این مقاله را به اشتراک بگذارید
"در مقابلم جهان دردناکی را می بینم که هر لحظه چهره اش زشت تر می شود"
برای سالمرگ پیر پائولو پازولینی
عباس سیاوش آبکنار
امروز، ۲ نوامبر، سالمرگ پازولینی است. او به همان اندازه که برای سینما دوستان ایرانی شناخته شده است، در ایتالیا از ستون های استوار روشن فکری قرن بیستم محسوب می شود. روشنفکری بیش از هرکس دیگری دغدغه آینده جامعه ایتالیا را در سر داشت و با تعهد جدی اجتماعی خود و همراه با کسانی چون آلبرتو موراویا به بررسی موشکافانه جامعه ایتالیا هم عصر خودو تلاش برای درک تغییرات آن جامعه پرداخت.
پازولینی نویسنده، شاعر، کارگردان، روزنامه نگار و فیلسوف و نقاشی بود که در ۵ مارس ۱۹۲۲ در بولونیا به دنیا آمد. پدرش ازخانواده ای اشرافی و مادرش که معلم مدرسه بود از خانواده ای کشاورز بود. در باب رابطه پازولینی با مادرش، داچا ماراینی(همسر موراویا و دوست پازولینی) می گوید: «پازولینی می گفت که وقتی مدرسه می رفت و نمره خوب می گرفت، معلم ها ربانی روی سینه اش می چسباندند، و او در حالی که از مدرسه بر می گشت می دید که مادرش کنار پنجره ایستاده و منتظر برگشتنش است، او از دور ربان را به مادرش نشان می داد. فکر کردن به لبخند رضایت مادرش او را به شدت خوشحال می کرد. برای او زنان یا مادر بودند یا هیچ!».
رابطه اش با پدر اما خیلی زود سخت و ناممکن می شود، خود او با اشاره به عقده ادیپ اینچنین از این رابطه یاد می کند: «پدرم، صحبت کردن در موردش سخت است چون که خیلی با من فرق داشت و رابطه مان خیلی سخت بود. پدرم آدمی تا حدودی قدیمی بود، یک افسر، و کاملا در تضاد با آنچه من آن زمان و اکنونم. من خیلی ناخودآگاه عمیقا دشمن او بودم و او هم همینطور، اما در حقیقت این پدرم بود که مجبورم کرد دنبال حرفه ای بروم که بعدها دنبالش کردم».
۲ نوامبر ۱۹۷۵جسد پازولینی را در حالی که به شکلی وحشیانه ای له شده بود میان کومه های ساحل اوستیا پیدا کردند. در باب مرگ او، که اینچنین وحشیانه و خشن بود، حتی تا امروز نیز نتیجه ای کامل نگرفته اند. هیچ چیز به درستی مشخص نشد و نتوانستند درست و روشن صحنه مرگ او را بازسازی کنند. تنها قسمت آشکار عکس ترسناکی از جسدش بود که جسد بی جان او را روی زمین نشان می داد.
پازولینی متفکری بود که بیش از هرکس با نوشته های روشنگرانه اش سعی در تحلیل جریان حرکت جامعه ایتالیا داشت؛ آنقدر دقیق که با نگاهی به نخستین فیلمش، آکاتونه، می توان فهمید که او حتی مرگ اینچنینی خود را نیز پیش بینی کرده بود. صحبت های او اما برای سیاست مداران زمانش آنقدر تند و خطرناک بودند که در نهایت صدایش را خاموش کردند.
در زمینه مرگ او یک پیشگویی دیگر نیز وجود دارد، آخرین مصاحبه ای که چند ساعت قبل از مرگش با فوریو کولومبو انجام داد:
«همه می دانند که من هزینه کارها و تجربیاتم را خودم می پردازم. اما فیلم ها و کتاب هایم نیز هستند. شاید این منم که اشتباه می کنم، اما من به گفتن این که همه مان در خطریم ادامه می دهم، نظرم این است که استدلال های شما اشتباه است، چرا که آگاه نیستید یکی از نشانه های جنایت، مثلا در آن چیزی که شما سیاستش می نامید، این است که دیگر انسانیت کنار گذاشته شده. امروز باید کشت، و مطمئنم شما ایده ای نسبت به تعداد کسانی که به این موضوع باور دارند ندارید. مرگ به رویکردی همه گیر بدل شده. برای من، خود من، همه چیز مثل سابق است: زنده ام، نفس می کشم، کار میکنم . می فهمم» (1 نوامبر ۱۹۷۵، لاستامپا)
کولومبو این آخرین مصاحبه را اینگونه به خاطر می آورد: «آن مصاحبه، مصاحبه آخر او، در خانه اش انجام شد درحالی که کنار میزش نشسته بود. هیچ دستگاه ضبطی در کار نبود. درحال و هوای فیلم آخرش بود، بنابراین کمی گرفته و توی خودش رفته بود، با چشم هایی که خیره به دورنمایی تراژیک بودند. انگار وقتی به من نگاه می کرد به صحنه ای روی شانه هایم خیره شده بود که من نمی دیدم و در عین حال هر لحظه این صحنه غم انگیزتر می شد. هرگز فکر نمی کردم که آن مصاحبه تجلی مرگ او باشد، نه، فکر می کردم تنها نشان زمانه ای بود که داشتیم به سمتش می رفتیم».
۳۰ سال بعد از مرگ او، در ماه می ۲۰۰۵، پینو پلوزی، پسر بزهکاری که متهم به قتل پازولینی شده بود، در خلال برنامه زنده "سایه های جنایت "برای اولین بار اقرار کرد که او کسی نبوده که پازولینی را کشته، بلکه قاتلان او مردان ناشناس دیگری بودند. او گفت که هیچگاه، بخاطر ترس و برای جان خانواده اش، جرات گفتن حقیقت را نداشته. این صحبت ها در نهایت دادسرای رم را به گشودن دوباره این پرونده واداشت اما پس از بررسی های اولیه قضات رم به دلیل عدم وجود دلایل کافی پرونده را مختومه اعلام کردند.