این مقاله را به اشتراک بگذارید
مواد و مصالح لازم برای نویسنده شدن
روی پیتر کلارک
ترجمه: کاوه فولادی نسبت، مریم کهنسال نودهی
چیزی که نویسنده های خوب را به نویسنده های خوب تبدیل می کند توانایی انتخاب بهترین مواد و مصالح از میان تمام چیزهایی است که جمع کرده اند. تا وقتی مواد و مصالح کافی برای «نشان دادن» به خواننده و نه [صرفا] «گفتن» به او ندارید، به پژوهش ادامه دهید.
این که چیزی مهم از داستانتان را به خواننده «بگویید» خیلی آسان تر از این است که آن را به او «نشان بدهید». برای این کار (نشان دادن) شما به شواهد قدرتمندی نیاز دارید که از دل پژوهشتان بیرون آمده باشند. توجهتان را جلب می کنم به کار آن هال و دانا پریست، گزارشگران واشنگتن پست که افشا کردند پرستاری و مراقبت از سربازهای زخمی ای که از جنگ خاورمیانه به خانه بر می گردند، در مرکز درمانی نظامی والتر رید زیر خط استاندارد است.
هال وقت زیادی را در اتاق های بیمارستان سپری می کرد تا بتواند با تمام وجود [حال و احوال] سربازها و همسرانشان را در فرایند سخت توان بخشی جسمی و روانی درک کند. در نتیجه چنین تعمقی، او توانست آن محیط را به این شکل به تصویر بکشد:
«پیاده نظام بیست ساله وقتی بیدار شد، در بخش روانی چند قفله مرکز درمان نظامی والتر رید بود. پرستاری به او پیژامه و رب دشامبر داد، اما آن ها لباس های بلند و آویزانی را به یاد سرباز آوردند که مردهای عراقی می پوشیدند. به پرستار گفت: «نمی خوام مثل یه عرب هیولا بشم.» لباس نظامی اش را می خواست. درخواستش رد شد. بند کفش و کمربند قدغن بود.»
وقتی نویسنده ای به چنین جزیی نگری صحنه ایی رسیده باشد- توانایی بنا کردن جهانی که خواننده بتواند واردش شود- می تواند با اطمینان نوشتنِ نسخه اولیه داستانش را شروع کند.
تا وقتی سه برابر چیزی را که تخمین می زنید لازم باشد در اختیار ندارید، به پژوهش و گردآوری ادامه دهید.
نویسنده های خوب بیشتر از آنچه لازم دارند، مواد و مصالح جمع می کنند، اما چیزی که آن ها را به نویسنده ای خوب تبدیل می کند، این نیست. چیزی که آن ها را به نویسنده های خوب تبدیل می کند، توانایی انتخاب بهترین مواد و مصالح از میان تمام چیزهایی است که جمع کرده اند. کمی شبیه میوه چیدن است. بعضی سال ها درخت نارنگی حیاط پشتی خانه ما تنها بیست، سی نارنگی به دردبخور بار می دهد. بعضی سال های دیگر، محصول ده ها برابر بیشتر است.
هرچه میوه های روی درخت بیشتر باشند، ما موقع چیدنشان برای صبحانه یا برای دوستانمان انتخاب های بیشتری داریم. به استثنای یادداشت های کوتاهی که در ضرب الاجل های فوری نوشته می شوند، نویسنده به این نیاز دارد که دست کم دو برابر آن چه برای کار نهایی لازم دارد، مواد و مصالح جمع آوری کند. می شود این طور گفت که نویسنده به مواد و مصالح متوسط نیاز دارد تا بتواند درک کند بهترین مواد و مصالح چه شکلی هستند. این که نویسنده ای ده برابر میزانی که برای یک داستان نیاز دارد، مواد و مصالح جمع کند، پدیده نادری نیست. شاید برای بررسی در زمینه های خاصی هنوز به پژوهش نیاز باشد، اما وقتی می بینید اطلاعاتتان بیش از مقدار کافی است، می توانید کم کم از پژوهش دست بردارید.
مسئله گزیش برای یک داستان نویس همان قدر جدی است که برای یک روزنامه نگار. در نامه های ویراستار انتشارات اسکریبنر- مکسول پرکینز-* که با نام «از ویراستار به نویسنده» منتشر شده است، بارها و بارها می بینیم که نویسنده ها به گزینش جزییات در جهت درونمایه داستان تشویق شده اند. پرکینز برای رمان نویس کانادایی، مورلی کالاگان، می نویسد: «همه اش بر این فرض استوار است که وقتی کسی داستانی می نویسد، همه چیز را در آن نمی گوید… اما با توجه به درونمایه داستان دست به گزینش می زند.» و در ادامه، کالاگان را سرزنش می کند که به قدر کافی گزینشگر نبوده است.
برخورداری از توانایی هوشمندانه نتیجه تجربه است. مثلا من فکر می کنم که امروز نسبت به همیشه معلم بهتری هستم و حالا برای هر کلاس بخصوصی آماده سازی بسیار کمتری انجام می دهم. نه به این خاطر که درس هایی را که قبلا آموزش داده ام بازیافت می کنم، بلکه چون حالا درک خیلی بهترین از این موضوع دارم که برای خلق یک ساعت یا نود دقیقه آموزشی چقدر مواد و مصالح لازم است. معلم های تازه کار معمولا ده تا چمدان م یگذارند کنار خیابان، آن هم وقتی که صندوق ماشین فقط برای پنج چمدان جا دارد.
یک معلم تازه کار به من می گفت: «نمی دونستم چطور می تونم یه کلاس پنجاه و پنج دقیقه ای رو پر کنم، اما یهو دیدم وقت کلاس تموم شده و بیشتر از نصف چیزایی رو که آماده کرده م، نتونسته م بگم.»
آن قدر مواد و مصالح جمع کنید تا بتوانید بهترین ها را از میانشان تشخیص دهید و انتخاب کنید.
در همان زمانی که مشغول پیش بردن پژوهشتان هستید، شروع کنید به فکر کردن به این که بخش های کلیدی داستانتان چه چیزهایی می تواند باشد. مثلا متوجه می شوید که هیچ کدام از دریافت های شمادر آن مصاحبه یک ساعته با مدیر مدرسه در داستانتان جایی نخواهندداشت. این امر به هیچ وجه آن یک ساعت را به زمانی بیهوده تبدیل نمی کند. نویسنده نیاز دارد صداهای زیادی را بشنود. بعضی هایشان ممکن است بلند و آشکارا نقل شوند و به خواننده کمک کنند که بفهمد داستان درباره چیست. بقیه شان برای نویسنده اطلاعات پس زمینه ای مهمی را فراهم می کنند که ممکن است همین امروز مورد استفاده قرار بگیرند یا برای کارهای آتی ذخیره شوند. صداهای دیگر چندان قوی نیستند: درهم و برهم، نامفهوم، ولنگار و پراکنده. اما ممکن است شنیدن همان صداهای ضعیف اش به نویسنده کمک کند که بتواند صداهای قوی تر را تشخیص دهد.
خب [حالا سوال این است که] چه چیزی بعضی مواد و مصالح داستان را «خوب» یا حتی «بهترین» می کند؟ از این معیارها استفاده کنید:
جذاب است؟ منظور این است که توجه شما را به خودش جلب می کند؟ اگر این طور نیست، جذاب کردنش برای خواننده هم سخت خواهدبود. وقتی چیزی جذاب است، ما مشتاقیم آن را با دیگران در میان بگذاریم.
– هی، کارن، ماجرای این مردمی رو که سر و ته توی ترن هوایی گیر افتاده نخوندی؟
– چطوری آوردنشون پایین؟
– نمی دونم. هنوز به اون جاش نرسیدم.
مهم است؟ شاید در دیوارهای گچی وارداتی از چین نشانه های خطرناکی از وجود سرب به چشم خورده باشد، حیوان هایتان را به پناهگاه هایی که برای طوفان ساخته شده اند، نبرید. تکرار می کنم، نبرید. تعدادی از موافقان آزادی اسلحه می خواهند معلم ها را مسلح کنند. هر کدام از این جمله ها برای خواننده ها، برای خانواده ها و- مهم تر از این ها- برای جامعه معانی مهمی را دربر دارند.
در جهت درونمایه است؟ این اتفاق همیشه می افتد: شما مشغول تحقیق برای داستانی درباره خطرات آتش سوزی- به خصصو برای بچه های کم سن و سال- هستید. در مسیر پژوهش، به یک مرد هشتاد ساله ایتالیایی بر می خورید که هزاران نمایش آتش بازی طراحی و اجرا کرده است، بی آن که کوچک ترین صدمه ای به خود یا دار و دسته اش وارد شده باشد. این به نظرتان خیلی جذاب می آید، ممکن است آن قدر از آن خوشتان آمده باشد که پاشنه تان را ور بکشید و قصد کنید هر جوری هست آن را یک جایی از داستان بچپانید. کنار گذاشتنش انضباط زیاید می خواهد، اما باید آن را کنار بگذارید. داستان شما درباره پیرمردی ایتالیایی نیست که از آتش بازی هیچ آسیبی ندیده؛ درباره بچه هایی است که از آن صدمه دیده اند. اما اگر آن پیرمرد در کودکی بر اثر انفجار یک ترقه بزرگ یکی از انگشت هایش را از دست داده…
پی نوشت:
* ویراستار آثار اسکات فیتزجرالد، ارنست همینگوی و توماس وولف.
هفته نامه کرگدن