این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی متفاوت به نوبل و حواشی آن
آلفرد نوبل سوتلانا آلکسییویچ و باب دیلن
مدیا کاشیگر
اگرچه نوبل ادبیات باب دیلن بیشترین شادی ممکن را در من ایجاد کرد، اما عزمم را جزم کرده بودم چیزی در این مورد ننویسم که باز نشد - مانند بقیهی تصمیمهای زندگیام که هرگز به حقیقت نمیرسند.
واقعیتی هست و آن اینکه هیچ سالی نبوده جایزهی نوبل – از ادبیاتش گرفته تا شیمی، از پزشکیاش گرفته تا فیزیک و این اواخر از اقتصادش گرفته تا صلح- موردِ اعتراضِ شدید قرار نگرفته باشد.
واقعیتتر آن است که مبنای جایزهی نوبل یک دروغ است: در ١٨٨٨ – یعنی ٨ سال پیش از مرگ آلفرد نوبل- روزنامهای فرانسوی خبری دال بر مرگ او منتشر میکند: «سوداگر مرگ مرد. دیروز دکتر آلفرد نوبل مرد که راهی را یافته بود برای کشتن انسانها به تعدادی بیش از آنچه قبلاً متصور بود».
حال آنکه نوبل همهی ثروت و شهرتش را مدیون اختراع دینامیت بود و دینامیت را فقط برای این اختراع کرده بود که برای انفجار، برخلاف نیتروگلیسرین، به چاشنی نیاز داشت و به همین دلیل میشد آن را بیخطر جانی جابجا کرد و از آن، برای راهکشی و تونلکنی بهره گرفت.
حاصل آنکه آلفرد نوبل همهی ثروت خود را که بر یک میلیاد و هفتصد میلیون کورون بالغ میشد (نزدیک به ١٨٠ میلیون یورو امروز) وقف پاداش به فرد یا افرادی کرد که زندگی خود را، در یکی از چهار رشتهی صلح و دیپلماسی، ادبیات، شیمی، پزشکی یا فیزیک، وقف پیشرفت بشریت کرده باشد.
آلفرد نوبل در ١٨٩۶ مرد و تازه جنگ و دادگاه و دادگاهکشی وراث او آغاز شد که مردک آخر عمر دیوانه شده بود و چنین جایزهای اصلاً جنون است تا اینکه دادگاه سرانجام وصیتنامهی نوبل را تسجیل کرد و نخستین جایزههای نوبل در ١٩٠١ اعطا شد. اما برگردیم به واقعیت. بیشترین جنجال را همیشه نوبل ادبیات برانگیخته و سرآغاز جنجال، وینستن چرچیل بود که ناگهان – با کاربرد کمتر از ٢٠٠٠ واژه١- جایزه را در ١٩۵٣ برد.
دومین جنجال بزرگ تاریخی، همین پارسال بود که جایزهی نوبل ادبیات نصیب سوتلانا آلکسییویچ شد، آدمی با حدود انگشتهای یک دست کتاب که برای همگان دستبالا روزنامهنگاری دلیر بود اما بههیچوجه درخور لقب ادبی نبود.
سومین جنجال را نیز همین امسال شاهدش شدیم، با باب دیلن که از لئونارد کوهن گرفته تا جون بائز، همهی خوانندگان و ترانهسرایان بر آن درود فرستادند و کمتر نویسندهای راجع به آن بهجز به نکوهش حرف زد.
گفتم که از اعطای نوبل ادبیات به باب دیلن شاد شدم. چرا؟ چون وجههای بیشماری میان او و سوتلانا آلکسییویچ میبینم که از دیدگاه بسیاری به ادبیات تعلق ندارد و اتفاقاً میان دلایل اعتراض به او و دلایل اعتراض به دیلن خویشاوندی کم نیست. واقعیت نیز اینکه سوتلانا آلکسییویچ نه ادیب است، نه شاعر و نه داستانسرا و هیچ نوشتهای ندارد که بتوان از آن کمترین ذائقه ادبی را سراغ گرفت. آلکسییویچ فقط گزارشگر سرد واگیری و همهگیری دروغ بهعنوان شالودهی نوعی از حکومت است که متأسفانه در شمار رایجترین حکومتهاست. در هیچ کار او، هیچ پرسوناژی نیست که زادهی خیالورزی یا گمانهسازی ادبی باشد: همهی آدمهای او واقعیت بیرونی دارند. اما به قول یکی از همین آدمها در کتاب «آخر کار انسان سرخ»، «من خودم بایگان بودم. بنابراین بهتر از هرکس میدانم که کاغذ حتا از انسان هم دروغگوتر است».
کافی است یکی از شیوههای ادبیات را جعل واقعیت برای افشای دروغ بدانیم، بیدرنگ یاد مصراعی از باب دیلن میافتیم بر سر گور اسلحهفروش مرده: آنقدر به مرگ او ناباور است که سوگند میخورد پنج شبانهروز را بر مزار او کشیک بکشد که مطمئن شود حتماً مرده است چون سنگ قبرها نیز از انسان دروغگوترند.
سوتلانا آلکسییویچ در مرز ادبیات و روزنامهنگاری مینویسد و باب دیلن در مرز ترانهسرایی و موسیقی، اما کیست بتواند ثابت کند واقعاً مرزی وجود دارد آن هم در جهانی که گرایش عمدهاش حذف مرزهای نهتنها جغرافیایی و نژادی که حتا تاریخی است؟
١.تعداد واژگان هموطنش ویلیام شکسپیر بیش از ۴٠هزار واژه است.
شرق