این مقاله را به اشتراک بگذارید
علی شروقی
ترجمه «فرزانه طاهری» از «مسخ» کافکا، پش از این و بیش از یک بار از طرف انتشارات نیلوفر منتشر شده بود؛ اما آنچه به تازگی چاپ شده، نه انتشار مجدد همان ترجمه که ترجمه دوباره فرزانه طاهری از «مسخ» است.
این ترجمه با هشت مقاله درباره «مسخ» و همچنین حک و اصلاحات کافکا در نسخه دست نویس اولیه این داستان و اشارات او به «مسخ» در نامه ها و یادداشت هایش همراه است که فرزانه طاهری همه اینها را در ترجمه فارسی هم آورده و در عوض درسگفتار ناباکوف درباره «مسخ» را که در چاپ های قبلی ترجمه فارسی وجود داشت از این چاپ حذف کرده است که با توجه به چاپ شدن این درسگفتار در کتاب «درسگفتارهای ادبیات اروپا»ی ناباکوف که مترجم آن هم فرزانه طاهری است، بودن آن در کنار ترجمه «مسخ» دیگر ضرورتی هم نداشت.
اما موضوع نوشته حاضر نه این ترجمه دوباره، بلکه بهانه ای است که انتشار آن پیش پا گذاشته تا از «کافکا»یی حرف بزنیم که در ایران سرنوشتی آمیخته به سوءتفاهم یافته است؛ برای شروع بد نیست به مصاحبه ای ارجاع دهم که روزنامه شرق در چهاردهم تیر امسال به مناسبت انتشار ترجمه دوباره «مسخ» با فرزانه طاهری انجام داد.
جایی که از این مصاحبه پرسشگر از فرزانه طاهری می پرسد: «پیوند هدایت و کافکا در ایران باعث به وجود آمدن سوءتفاهم های درباره کافکا شده و از جمله اینکه او نویسنده ای کاملا ناامید تصویر شده که در آثارش هیچ ردی از طنز وجود ندارد، در حالی که آثار کافکا دارای طنزی پنهان و قدرتمند هستند. یا از سوی دیگر کافکا نویسنده ای منزوی شناخته شده که آثارش هیچ ارتباطی به وضعیت عینی پیرامونش ندارد؛ نظرتان در این باره چیست؟»
پاسخ فرزانه طاهری این است: «اگر قرار بود هدایت طنز بنویسد کل اثر گزنده اش طنز می شد؛ اما مثلا در «بوف کور» هیچ جایی نیست که به خنده بیفتیم؛ اما در «مسخ» خنده وجود دارد. به ویژه در آن صحنه که گرگور از اتاقش خارج می شود و پدرش دنبالش می کند. اگر تعقیب و گریز حرکت آهسته ای را که در اینجا تصویر شده تجسم کنیم، واقعا موقعیت خنده آوری است یا حتی موقعی که شب آخر دارند درباره نابودی گرگور حکم می دهند، حالات و حرف های پدر یک نوع نمایش مضحکه است.
در طنز کافکا، خود کلمات اصلا خنده دار نیستند؛ اما موقعیتی که ایجاد شده کاملا خنده دار است. یا گاه نحوه به کارگیری کلمات در متن طنزآمیر است؛ برای نمونه دویدن گرگور روی سقف و دیوار و تجسم این موقعیت هاست که خنده دار می شود.
کل ماجرای «مسخ» هرچند سویه های تراژیک دارد، این طنزر را هم در درون خود دارد. هدایت جز در آثار هزل آمیز یا طنزآمیزش این طنز را نداشت و تلخ تر از این حرف ها بود. تلفیق امر هولناک و امر خنده دار و حالت کروتسکی که ایجاد می شود، در آثار هدایت وجود ندارد. جز آثار واقع گرایانه اش و آثار طنزآمیزش، می شود او را سوررئالیست دید؛ اما همان طور که اشاره کردید، به خاطر ترجمه های هدایت و «پیام کافکا» درهم آمیختگی کافکا و هدایت به وجود آمده است».1
در این پرسش و پاسخ دو نکته ظریف و دقیق هست که بی توجهی به آنها اساس بدفهمی کافکا را در ایران گذاشته است.: یکی طنز و گروتسک کافکا و دیگری پیوند آثار او با وضعیت عینی؛ می توان گفت این دو ویژگی در عمده آثار داستانی فارسی که به تاثیر از «کافکا» نوشته شده اند درک نشده است.
قضیه شاید به همان خشت اولی باز می گردد که در پرسش خبرنگار شرق و پاسخ فرزانه طاهری به این پرسش به آن اشاره شده: «پیوند و درآمیختگی هدایت کافکا در ایران». بسیاری هدایت را صرفا به دلیل علاقه شدید او به کافکا و اینکه او نخستین مترجم کافکا و معرف او به مخاطب فارسی زبان بود، با کافکا یکی گرفته اند و کافکا را با هدایت خوانده و فهمیده اند و از همین رو «کافکا»یی را شناخته اند که بیش از آنکه با کافکای حقیقی پیوند داشته باشد با هدایت عجین شده و به واقع در هدایت استحاله یافته و مسخ شده ست؛ حال آنکه اگر طنز کافکا و ریزپردازی های او از واقعیت عینی را دریابیم، می بینیم که بین کافکا و هدایت به لحاظ سبک فرسنگ ها فاصله هست.
کشش هدایت در «بوف کور» به سمت صورت های مثالی است تا واقعیت عینی، در حالی که کافکا اگرچه در آثارش- از جمله مسخ- از واقعیت آمیخته به امر غریب کلیتی تمثیلی می سازد؛ اما از جزییات پیش پا افتاده امر واقعی نیز به هیچ وجه غافل نیست و امر غریب را با همان جزیی پردازی رئالیستی که برای توصیف امور واقعی به کار می برد در لا به لای زندگی روزمره مردم عادی می آمیزد، به نحوی که حاصل کار چیزی است فراتر از رئالیسم؛ اما به شدت وابسته به آن.
در کار کافکا امر غریب چنان عینی نشان داده می شود که بدیهی می نماید و امر واقعی نیز آن چنان غریب است که به مرتبه ای فراتر از واقعیت محض ارتقا می یابد و این دو در عین تضاد ظاهری، از هم تفکیک ناپذیرند و بخشی از گروتسک کافکا را نیز همین ویژگی می سازد و به کار کافکا حال و هوایی شوخ و بازیگوشانه می دهد؛ اما در ایران اغلب کافکایی نویسی با عبوس نویسی و غریب نویسی های افراطی یکی گرفته شده است و امر غریب در داستان های ایرانی که به تقلید از آثار کافکا و با توهم کافکایی بودن پدید آمده اند، معمولا هیچ ریشه ای در واقعیت عینی و هیچ بده بستانی با آن ندارد و گاهی هم که نویسنده به ترسیم وضعیت عینی دست می زند، می بینیم که داستان چنان بین فضای غریب و فضای واقعی دوپاره شده است که با خود می گوییم نکند نویسنده آن دو نفر بوده؟!
کافکا از آدم های پیش پا افتاده ای می نویسد که در موقعیتی غریب گرفتار می شوند؛ اتمسفری که او می سازد، در عین پایبندی به جزییات واقعی، حال و هوایی وهمناک دارد؛ اما این دو چنان که گفته شد تفکیک ناپذیرند؛ اما کافکایی نویس های ایران یا کلا به امر عادی و پیش پا افتاده بی توجه هستند یا فضای داستان را دوپاره می کنند و لحن و شیوه نگارش شان آنجا که شخصیت ها هنوز با امر غریب مواجه نشده اند، فرق می کند با وقتی که یک امر غریب وارد داستان می شود.
در آثار کافکا هیولاها و موجودات خیالی لا به لای آدم های معمولی با زندگی های عادی وول می خورند و این دو هرازگاهی به هم بدل می شوند بی آنکه بودن شان در کنار هم ناهماهنگی در بافت داستان ایجاد کند.
ضمن اینکه در کار نویسندگان وطنی که با خیال باطل شباهت به کافکا می نویسند، جای آن طنز آمیخته به هول کافکا خالی است که این شاید به همان یکسان پنداری کافکا و هدایت باز می گردد.
هدایت چنانکه فرزانه طاهری در گفت و گویی که به آن اشاره کردیم، می گوید در کارش گروتسک نداشت، این البته ایراد به حساب نمی آید. او سبک خودش را داشت و کافکا هم سبک خودش را. ایراد در یکی گرفتن هدایت و کافکا صرفا به دلیل علاقه یکی از آنها به آن دیگری است.
دست آخر می خواهم به داستان نویسان ایرانی که در جست و جوی الگویی بومی از کافکایی نویسی هستند و به غلط به هدایت رسیده اند، نشانی دیگری بدهم، غلامحسین ساعدی، نویسنده ای که درک او هم با سوءتفاهمی از نوع دیگر آمیخته است؛ می گویند او در ایران رئالیسم جادویی را پایه گذاشت پیش از آنکه مخاطب فارسی زبان با رئالیسم جادویی آمریکای لاتین آشنا شود؛ اما در کار ساعدی بیش از آنکه به رئالیسم جادویی آمریکای لاتین شبیه باشد، به کار کافکا شبیه است، به حدی که شاید بتوان گفت بین نویسندگان ایرانی فقط ساعدی است که توانسته گروتسکی از جنس گروتسک کافکا خلق کند بی آنکه گرفتا آن دوپارگی بین واقعیت پیش پا افتاده و امر غریب شود یا یک وجه از این گروتسک را قربانی وجه دیگر کند.
آن طنز آمیخته به هول کافکا را در برخی آثار ساعدی هم می توان ردیابی کرد؛ ساعدی را نثرنویس خوبی نمی دانند؛ اما نثر او شاید به دلیل آشنایی نداشتنش با ظرافت ها و پیچ و خم های زبان فارس یو ناتوانی اش در به کار گرفتن این زبان آن گونه که گلستان و آل احمد و گلشیری به کارش می گرفتند، باشد. دقیقان همان نثری است که با آن می توان گروتسکی از جنس گروتسک آثار کافکا خلق کرد.
در روزگاری به سر می بریم که خواندن دوباره کافکا و ساعدی، این بار با هم و در کنار هم، یحتمل برای داستان نویسی مان خالی از فایده نخواهدبود.
ترجمه «فرزانه طاهری» از «مسخ» کافکا به چاپ نهم رسیده است. مترجم کتاب را از ترجمه انگلیسی به فارسی برگردانده؛ اما برای چاپ نهم، ترجمه انگلیسی دیگری را مبنا قرار داده است. طاهری این بار به ترجمه استنلی کرنگلد، یکی از کافکاشناسان شناخته شده رجوع کرده است.
مجله جامعه پویا
1 Comment
ناشناس
مطلب کم رمق و کلی گویی بود.