این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به کتاب «پناهگاهی در جنگل» ترجمه آرتوش بوداقیان
شب وحشت
نسیم آصف
«پناهگاهی در جنگل» با عنوان فرعی مجموعه داستانهای کوتاه از نویسندگان جهان، کتابی است که بهتازگی با ترجمه آرتوش بوداقیان در نشر نگاه بهچاپ رسیده است. این کتاب آنطور که از عنوان فرعیاش برمیآید، مجموعهای است از داستانکها و داستانهای کوتاهی که به نوشته مترجم، اغلب آنها با مضمونی مشترک بههم پیوند خوردهاند: «تمی که هشدار و تلنگری است به اذهانی که به روزمرگی عادت کردهاند هشدار اینکه زندگی ممکن است در آنی و لحظهای چهره بیرحمش را عریان و روزمرگی بهظاهر یکنواختش را آنچنان زیرورو کند که در مواقعی حتی فاجعهبار و مصیبتزا باشد. بیشک مضامین اکثرا رئالیستی این داستانها بسیار محتمل است همانندیهایی نیز با حوادث واقعی و تجربیات زندگی بسیاری از خوانندگان داشته باشد». بخش اول کتاب، به «داستانکها» یا داستانهای بسیار کوتاه اختصاص دارد. فرمی ادبی که به نوشته مترجم، دهها سال است که در آمریکا ژانر ادبی مستقلی شناخته میشود و طرفداران بسیاری هم دارد. مترجم درباره استقبال از این فرم ادبی در جامعه آمریکا نوشته: «خواننده عجول، شتابزده، خسته و بیحوصله آمریکایی –که تمامی اینها خصائل آمریکاییان متوسطالحالی است که تقریبا تمامی ساعات روزشان در محل کار و رفتوآمد از منزل به محل کار سپری میشود- نه وقت مطالعه کتابهای قطور رمان و داستان دارد و نه حوصله و انگیزهاش را، اینها را اهل فن و دانشگاهیان و منتقدان و مفسران ادبی مطبوعات تخصصی و امثال ذالک میخوانند نه- همانطوریکه در سطور فوق آمد- آمریکاییان متوسطالحال که اکثریت قریببهاتفاق جمعیت شهری آمریکا را تشکیل میدهند.» داستانکهایی که مترجم در این بخش از کتاب ترجمه کرده، از بین صدها داستان بسیار کوتاه «ژانر وحشت و تعلیق» انتخاب شدهاند و نویسندههای همه آنها آمریکاییاند. در بخشی از داستان اول این بخش با نام «آخرین دیدار» میخوانیم: «میگویند جثه آدمهای بستری در بیمارستان کوچکتر از آنی که هست بهنظر میرسد. حالا که دارم به این غریبه آشنای محتضر نگاه میکنم میبینم این حرف درست است. آهسته به تخت نزدیک میشوم و این احساس به من دست میدهد که گویا اشتباها به این اتاق آمدهام و به اتاق دیگری باید میرفتم. اصلا نمیشود شناختش. ریشش آنقدر بلند شده که من قبلا هرگز به این بلندی ندیده بودم…». «آخرین دیدار» اثر میشل روهنر است و در ٢٠٠٨ بهچاپ رسیده است. در بخش دوم کتاب، داستانهای کوتاهی از نویسندگان مختلف جهان انتخاب و ترجمه شدهاند. در این بخش، داستانهایی از نویسندگان مشهور و کمترشناخته شده انتخاب و ترجمه شدهاند. یکی از داستانهایی که در این بخش آمده، «شب وحشتناک» از آنتوان چخوف است که با این سطور آغاز میشود: «هنگامی که پتروویچ سپکتروف فتیله لامپا را پایین کشید و داستانش را آغاز کرد رنگ رخسارش به سفید گرایید و صدایش به لرزه افتاد: کریسمس سال ١٨٨٣ بود. دنیا را تاریکی غلیظ و نفوذناپذیری دربرگرفته بود. من از خانه یکی از دوستانم(که بعد از آن سال فوت کرد) به منزل برمیگشتم. شب تا دیر وقت بیدار مانده و جلسه احضار ارواح تشکیل داده بودیم. بنا به عللی خیابانهایی که از طریق آنها به خانه بازمیگشتم چراغهایشان خاموش بود و من مجبور بودم تقریبا کورمالکورمال راهم را پی بگیرم. در مسکو جنب کلیسای سنتماری و در خانه کارمند کشوری کاداورف و به عبارت دیگر در یکی از دور افتادهترین محلههای ناحیه آربات ساکن بودم. همانطور که گام برمی داشتم افکار تیره و تار و غمافزایی ذهنم را به خود مشغول کرده بود: پایان عمرت نزدیک است… توبه کن!».
شرق