این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
هفتاد و هفتمین زادروز محمدرضا شفیعی کدکنی
هدیسادات باروتیان
چندانک ستارهست برین چرخ کبود/ از ما به بر دوست سلام است و درود
در فصلنامه هستی، شماره بهاری، بهار ۱۳۷۲ در نظرخواهی درباره فرهنگ «فرهنگ و نیازهای امروز» میخوانیم:
«این اشتباه بزرگی است که کسانی بخواهند تاریخ ایران باستان را به تخطئه یا فراموشی بسپارند. این تاریخ ریشههای ما را در گذشتهای محکم میکند که بادهای تند نتواند آن را بیفکند… برای ارزیابی صادقانه ز فرهنگ ایران مستقیمترین راه را آن دیدیم که موضوع را به نظرخواهی بگذاریم.» یکی از آن ادیبان که در این نظرخواهی شرکت نموده «محمدرضا شفیعیکدکنی» است. صورت سؤال: آیا نوعی که این ادبیات به دانشجویان و در رسانههای گروهی به مردم عرضه میشود، رضایتبخش است؟پاسخ: مطلقاً به تلویزیون و رادیو نگاه نمیکنم و گوش نمیدهم. بسیار طبیعی است اگر از این رسانهها بیخبر باشم. خوشبختانه روزنامه هم اصلاً نمیخوانم. فقط میدانم که کتابهای درسی فارسی ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان نمونه درخشان و معجزهآسای «نقض غرض» است و دشمن کام شدن زبان فارسی. یعنی بهترین راه برای گریزان کردن بچهها و جوانان از فرهنگ و ادبیات ایرانی است. با این سخن من باید از متصدیان تألیف و تولید این کتابها عذرخواهی کنم که حتماً از من خواهند رنجید. برنجند! بعضی از ایشان عزیزان مناند. از قدیم گفتهاند: «عقل وزیر» چیزی است و «عقل وزارت» چیز دیگر است.
فرزند کدکن در کتاب «قلندریه در تاریخ» از اسطورهسازی گلهمند است: «در تاریخ ما، برای ستیزه با نارواییها، ذهن جامعه، پیوسته در حال اسطورهسازی بوده است.»
در این یادداشت نگارنده بر آن نیست تا داد تاریخ بستاند و از اسطوره بگوید، این مرقومه گزارش یک اشتباه است و معارضه سخن گفتن و نه صُداع کردن.
«یکی سنگ غلتان شد از کوهسار» سنگی که در چاه ویل مجازی رها شده و رستم دستان نیز در این فضای مجازی توان مهار سنگ غلتان را ندارد.
انجام: سال ۱۳۹۱ کتاب ریاضی پایه دوم در راستای برنامه درسی ملی و در ادامه تغییر کتاب درسی پایه اول «ریاضی»در صفحه ۷۲ ستون «فرهنگ خواندن» اینچنین زندگی سجلی محمدرضا شفیعیکدکنی از بُن جعل میشود:
«استاد دکتر شفیعیکدکنی میگوید: در مشهد زندگی میکردیم. پدر و مادرم کشاورز بودند؛ با دستهای چروک خورده، دستهایی که هر و قت آنها را میدیدم، دلم میخواست ببوسمشان. نزدیک عید بود. من کار معلمی را از همان سال شروع کرده بودم. نخستین حقوق را گرفته بودم. رفتم برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم که صدای گریه مردانهای را شنیدم. پدرم بود. مادر داشت او را آرام میکرد: «آقا! خدا بزرگ است. نمیگذارد ما پیش بچهها کوچک شویم. اگر به بچهها عیدی ندهیم، اتفاقی نمیافتد» اما پدرم گفت: «خانم! نوههای ما از ما انتظار دارند.» دست کردم توی جیبم. کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، ۱۰۰ تومان بود. گذاشتم روی گیوههای پدرم: آن سال همه خواهرها و برادرهایم از تهران آمدند مشهد و نوهها را هم با خودشان آوردند. بابا به هر کدام از آنها که ۹ نفر بودند، ۱۰ تومان عیدی داد و ۱۰ تومان ماند که آن را هم به مادرم داد. همه خوشحال بودند.»
در ادامه این روایت مجعول در صفه ۱۰۸ میخوانیم: «استاد شفیعی کدکنی خاطره خود را ادامه داد:
بعد از تعطیلات بود که رفتم مدرسه. بعد از اینکه زنگ پایان مدرسه خورد، آقای مدیر گفت: «صبر کن با شما کار دارم.» پاکتی از کشوی میزش در آورد و به من داد. گفتم: «این چیست؟» گفت:«باز کن خودت میفهمی» پاکت را باز کردم. ۹ تا صد تومانی بود. گفتم: «این پول بابت چه کاری است؟» مدیر مدرسه گفت: «چون از کار تو راضی بودهاند، این پول را به تو پاداش دادهاند.» بدون فکر کردن و با صدای آهسته گفتم: «ولی من فکر میکنم این پول باید ۱۰ تا ۱۰۰ تومانی باشد.» مدیر با تعجب گفت: «از کجا میدانی؟» گفتم: «من فقط حدس میزنم.» چند روز بعد مدیر دوباره من را صدا کرد و گفت: من کار تو را دنبال کردم. حق با تو بود. فردی که این پول را به مدرسه آورده بود، یک صد تومانی را از داخل پاکت برداشته بود. من با یک شرط این صد تومانی را به تو میدهم. به شرط آنکه بگویی آن روز چطور حدس زدی که یک صد تومانی کم است.» به آقای مدیر گفتم: «هیچ شنیدهای که خداوند ۱۰ برابر عمل نیکوکاران به آنها پاداش میدهد؟»
این روایت شیرین و جذاب در آستانه فرارسیدن نوروز در فضاهای مجازی از فیسبوک و وایبر و واتساپ و تلگرام و… هر ساله تکثیر میشود! «دفتر تألیف کتابهای درسی ابتدایی و متوسطه نظری» پس از اطلاع از روایت کذب (دلیل حذف و پی بردن به چرایی حذف این روایت فرصت دیگر میطلبد.) هرگز به دانشآموزان فارغالتحصیل شده دوم ابتدایی نگفت: دانشآموزان عزیز این داستان جذاب کذب است. گفته میشود هرگز صدا در جهان نمیمیرد و از بین نمیرود و تنها صداست که میماند! تکلیف دانشآموزانی که این روایت را درس گرفتند و سرمشق کردند چیست! آیا یک به یک آنها به دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی دسترسی دارند تا از ایشان حقیقت ماجرا را بپرسند؟
وقتی کتاب ریاضی را برای استاد بردم؛ لبخند تلخی زد که اصلاً من خواهر و برادر ندارم و… اصلاً حقیقت ندارد ولی همه جا پیچیده…
محمدرضــــــــا شفیعیکدکنی، تنها فرزند خانواده، متولد کدکن (خراسان) به تاریخ ۱۸ مهر ۱۳۱۸، پدر ایشان میرزا محمد(۱۲۷۶-۱۳۵۱) فرزند عبدالمجید و مادرشان فاطمه (متوفی ۱۳۳۱) دختر شیخ عبدالرزاق توسلی بود. او در سال ۱۳۴۹ پیوند زناشویی با فرشته شعاعی بست و سال۱۳۵۱ فرزند اولشان به دنیا آمد.
با نگاهی به سالشمار زندگی «م. سرشک» بیپایه بودن این روایت و افسانهپردازی این خاطره بیشتر نمایان میشود و تار و پودش از هم تنیده میشود. شفیعیکدکنی پس از اطلاع از این درس سخت رنجه میشود.
این آش آنقدر شور میشود که یکی از روزنامههای کثیرالانتشار در نسخه مورخ ۱۲ مهرماه ۱۳۹۵ در یادداشتی با عنوان «داستان آن هزار تومن» که به بهانه فرارسیدن ماه تولد این استاد فرزانه چاپ میکند با وجود اینکه نویسنده، خود در ابتدا به تک فرزند بودن شفیعی اشاره دارد ولی در پایان یادداشتش «دروغ شایع… شده» را واگو میکند.
مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
همینطور دیگر خبرگزاریها هم این روایت مجعول را متبرک به آیه قرآن کریم میکنند.
خاطرهای شنیدنی از استاد شفیعی کدکنی
پنجشنبه شب که شب جمعه است و شب رحمت و آمرزش اموات و رفتگان و درگذشتگان؛ اهل ذوقی برای بنده، مطلبی را از طریق پیامک فرستاد که خیلی به دلم نشست و حیفم آمد که دیگران، از آن محروم شوند. متن دریافتی به شرح زیر است:
گفت: بگو ببینم، از کجا این را میدانستی؟!
گفتم: هیچ شنیدهای که خدا ۱۰برابر عمل نیکوکاران، به آنها پاداش میدهد؟!
«مَن جَاءَ بالْحَسَنَه فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالهَا»
(قرآن کریم؛ سوره مبارکه انعام، آیه شریفه ۱۶۰)
«ابتذال هم، بت عیاری است که هر لحظه به شکلی خود را نشان میدهد.» (زمینه اجتماعی شعر فارسی) از این دست ماجرا را میتوان در مقطع تحصیلی دیگری نیز یافت! در کتاب درسی «جغرافیای استانها» (مربوط به استان سیستان و بلوچستان) متنی از ایرج افشار سیستانی چاپ و در پیشانینوشت آن سجل احوال زندهیاد «ایرج افشار، فرزند دکتر محمود افشار یزدی» ثبت میشود. ۲۴ هزار جلد چاپ و در مدارس توزیع شده است.
پس از اعتراض ایرج افشار سیستانی این اشتباه سهوی اصلاح میشود ولی پرسش اینجا است: آیا این مطلب را به دانشآموزانی که این درس را خواندهاند اطلاعرسانی کردهایم و پوزش خواستهایم!
تکلمه: در اسفند ۱۳۸۷ شفیعیکدکنی مینویسد: «قوتِ غالب» ما ایرانیان «شایعه» است و ستون فقرات فرهنگ ما را «حُجّیت ظنّ» تشکیل می دهد. روز بهروز ازین هم ناتوانتر مىشویم و گرفتار شایعههاى بزرگتر و خطرناکتر. سرانجام باید روزى، جلو این گونه «تابو»پرورىها گرفته شود و صبحدم «رئالیته» از شب تاریخى و تخیلى ما، طلوع کند. تمام رسانههاى این مملکت در خدمت دامن زدن به«حُجّیت ظنّ» و شایعه پروراندن اند و این براى نسلهاى آینده بسیار خطرناک است. از حشیش و تریاک و هروئین و شیشه و گراس هم خطرناکتر است. (سیره استاد ما ادیب، مجله بخارا، شماره ۷۱، خرداد ـ شهریور ۱۳۸۸)
سر و بُن: گفتهاند «العُلَماءُ وَرَثَهُ الاانبیاء» دانشمندان میراثداران پیامبراناند. برای احترام و بزرگ نمودن دانشمندان نیاز به افسانهپردازی و اسطورهسازی نیست. به امید روزی که «قوتِ غالب» ما راستی و عدم تحریف تاریخ باشد.
همنسلهایم با داستانهای مصور (Comic strip) کیهان بچهها و سروش نوجوانان و گلآقا بزرگ شدهاند؛ با کتابهای حقیقت و پیرمرد دانا؛ پسرک چشم آبی و… با نقاشیهای مرتضی ممیز، فرشید مثقالی، ابراهیم حقیقی و…
در زمانه نظربازی آفریدههای عفریته حال چگونه توقع داریم کودکان امروز کتابخوان بشوند؟ عفریتههای مجازی ذهن را کند و تنبل میکنند. چه کسی باید داد این فرهنگ و هنر، ادبیات و تاریخ را از کتابهای درسی بستاند! شفیعیکدکنیها کجای این دروس هستند؟
همکلام فردوسی پاکزاد شویم و از ایزد دادار برای ستایشگر زیبایی محمدرضا شفیعیکدکنی آرزو کنیم:
دلش باد شادان و تاجش بلند!
به گردن، بداندیش او را کمند!
روزنامه ایران
‘