این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به کتاب به سوی آزادی اثر نیکوس کازانتزاکیس
درکاخ های کِنُس: نسخه ای برای یونان
عباس سیاوش آبکنار
این هفته وقتی در میان کتاب های اتاقم کند و کاو می کردم از بخت خوش به کتابی ناخوانده برخوردم، چاپ دوم به سوی آزادی اثر نیکوس کازانتزاکیس با ترجمه دکتر محمد دهقانی از انتشارات جامی: مجموعه ۷۲ ادبیات. این کتاب که عنوان اصلی آن " درکاخ های کِنُس" است به عقیده مترجم تلفیقی است میان افسانه و تاریخ، و روایتی از تلاش همیشگی انسان برای رسیدن به آزادی. در کنار علاقه شخصی من به کازانتزاکیس و تاریخ ادبیات مدرن یونان، پس از خواندن چند سطر کتاب اولین نکته ترجمه روان و شیوای محمد دهقانی بود که در این بلبشوی بازار ترجمه ایران بسیار برایم خوش آیندآمد. کتاب با توصیفات بلندی از کِرِت، نوسوس(کِنُس) مرکز امپراطوری مینوس و خاندان سلطنتی آن آغاز و به توصیف شکوه و ثروت سرزمینی می پردازد که در تاریخی در میان هزاره دوم قبل از میلاد سرزمین متمدنی در کرانه مدیترانه بوده است. کازانتزاکیس با توصیفات دقیق جغرافیایی، تصویر های سازی های ماهرانه و ذکر اسامی بسیار در زنجیره فصل های مختلف داستان، تصویری کلی از جغرافیای یونان، کاخ های کنس (که امروز نیز آثار بجامانده از آن با این توصیفات همخوانی دارد و حتی برخی از روایت های داستان در آن قابل ردیابی است) و شهر آتن و جزایر اطراف ارائه می دهد: سپس با قرار دادن شخصیت های اسطوره ای یونان همچون تسئوس، دیدالوس و ایکاروس، مینوس، آریادنه و … در این ترکیب و تلفیق آن یا افسانه های یونان و به مدد نماد های اساطیری چون آتنا، مینوتورو شاخگاوهای مقدس در درجه اول روایت زیبا و حماسی از یونان کهن ارائه می دهد، دوره ای که علاوه بر تاثیرات مهمی که در تاریخ یونان و اروپا داشته دستمایه کازانتزاکیس برای پرداختن به موضوعی می شود که بحران عصر خود او نیز بوده: آزادی. موضوعی که برای در یونان در هیچ فرمی جز حماسه نمی گنجد.
تسئوس، پسر آئگوس پادشاه پیر آتن، با رویای آزادی آتن از بردگی کرت در طول داستان با شخصیت های آتنی برخورد می کند که در دربار مینوس پادشاه کرت هریک به شکلی برده اند و اما هریک رویای سرزمین مادری، آتن، و آزادی را دارند.
مینوسی های پیر و فاسد، با امپراطوری ثروتمند خود و به لطف هنر دریانوردیشان دیرزمانی است که بر منطقه حکمرانی می کنند، از شرق، تا قبرس و سیسیلی به همه جا سفر می کنند، تجارت و کشت می کنند، اما روز به روز فربه تر و فاسد تر شده اند. تسئوس در ادامه به کمک آریستیدیس، صنعتگری که کار با آهن را می داند و در کرت اسیر بوده، موفق به تجهیز ارتشی نوین می شود و به کمک دوریان ها کرت را فتح می کند و امپراتوری جدید خود را، که همان یونان است، بر عدالت و آزادی بنا می کند.
از منظر تاریخی این واقعه همزمان است با "عصر ظلمت" در آن وادی، عصری که با هجوم دوریان های بربر از شمال ۳ سده به درازا کشید و سرشار از نابسمانی بود، اما پس از آن از آمیزش اقوام مهاجم و بومی ، یونان و فرهنگ و تمدن کلاسیک زاده شد که وارث میراث هر دو قوم بود و در شرایط مساعد مدیترانه به چنان پیشرفتی رسید که مایه اعجاز جهان گردید.
نکته مهمی که اما در این داستان بلند مد نظر کازانتزاکیس است نه روایتی صرف از تاریخ یونان و درهم پیچیدن افسانه و مستندات تاریخی، که ارائه نسخه ای است برای یونان هم عصر خود تا در افول ارزش های اصیلی که یونان بر آن بنا شده، آنها را دوباره بازخوانی و یاد آوری کند، این همان راهی است که بعد ها در دوره حکومت نظامیان و آشوب های سیاسی نیمه دوم قرن ۲۰ کسانی دیگری چون "سفریس"،" الیتیس" و "تئودوراکیس" در شعر و موسیقی، چه در سبک و چه در محتوا، ادامه دهنده آن بودند؛ درسی که نه تنها برای یونانیان بلکه برای تمام ملل است تا راهی به سوی آزادی برگزینند.
نکته جالب دیگری که از میان سطور داستان بسیار مورد توجه ام قرار گرفت این بود که کازانتزاکیس با آوردن مثال دیدالوس و ایکاروس و با پیش کشیدن ملودرام آریادنه- تسئوس کیفیت این آزادی را نیز به نوعی تعریف می کند و برای این آزادی شرایطی قایل است:
در بلند پروازی های دیدالوس، معمار و مغز متفکر کرت که او نیز آتنی و اسیر است، اختراع بال به مرگ و سقوط پسرش از فراز دریا می انجامد و به او این درس را آموخت که چنین بلند پروازی هایی اگر فاقد عقلانیت و آینده نگری باشد به ورطه تاریکی کشیده خواهند شد، همین بود دلیل او در رد خواسته تسئوس برای ساختن بال هایی برای سپاه آتن :
"به حرف من گوش نکرد. ما با فاصله کمی از سطح دریا پرواز می کردیم…اما او کم کم به آفتاب نگریست و خواست بالاتر برود. فریاد کشیدم و التماس کردم که پایین بماند. اما گوش نمی کرد، دیوانه شده بود…بالاتر و بالاتر رفتو هرچه بیشتر به آفتاب نزدیک شد تا اینکه آفتاب موم روی بالهایش را آب کرد و به دریا افتاد."
"دیگر هرگز، خدایان مرا کیفر داده اند. من بیش از حد گردن فرازی کردم. می خواستم از محدوده بشری فراتر روم و انسان را به موجودی بالدار بدل کنم. و ببین که خدایان پسرم را کشتند!"
در داستان آریادنه نیز بی بصیرتی اش در زمان آزادی او را از روند داستان حذف می کند: او با خدای جدید دیونیزوس به سرزمین های دوردست و شاید به آناتولی می رود. درواقع این داستان به همراه روایت فتح کرت موتور های اصلی جلوبرنده داستان اند.
اگرچه داستان رهایی برای هرکدام از شخصیت های داستان منحصر به فرد است، اما منبع الهام برای تسئوس آتناست، الهه خرد و مقدس ترین بت آتنی ها که در فتح کرت به کمک تسئوس می آید و در داستان دوریان ها به او یاری می دهد تا سرانجام او موفق شود با گذشتن از هزارتوی ستم (که انسان ها به دست خود میسازند) مینوتور را بکشد و آزادیش را به دست آورد.
«عصر ما عمیقاً فاجعهآمیز است. هر انسان زنده راستینی بر اثر سرنوشت غمانگیز زمان خود از درون متلاشی شده است»
‘
1 Comment
مسعود شکوری
بسیار عالی. مشتاق به خرید کتاب و بیشتر دانستن شدم.