این مقاله را به اشتراک بگذارید
درباره اکفراسیس از نشر چشمه
در نسبت تصویر و کلمه
نقاشی- شعر، ژانری است که تبار آن به ایام قدیم و خطابههای جهان باستان برمیگردد. «خواهران هنر، الهگان شعر و نقاشی، از دیرباز دلبسته هم بودهاند… استادان بلاغت وقتی میخواستند شاخصههای بلاغت را توصیف کنند، به مقایسه روشهای سخنوری و بلاغت با دورهها و سبکهای مختلف هنری میپرداختند». کتابِ «اکفراسیس» با ترجمه مودب میرعلایی و سیاوش عظیمی و بهسعی پویا افضلی به همین ژانرِ دیرپا میپردازد. اکفراسیس، توصیف کلامی تصویر یا به بیانِ سادهتر نوشتن درباره تصویر است. مفهومی که در تاریخ فلسفه هنر جایگاهی خاص دارد و نقشی بسزا در سنت داستاننویسی غرب. نویسندگان و شاعران غربی بسیاری بر خود میدانستند تا درباره آثار تصویری و نقاشیها چیز بنویسند، از فیلسوفان عصر روشنگری نیز کسانی مانند دیدرو، از نمایشگاههای نقاشی مینوشت. بودلر و فلوبر نیز درباره جریانهای هنری دوران خود نقدونظراتی داشتهاند. از سرِ این وظیفه و خواستِ ایندست نویسندگان، نسخه زبانی مهمترین نقاشیهای این روزگار موجود است. در این کتاب آثاری از نقاشان مطرح آمده است ازجمله پیتر بروگل، رپین، رامبراند، ادوارد مانه، رنه ماگریت، خوان میرو، شیلر، ونگوگ، پل سزان، ادوارد هاپر، پیکاسو، جکسون پولاک، هانری ماتیس و نوشتاری از شاعران و نویسندگان: شیمبورسکا، ژاک پِرهوِر، آلن گینزبرگ، والاس استیونس، جان آپدایک، ترانسترومر و مارسل پروست. پویا افضلی، گردآورنده این کتاب در مقدمهای از ماجرای شکلگیری کتاب مینویسد، اینکه همهچیز از ترجمه شعرهای شیمبورسکا و شعر دو میمون بروگل آغاز شده و رسیده بود به مفهوم «اکفراسیس» و مبحث مهمی در تاریخ هنر بود و اینکه کسی در ایران به ادای دِین به تصویر نپرداخته است. نقاشی-شعرهای دیگر را هم به نقاشی- شعر شیمبورسکا اضافه کردند و با مقدمه زینب صابر بر مفهوم اکفراسیس، کتاب حاضر پدید آمد. از میانِ متنهای انتخاب و ترجمهشده بر نقاشیها طبعا متنِ مارسل پروست بیشتر به چشم میآید، نویسندهای که خود در رمانِ سترگش «در جستوجوی زمان ازدسترفته» نشان میدهد تا حد بسیاری از هنر نقاشی و نقاشان معاصر خود میداند و از این فراتر تکههایی از رمان او را میتوان ایدههایی در باب هنر نقاشی معاصر خواند. از پروست در این کتاب متنی بر نقاشی پائولس پاتِر با عنوان «مزرعه» آمده است: «اندوه تیره آسمانهای سراسر خاکستری، / غمگینتر از آبیهای روزنههای اندک، / و میافشانند اشکهای ولرمِ خورشیدی نامفهوم را / بر دشتهای منجمد؛ / پاتر، طبعِ افسرده دشتهای تیره/ که گستردهاند بیپایان، بیشادی و بیرنگ، / درختان و آبادی سایهای نمیاندازند، / باغچههای نحیف گلی ندارند. / دهقانی با دلوهایش برمیگردد، / و مادیانِ لاغرش تسلیم و نگران و در رویا/ سرِ غرق در فکرش را با اضطراب بلند میکند، / و با نفسی کوتاه وزِش تند باد را میبوید».
شرق