این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
«هرتزوگ»؛ یک شاهکار
جولین مونیهن*
مترجم: آزاده فانی
موقعیت قهرمان چهلوسهساله «هرتزوگ» موقعیتی پوچ و بیمعناست. موسی ای. هرتزوگ با آنکه به عقل و منطق باور دارد، در پی از همپاشیدن ازدواج دومش به بحران عصبی طولانیمدتی مبتلا میشود که او را به مرز خودکشی میرساند. با آنکه از سوی بهترین دوستش خیانت دیده و دوران بلوغ و بزرگسالیاش وقتی است که شش میلیون یهودی همکیشش به دست نازیها و متفقین نابود شدهاند، معتقد است که «آنچه انسان را انسان میکند برادری است.» رسالتش را در قالب «مسئولیت سنگین کشف هویت فردی و خویشتنسازی» متصور میشود، اما بهظاهر پدر و عاشق و شوهر و نویسندهای شکستخورده است، و هر روز و هر شب عملا با این امکان روبهرو است که روح و روانش دستخوش هجوم روانپریشی حقیقی و متعاقب آن روند فروپاشی درونی خویش است. و در آخرین تناقضگویی بیمعنا متوجه میشود که تعادلش، البته اگر دست دهد، لاجرم از «بیثباتی» سرچشمه میگیرد. این رمان، با آن هنر داستانگویی نسبتا بینقصش، وادارمان میکند حقیقت و خرد این تناقضگویی را ببینیم، همچنان که کتاب با شک و تردید، ولی سرانجام پارادوکس موجود را نهتنها برای شخص هرتزوگ که دیگر برای همه ما، در این مقطع «پسامسیحی و سکولاریسم» تاریخ مدرن، بازگو میکند. طی سالهای گذشته، نویسندگان یهودی- برنارد مالامود، سلینجر، نورمن میلر، فیلیپ راث، در کنار چیزهای دیگر- به شکل جنبشی مسلط در ادبیات آمریکا پدیدار شدهاند.
رمان «هرتزوگ»، [ترجمه فارسی: فرشته داوران، نشر پیکان] از منظرهای گوناگون، نقطه اوج عظیمی در این جنبش است. شاهکار است. این کتاب پر است از بذلهگویی، شوخطبعی، اوضاع اندوهبار، میل و دلبستگی اخلاقمدارانه و روشنفکرانه و گرایشهای امروزی به شیوه یهودیان درباره نحوه تفکر اجتماعی اروپایی و ادبیات خارجی. هرتزوگ همچون پیامبران، در طلب «بهبود و تغییر آرا و احساس» است، و مانند تمام یهودیهای این نسل، گمان میکند او همان بازماندهای است که مسئولیت گواهیدادن بر وجود مستمر ارزشها را دارد. «هرتزوگ» کتاب بزرگی است؛ چراکه شخصیتهای بزرگی دارد. اول، خود هرتزوگ. اینطرف و آنطرف گشت میزند، گیج و آشفته حال، فریبنده و عصبی مزاج است، نوعی آبلوموفِ متفکرِ فراری. حالوهوایش با جهشها و چرخشهای زیادی تغییر مییابد؛ با قدرت تخیل بار دیگر به صحنه ازدواجهای شکستخورده، حرفه ناکام و کودکیاش بازمیگردد. از نیویورک ناپدید میشود، از ماساچوست سردرمیآورد، با هواپیما به شیکاگو میرود، همانجاست، که تفنگبهدست، جاسوسی معشوق زن سابقش را میکند و درمییابد که هرگز نمیتواند منطق بلادرنگ آدمکش حرفهای را درک کند.
نامههای او عجیبوغریب، درخشان و اندوهبار است و، البته، هرگز ارسال نمیشود. وقتی که برق توی مزرعه به دست تعمیرکار محلی روشن میشود، هرتزوگ سرانجام خاموش میشود: «حالا هیچ پیغامی برای هیچکس نداشت. هیچچیز. دریغ از یک کلمه.» نوشتنش در لحظه است، مانند آفریدگارش: لخت و عور و تنهاست، اما نه بیباروبر و بیثمر. کتاب، سراسر تالیفی است برگرفته از رنگ و نواخت صدا و ضمیر هشیار هرتزوگ که رو به خاموشی و سکوت میرود. اما میدانیم که این صدا، بهخاطر تمام وحشیگری، غریبگی و بلاهتش صدای یک تمدن است، دنیای متمدن ما، که برای آیندگان ثبت و ضبط شده است. «هرتزوگ» روانی زیبایی دارد. پلاتی اساسی و استخواندار. فهم ارسطووار آگاهی همهشمول را در خود حل میکند- ظرف همان مظروف میشود- و کتاب با ظرافت و باریکاندیشی بسیار به تبع حالوهوا و یاد و خاطره ساخته و پرداخته میشود. خصوصا دو ترفند شایان ذکر است. خط روایی داستان در گزارشی رفتوبرگشتی میان اولشخص و سومشخص همراه با واقعیتنمایی و نه هیچگونه هیاهوی چاپی جریان دارد. در «هرتزوگ» نویسنده به ترکیب نوعی زندگینامه خودنوشت پرشور با «شرححال» واقعبینانهتری دست زده است. موسی ای. هرتزوگ در آن واحد هم موضوع شناسایی و درس عبرتی است که «او» خوانده میشود و هم رنج و مصیبتی که «من» نام دارد.
* نویسنده و منتقد آمریکایی.
منبع: نیویورکتایمز
آرمان
‘