این مقاله را به اشتراک بگذارید
صدایی درون ذهنم میگوید بنویس! پس مینویسم
گفتگو با اووه تیم
اووه تیم نویسندهای است که در پیوندی نزدیک با ایرانیها قرار دارد. او یکی از دانشجویانی است که در ۱۹۶۷، در سفر محمدرضاشاه به آلمان، در تظاهراتی که علیه او صورت گرفته بود، حضور داشت. اما حضور او، مساوی بود با کشتهشدن دوست نزدیکش بنو اونه زورگ، که بعدها داستان زندگی او و جنبش دانشجویی ۶۸ را در کتابهای «دوست و بیگانه» و «تابستان داغ» نوشت. جز این، تیم، نویسندهای است که پدرش زمانی عضو نیروهای داوطلب شبهنظامی آلمانی ضد کمونیستی در جنگ اول جهانی بوده و برادرش هم عضو اس.اس در جنگ دوم جهانی. همه اینها از تیم نویسندهای ساخته، که امروزه یکی از بزرگترین نویسندههای معاصر آلمان است که آثارش در مدارس و دانشگاهها خوانده و تدریس میشود؛ همچنین او یکی از شانسهای نوبل ادبیات از سوی آلمانهاست. تیم جوایز بسیاری هم تاکنون گرفته که مهمترینهایش عبارت است از: جایزه ادبی برمن، جایزه ادبی مونیخ، جایزه توکان، جایزه بزرگ ادبی آکادمی هنر، جایزه ادبی ناپل، جایزه ادبی موندلو، جایزههاینریش بل و… از اووه تیم تاکنون این آثار به فارسی ترجمه و منتشر شده: «مثلا برادرم» (ترجمه محمود حسینیزاد، نشر افق)، «درخت مار» (ترجمه امید اجتماعیجندقی، نشر افق)، «قرمز»، «مورنگا»، «دامگستر»، «کشف سوسیس با سس کاری» و «نه فردا، نه دیروز» (ترجمه حسین تهرانی، نشر چشمه و نشر ققنوس). آنچه میخوانید برگزیده گفتوگوهای اووه تیم است با نشریات آلمانی که سادات حسینی از زبان آلمانی ترجمه کرده است.
آقای تیم، عنوان یکی از مقالات منتشرشده در کتاب «برج دو مونتنی»، این است که «آیا میتوان نوشتن را یاد گرفت؟» و حال سوال اینجاست که آیا بهراستی میتوان نوشتن را یاد گرفت؟
میتوان نوشتن را یاد گرفت و فرد آن را در مدرسه میآموزد. نوشتن به کارهای زیادی بستگی دارد. بسیاری از نوشتهها در زندگی فقط زمانی نوشته میشوند که باید. اما برخی آدمها معتاد نوشتن هستند، اینها نویسندهاند؛ و همچنین میتوان نوشتههای ادبی را بهبود داد، میتوان در مورد نوشتهها بحث کرد و آنها را تغییر داد. اما علت آنکه چرا فردی مینویسد یادگرفتنی یا یاددادنی نیست. نوشتهها از زخمها برمیآیند اما درعینحال باید شوق گفتن برای روایت را داشته باشد.
شما چطور در دورانی که آموزشی برای نوشتن خلاق وجود نداشت، نوشتن را یاد گرفتید؟
من زیاد میخواندم و همیشه مینوشتم. خاطرات روزانه، داستانهای کوتاه، شعر. درک من از ساختارهای زبانی و داستانی از طریق بازنویسی، بهبود یافت.
شما گفتید که تحیر، مکث و تردید همراه جدانشدنی کارهای نویسندگان است، مکث و تردید به چه معناست؟
آدم در دوران کودکی درمییابد که شگفتی از جهان، مقوله تحیرآوری است. کشفیاتی که نو هستند و برای نخستینبار دیده میشوند. اما این پدیده درحقیقت پایه و اساس هنر و ادبیات را تشکیل میدهند: چیزهایی که آدم، جدید و به صورت دیگری میبیند. همچنین توصیفکردن چیزی که جدید و تعجببرانگیز است. اینها انگیزه لذتبردن از خواندن را ایجاد میکنند.
شما طرفدار «وردر» هستید و در مونیخ زندگی میکنید اما آپارتمان دومی هم در فریدنا (ناحیهای در برلین) دارید؛ آیا این هم مانند نویسندگانی از جمله گئورگ بوشنر وهاینریشهاینه، نوعی زندگی در تبعید به شمار میرود؟
بین من و نویسندگان نامبردهشده تفاوت فراوانی وجود دارد. یکی از این تفاوتها این است: مونیخ برای من یک تبعید داوطلبانه و راحت است. من این شهر را دوست دارم هرچند که همچنان احساس غربت میکنم. من لهجه محلی آنها را تا الان هم متوجه نمیشوم.
آقای تیم شما یک نویسنده مشهور و فوقالعاده هستید اما بسیاری نام شما را با کتاب «خوک دوندهای به نام روسل» میشناسند. این مساله شما را اذیت میکند؟
نه. این خوک به طرز فوقالعادهای شورشی است. او خیلی با دقت در مورد مسائل کنکاش میکند.
شما هم کتابهای کودکانه نوشتهاید و هم داستانهایی از برادرتان که عضو ارتش نازی اس.اس بود. اگر شما از یکی از همکارانتان چنین طیف مختلفی از آثار را میدیدید، نخستین فکری که به ذهنتان میرسید، چه بود؟
من فکر میکردم که او باید خوب باشد. به عقیده من وقتی که کسی چنین نوشتههایی تا اینحد متفاوت را به خوبی کنار هم قرار میدهد، باید طیف گستردهای از خیال را داشته باشد. البته این احتمال که او بچه هم دارد، مهم است. من هرگز بدون بچهها نمیتوانستم بنویسم.
سن شما به تدریج بالا میرود. آیا احساس نمیکنید که کمکم نوشتن را کنار بگذارید؟
نه، همواره صدایی در ذهنم مرا به نوشتن وامیدارد و اشتیاق زیادی در اینباره درون من وجود دارد.
درست مثل کسانی که در زمینه صنایعدستی فعالیت دارند و راستی شما هم از پوستفروشی آغاز کردید و کتهای خز درست میکردید.
بله، چنین شغلی برای یک نویسنده تقریبا به ندرت اتفاق میافتد. ماکسیم بیلر (نویسنده آلمانی) یک بار گفت: دیپلم، مواد، پاریس و نوشتن. این مسیر زندگی بسیاری از نویسندگان است. این تجربههای خاص اما برای من اتفاق نیفتاد. من سخت کارکردن را تجربه کردم.
بنو اونه زورگ (۱۹۴۰ تا ۱۹۶۷، دانشجوی آلمانی بود که در جریان تظاهراتی علیه سفر شاه ایران به آلمان در دوم ژوئن ۱۹۶۷ در برلین کشته شد) دوست شما بود. او چگونه انسانی بود؟
ما از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۳ در یک موسسه آموزشی، دیپلم گرفتیم. بدیهی است که صحبتهای ما راجع به ادبیات بود. من از طریق او با ادبیات مدرن فرانسه آشنا شدم؛ با آرتور رمبو و گیوم آپولینر و دیگران. ما در مورد آلبر کامو و ژان پل ساتر صحبت میکردیم و مهمتر از همه هر دوی ما شعرهایی نوشته بودیم که در موردشان بحث کرده بودیم و بهتدریج هم در مجلههای ادبی چاپ شد. اونه زورگ استعداد غزلسرایی زیادی داشت. بیش از حد میخواند و متفکر و درونگرا بود. بر این باروم که او میتوانست غزلسرای بزرگی شود.
چطور توانستید سابقه خانوادگی خود را در کتاب «مثلا برادرم» جمع کنید؟
در اینباره مشکلی نداشتم؛ تمام داستان اصطلاحا پردازش و روایت شد. وقتی آن را تمام کردم حس راحتی اطمینانبخشی کردم. انتشار زندگی شخصی خیلی مهم است.
چرا از نوشتن این کتاب ترس داشتید؟
این کتاب مسیر عاطفی طولانی و تجربه خاصی داشت؛ بنابراین طول کشید تا روند خاطرات در مسیر درست قرار گیرند. من دو سال روی این کتاب کار کردم. من همیشه میخواستم راجع به برادرم که نامههایش را در دوران نوجوانی خوانده بودم، بنویسم. من این مساله را ترسناک یافتم که با نوشتن، به نکات منفی او بیشتر پی ببرم. اینکه او نهتنها در واحد نظامی اس.اس میجنگید بلکه در کشتار یهودیان یا پارتیزانها فعال بود.
شما هر شیء، خاطره، اشیای مذهبی مثل صلیب و چیزهایی که درباره آنها در داستانها و رمانهایتان صحبت میشود، جمع میکنید؛ چگونه نویسندهای چیزهایی که جالب هستند را جمع میکند؟
من همواره میترسم که یکی از این اشیاء در خانه به سطل زباله انداخته شوند. این خطر بهطور بدیهی وجود دارد. من آنها را در کمد میگذارم و در هر کشو، سوژهای است که آن را دنبال میکنم. رمانها هم در سرم هم در کاغذها، هر دو نگه داشته میشوند.
دیپلم خود را چگونه گرفتید؟
من از کالج براون اشوایک با بنو اونه زورگ باهم تحصیل کردیم که من در مورد آن در کتاب «دوست و غریبه» نوشتم و در آن، موقعیت سیاسی آن روزگار را توصیف کردم. بعد از آن در رشته فلسفه و ادبیات آلمانی تحصیل کردم.
در خصوص موفقیتهای خود بعد از دو دهه نوشتن آثارتان بگویید.
آثار من مانند گونتر گراس نبود که با نوشتن کتاب اولش، «طبل حلبی»، به شکلی پرشور معرفی شود. بااینحال نخستین رمان من به نام «تابستان داغ» چندان بد نبود و از دیدگاه امروز با ۳۶ هزار جلد گالینگور تیراژ، حتی خیلی خوب است.
و ۱۹ سال بعد رمان «کشف سوسیس با سس کاری» را نوشتید…
که بعد در مدرسه تدریس شد. این کتاب به زبانهای مختلف ترجمه شد و ادیبان من را به خاطر آن ستودند. اما من مانند پترهانتکه به خاطر حضور در دانشگاه پرینستون (که در یک گردهمایی در این دانشگاه به رواج نوعی نوشتههای رئالیستی در ادبیات معاصر آلمان تاخت) به کانون توجه رسانهها تبدیل نشدم.
جنبش ۶۸ چگونه به آلمان آمد؟
تاریخ جنبش دهه ۶۸ در آلمان به سال ۱۹۶۷ میرسد. این جنبش در آلمان با مرگ بنو اونه زورگ در سال ۱۹۶۷ در برلین آغاز شد. جایی که به اونه زورگ در تظاهرات ضد شاه ایران شلیک شد. در این تظاهرات ۱۲۰ اعتراضکننده شرکت داشتند که همه با کراوات فرار میکردند و دخترها با لباسهای مرسوم و همچنین با لباسهای بیمارستان مورد ضربوشتم قرار گرفتند. سال ۱۹۶۷ به راستی فقط به خاطر حالت خاص و فیگور عکسی بهطور نمادین مطرح شد که در آن اونه زورگ کشتهشده روی زمین قرار داشت.
آرمان