است و نمیتوان میان اجزای این امر مهم، در حالیکه شما قصد تماشای اثری با زیرلایه مذهبی دارید، هیچ ارتباط منطقی را یافت.
شخصیتهای فیلم بهشدت در ابراز تعاملهای فلسفی، سیاسی و حتی منطقی میان یکدیگر ناموفق هستند. از این لحاظ میتوان فصل مسابقات ارابهرانی انتهای فیلم را بهشدت بیهیجان در نظر گرفت، زیرا منطق تقابل بنهور و مسالا به هیچعنوان درست از کار درنیامده است. بهنظر میرسد بکمامبتوف و گروه فیلمسازیش به اندازهای برای ساخت فصل مسابقات عجله داشتهاند که تمام اجزای پایهای شکلدهنده درام را با عجله پشتسر گذاشته و توجه کافی به آنها نداشتهاند.
فیلم «بنهور» با در نظر گرفتن تقابلهای مختلف میان شخصیتهایش ناگریز با شکستی مواجه میشود که شاید دلیل اصلی آنرا باید در تفکرات فیلمساز بکمابتوف جستوجو کرد. منبع اصلی داستان هرچه باشد واجد جذابیتها و نکات مثبت متعددی است که میتواند اقتباس سینمایی از آنرا به فیلمی درباره تمنای عشق و اعجاز انسانیت مبدل کند. دو عنصری که در اثر بکمامبتوف هیچ نشانهای از آنها دیده نمیشود، در حقیقت این قبیل پیامها در سینمای این فیلمساز نیز دیده نمیشود، برای مثال، فیلم «تحت تعقیب» یکی از بهترین نمونهها برای اثبات این ادعاست؛ جیمز مک آوی و آنجلینا جولی در اکثر اوقات با نگاهی خیره به دوربین در حال شلیک کردن گلولهها بهصورت موجدار بودند. این ترکیب و نگاه شاید در سینمای کاملا فانتزی جذابیتهای زیادی داشته باشد ولی زمانیکه فیلمساز قصد ارائه اثری حماسی و مذهبی دارد باید این نکته را در نظر بگیرد که دلایل عملکرد شخصیتها اولین و آخرین شرط موفقیت در ژانر را تشکیل میدهد.
در نهایت باید گفت تازهترین نسخه فیلم «بنهور» اثری ضعیف و ناامیدکننده است. اگر هر یک از نسخههای سینمایی «بنهور» را بازتابدهنده سیاستها و احوالات زمانهای که ساخته شدهاند درنظر بگیریم باید این مسئله مهم را بدانیم که سالها بعد زمانیکه نسخه سال ۲۰۱۶ دیده شود بیشک تمام مخاطبین فیلم به این موضوع میاندیشند که ما در چه دوران تیره و تاریکی زندگی کردهایم. فیلم بینهایت با نگاهی تلخ به یکی از مهمترین داستانهای قرن گذشته مینگرد و بازتابدهنده احوالات آشفته روزگار کنونی ما خواهد بود. حال این تفکر میتواند صحیح باشد و یا تنها زاده ذهنیت فیلمساز نه چندان قابل استنادی چون تیمور بکمامبتوف. بنابراین بهترین راه هنگام مواجه با «بنهور» جدید سینما این است که با سرعت از کنارش عبور کنیم تا سادهانگاری فیلمسازانی که علم کافی در ژانر مربوطه را ندارند، هر چه زودتر فراموش شود و از خاطرات پاک گردد.
صبا