این مقاله را به اشتراک بگذارید
«آگوتا کریستوف»؛ ملکه حقایق هولناک
علی مسعودی نیا
اگر کتاب باز حرفه ای هستید که هیچ…، اما اگر ادبیات جهان را زیاد تعقیب نکرده باشید و گمان می کنید در تیتر این متن نام «آگاتا کریستی» به اشتباه چنین ثبت شده، بعد از آن که به اشتباه تان پی بردید، چندان خودتان را ملامت نکنید. کلی کتابخوان و منتقد فرنگی هم در ابتدا گمان می کردند «آگوتا کریستوف»، تلفظ نام «آگاتا کریستی» در کشورهای اروپای شرقی است اما اکنون خوب می دانیم آگوتا کریستوف یک نویسنده اهل مجارستان است که بخش عمده ای از عمرش را در سوئیس سر کرده و در همان جا هم از دنیا رفته است؛ آن هم همین پنج سال پیش.
او که به زبان فرانسه می نوشته (که البته این زبان فرانسه خودش داستانی دارد در زندگی این نویسنده)، یک رمان نویس درجه یک است با سبک منحصر به فرد و تخیل درخشان. بعید است کسی «دفتر بزرگ» را بخواند و نبوغ این نویسنده را ستایش نکند.
چندی پیش دو نوولت «بی سواد» و «فرقی نمی کند» از سوی نشر مروارید به بازار کتاب آمد تا به لطف ترجمه های اصغر نوری، ما ایرانی ها هم کل آثار کریستوف را در اختیار داشته باشیم. این آثار البته چندان کارنامه بلندبالایی نیست. خانم کریستوف تعداد کتاب هایش از تعداد انگشتان دو دست تجاوز نمی کند اما نویسنده محشری است و آدم حسابی های دنیا هوادارش هستند. نمونه اش «اسلاووی ژیژک» فیلسوف بزرگ این روزگار که گفته «دفتر بزرگ در من حسی از قساوت و سرما را برانگیخت. نخستین بار که شنیدم فردی درباره آگوتا کریستوف حرف می زند، گمان کردم این نام تلفظ نادرستی است از نام آگاتا کریستی در بلوک شرق اما خیلی زود دریافتم که نه تنها آگوتا همان آگاتا نیست بلکه هراس آثار آگوتا بسیار تکان دهنده تر از آثار آگاتاست.»
این دو عبارت ژیژک – سردی و قساوت – شاید برای وصف داستان های آگوتا کریستوف انتخاب بسیار مناسبی هستند؛ نوعی خشونت سرد و بی رحمانه در آثار او موج می زند. اگر آگاتا کریستی را همه به عنوان ملکه جنایت می شناسند، در حالی که این بانوی مجار، ملکه حقایق هولناک است اما این حال و هوا در داستان های او از کجا می آید و تا چه حد وابسته به تجربه زیستی اوست؟
«کائوری شوجی» منتقد ژاپن تایمز، معتقد است «زندگی آگوتا کریستوف بازتابی است از زندگی قهرمانان دوقلوی رمانش. او در خانه ای روستایی تحت نظارت پدرش بزرگ شد و بعدها به زور از برادری که دوستش می داشت جدایش کردند و «دفتر بزرگ» را هم به زبانی نوشت که در سال های دوری از وطن، خودش آن را آموخته بود».
کریستوف متولد ۱۹۳۵ است در دهکده ای از توابع استان گیورموسون سوپرون کشور مجارستان. کریستوف از کودکی شعر می سرود اما در همان دوران دو اتفاق ناگوار جنگ جهانی دوم و جدایی از برادرش را تجربه کرد. البته در جوانی زندگی آرامی در کنار همسرش داشت. همسرش زمانی معلم تاریخ آگوتا بود. وقتی این دو صاحب فرزندی چهار ماهه بودند، ارتش روسیه به مجارستان حمله کرد؛ مجارستان در آن زمان زیر نفوذ اتحاد جماهیر شوروی بود و رژیمی کمونیستی بر آن حکومت می کرد اما این رژیم مخالفانی هم داشت؛ مانند یوزف میندشتی که البته دستگیر شد و به زندان افتاد.
در سال ۱۹۵۶ اعتراض های مردمی علیه حکومت بسیار جدی و عملگرایانه شد و از دل آن یک قیام واقعی بیرون آمد که با حمله ارتش شوروی و نیروهای امنیتی مجارستان کشتار وسیعی انجام شد و قیام به سرکوبی انجامید. کریستوف و همسر و فرزندش در همین سال با سودای سفر به ایالات متحده از مجارستان گریختند اما در همان اوایل سفر از رفتن به ینگه دنیا منصرف شدند و در بخش فرانسوی زبان سوئیس اقامت کردند.
کریستوف که جز زبان مادری خود بر زبان دیگری تسلط نداشت، در سوئیس به عنوان کارگر یک کارخانه ساعت سازی استخدام شد و همزمان به آموختن زبان فرانسه پرداخت. او شرح کامل زندگی خود را در کتاب «بی سواد» آورده است. البته «شرح کامل» برای کریستوف تعریف دیگری دارد. کریستوف شاید تا حدی به دلیل اشراف نداشتن تمام و کمال بر زبان فرانسه و تا حد زیادی به دلیل تخیل شگرف و نگاه تیزبین و کاشفی که دارد، مختصر و مفید و ساده می نویسد؛ اما تازه با خواندن آثار اوست که می فهمیم گاهی سادگی تا چه حد می تواند هولناک و شوک آور باشد.
در این روزگار همه ما به خواندن و شنیدن خبرهای هولناک عادت کرده ایم. این عادت خودش خیلی هولناک است اما هست. صبح از خواب بیدار می شوی و می شنوی یا می خوانی شب گذشته در فلان کشور در یک حمله انتحاری ده ها نفر کشته و زخمی شده اند. بعد صبحانه ات را می خوری و می روی سر کار و تا شب شاید این خبر تکان دهنده یادت رفته باشد.
کریستوف به سادگی تیترهای خبری می نویسد. داستان های کوتاهش از یکی دو صفحه تجاوز نمی کنند و فصول رمان هایش هم بیشتر از چهار یا پنج صفحه نیستند. فرق کریستوف این است که نکته هایی از زندگی دوزخی بشر را برای نوشتن انتخاب می کند که دیگر فراموش کردن شان کار آسانی نیست. او در هر داستان یا هر فصل از رمان هایش به صورت ما سیلی می زند. انگار می گوید: به همین سادگی است! بشر همین قدر پیچیده و هولناک و جنایتکار است.
در سه گانه دوقلوها، که مشتمل است بر سه رمان «دفتر بزرگ»، «مدرک» و «دروغ سوم»، داستان از زبان دو برادر دوقلو روایت می شود که در روزگار جنگ به مادربزرگ خسیس و بد طینتشان سپرده می شوند. این دو می کوشند خود را از مفاهیم خیر و شر و عواطف انسانی تهی کنند. چنین است که دست به تمرین هایی غریب می زنند برای کسب مهارت هایی که باعث می شود بتوانند در دنیایی سرشار از خشونت و جنایت و جنون زنده بمانند.
این دو برادر که انشا می نویسند و برای یکدیگر می خوانند، شرط می کنند ذوق و سلیقه خود را در وصف ها دخالت ندهند و فقط حقیقت را بنویسند. حقیقتی که کریستوف از زبان آنها نقل می کند روساختی ساده و تاثیری مهیب دارد؛ به ویژه در دفتر بزرگ که به نظر بیشتر منتقدان مطرح دنیا شاهکار آگوتا کریستوف است، این صفت را به شکلی آشکار می توان دید.
شوجی درباره این رمان می نویسد: «این رمان سبکی متفاوت و ساده دارد زیرا کریستوف مهارت چندانی در تکلم به زبان فرانسه نداشته … به همین دلیل زبان او کاملا به زبان یک کودک ۱۰ ساله شباهت دارد و این زبان را به دو برادری نسبت می دهد که در داستان متوجه می شوند به هر قیمتی شده باید در این دنیای آکنده از بی رحمی زنده بمانند.»
طنزی عاری از طنازی
اگر قدری بخواهیم حرف های قلنبه تری بزنیم، باید بگوییم کریستوف در داستان هایش یک تز ناتورالیستی دارد: خبری که بشر را وادار می کند عواطف خود را کنار بگذارد یا آن را به شدت مهار کند و خشونت و قصاوت و بردباری بیاموزد؛ اینها تاثیر محیط و وراثت و تربیت است، تربیتی که بدون سرپرست و مربی و فقط به مدد هوش و نبوغ دوقلوها به سرانجام می رسد و از آنها دو کاراکتر سنگی و غریب می سازد که امکان دست زدن به هر کاری را دارند. کریستوف برخلاف ناتورالیست های کلاسیک، علاقه ای به بسط دادن ایده داروینی و شرح کامل جزییات شخصیتی و رفتاری ندارد.
کریستوف به شکل گستاخانه ای صریح است و گزیده گو، احساس و تزئین را از نثر خود دور نگه می دارد و با گزاره هایی ساده و مستقیم، بزنگاه های کوتاه داستانی را می سازد. به همین دلیل سبک نگارش او به مینی مالیست ها تنه می زند. او مبنای زیبایی شناسی خود را بی عاطفگی و صراحت می گذارد و این خونسردی در مواجهه آدم های داستان هایش با خردادهای هولناکی مانند مرگ، قتل، شرارت جنسی، سرقت، دین فروشی، دروغ و امثالهم به نوعی گروتسک عجیب بدل می شود.
طنزی عاری از طنازی که پایه و مایه آن حقیقت زندگی بشر امروزی است و به همین دلیل بسیار ترساننده و تاثیرگذار است. در عین حال او داستان هایش را تقریبا بدون استفاده از روش های معمول و متعارف شخصیت پردازی و فضاسازی روایت می کند. تکه های مجزای پازل فضا و شخصیت در طول داستانش کم کم کنار هم قرار می گیرند و به یک کلیت درخشان می رسند.
شاید به گونه ای دیگر هم بشود سبک و سیاق نویسندگی او را توصیف کرد. در مکتب اکسپرسیونیسم شاهد نوعی اغراق در رخداد شخصیت و فضا هستیم (نمونه بارزش آثار کافکا)؛ این اغراق در حقیقت بازتاب صوری وضعیت روحی، محیطی و کیفی است؛ اما کریستوف از راهی دیگر به نوشتاری اکسپرسیونیستی می رسد. او هرگونه اغراقی را کنار می گذارد و در عوض چنان خودسرانه و بدون چیدمان و روتوش به بیان حقایق حیات می پردازد که تامی فشارهای درونی و محیطی زندگی بشر را به بهترین نحو توصیف می کند.
در داستان های او از امور توجیه ناپذیر و فراواقعی خبری نیست اما به گونه ای زندگی را به ما گزارش می دهد که باورمان نمی شود تمامی این کیفیت در همین زندگی به ظاهر متعارف و روزمره ما در جریان هستند. ایجاز او در بیان معنا را در متنش به شدت متراکم می کند. او استاد انتخاب رخدادهاست. در هر یک از مجلدهای سه گانه «دوقلوها» که حال و هوایی بیوگرافیک دارد و نیز در «بی سواد» که به نوعی اتوبیوگرافی اوست، با اینکه شاید سر جمع فقط ۵۰ رخداد کوتاه از حیات شخصیت ها پیش روی خواننده گذاشته می شود؛ اما گویی با همین نمونه ها تمامی سرگذشت آنها را خوانده و حتی دیده ایم.
او چنان نشانه ها را درست می چیند که خواننده در ذهن خود مشتاقانه تمامی نکات و نقاط حذف شده را با نهایت شفافیت می تواند بسازد و تجسم کند؛ درست مانند آموزه مهم «تزوتان تودورف»، نظریه پرداز بزرگ ادبی که می گوید باید به گونه ای دو شخصیت اصلی داستانی را ساخت که در یک ضیافت بزرگ می گذرد که خواننده کل آن ضیافت را با تمامی آدم ها و سروصداها و رفت و آمدهایش در ذهن تصویر کند.
کریستوف می گوید در بدو اشراف نسبی اش به زبان فرانسه کوشید شعرهای مجاری خود را به فرانسه ترجمه کند و موفق نشد؛ بنابراین تصمیم گرفت از روایت پنهان همان شعرها به عنوان پی رنگ داستانی استفاده کند و داستان و نمایشنامه بنویسد. کاش روزگاری امکان خواندن ترجمه فارسی اشعار او هم برای ما پیش بیاید زیرا اگر این داستان ها از دل اشعارش بر آمده باشند، قطعا با شاعر نابغه و عجیب و غربی روبرو خواهیم شد.
برای آنها که سودای نویسندگی در سر دارند و حتی برای آنها که خیال می کنند دیگر نویسنده شده اند (اینجا از این خیال باف ها کم نداریم) کتاب های آگوتا کریستوف یک کارگاه داستان نویسی واقعی است. کریستوف به ما یاد می دهد مهم ترین عنصر داستان نویسی «جهان بینی عمیق و یکه» نویسنده است؛ این یک قلم را نمی شود درون جعبه ابزار پیدا کرد، تکنیک نیست که آموختنی باشد و تکرار و تقلیدپذیر.
برای رسیدن به این عنصر باید زندگی کرد و زندگی را دید؛ هر دو کار سخت است. هم زندگی کردن و هم دیدن زندگی. ما که به ضرب و زور زبان و تغییر نظرگاه و سیالیت ذهن و ریخت و پاش در پی رنگ داستانی دنبال متفاوت جلوه کردن هستیم، بی جهان بینی عمیق به جایی نمی رسیم.
در جایی از کتاب «بی سواد» در پاسخ به این که چطور می شود نویسنده شد، می گوید: «اول از همه باید نوشت طبیعتا، بعد باید به نوشتن ادامه داد حتی اگر توجه کسی را جلب نکند. حتی وقتی حس می کنیم این نوشته ها هیچ وقت توجه کسی را جلب نخواهد کرد. حتی وقتی دست نوشته های توی کشوها روی هم انباشته می شوند و فراموش شان می کنیم، چون در حال نوشتن چیزهای دیگری هستیم.»
بگذارید با چند مثال از متن داستان ها، حال و هوای نوشته های کریستوف را بهتر تجربه کنیم. در داستان درخشان «قطاری به مقصد شمال»، پیرمردی از یک مرد و یک سگ، مجسمه ای ساخته، ناگهان به مخاطب خود می گوید: «… سگم را مسموم کردم. آخر ولم نمی کرد بروم. آویزون می شد به کتم، شلوارم، وقتی می خواستم سوار قطار بشوم زوزه می کشید. خب مسمومش کردم و زیر مجسمه خاکش کردم.» (بی سواد و فرقی نمی کند، ص ۵۹) ترسناک نیست؟ این قصاوت خونسردانه و تعارض آن با داعیه هنرمندی پیرمرد تکان دهنده نیست؟
یا باز در داستان «دزد» از همین کتاب می خوانیم: «من بی رحم نیستم، حریص و ابله هم نیستم. صبح که بیدار می شوید، پول ها و جواهرهاتان را بشمارید. هیچ چیز کم نخواهد بود. هیچ چیز جز یک روز از عمرتان.» تازه اینجاست که پ ی می بریم این راوی که مدعی دزد بودن است، آن سارقی که فکر می کردیم نیست، او همدست مرگ است، مرگی که هر شب به بالین ما سرک می کشد و به ما دهان کجی می کند.
در «دفتر بزرگ» جایی دوقلوها سراغ کشیشی می روند که فساد اخلاقی دارد و این دیالوگ بین آنها شکل می گیرد:
«… این شیطانی است. می دانید چه می کنید؟
– بله آقا. حق السکوت.
– در این سن و سال… رقت انگیز است.
– بله. رقت انگیز است که ما مجبور شده ایم چنین کار بکنیم؛ اما لب شکری و مادرش واقعا به پول احتیاج دارند.»
بله… رقت انگیز است. روزگار و سرنوشت بشر خیلی رقت انگیز است. کریستوف این دنیای بیمارگونه را با چنین صراحت عجیب و گزنده ای برای خواننده وصف می کند و فارغ از داوری و موضع گیری، فقط یک گزارش دهنده است؛ گزارش دهنده ای که به شکلی افراطی راستگو و بی تحریف عمل می کند. خوشبختانه اصغر نوری – مترجم آثار کریستوف – بخت ملاقات و صحبت با این بانوی نویسنده را هم پیدا کرد و متن گفتگویش با او را در انتهای کتاب «دفتر بزرگ» آورده است. در آنجا کریستوف در توضیح چرایی وجود این کیفیت در آثارش می گوید: «زندگی تلخ و ظالمانه است، سیاه تر از قصه های من…»
آخرین آثار کریستوف
تمامی آثار «آگوتا کریستوف» از سوی اصغر نوری به زبان فارسی ترجمه شده است. به تازگی کتابی از آثار کریستوف شامل داستان «بی سواد» و مجموعه «فرقی نمی کند» با ترجمه اصغر نوری از سوی انتشارات «مروارید» راهی بازار نشر شده است. این دو اثر در سال های ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ منتشر شده اند و آخرین آثار داستانی کریستوف به شمار می روند.
مجله جامعه پویا