این مقاله را به اشتراک بگذارید
آلبرکامو: داستایفسکی هست؛ پس عصیان می کنیم!
آرین آرون
آلبرکامو برای خوانندگان ادبیات زبان فارسی حتا تنها با "بیگانه"اش نام بیگانهای نیست. نامی است که حداقل با رمانهای سقوط و طاعون و آن شخصیت از همه بیگانهاش یعنی مورسو کاملن شناخته شده است. کمتر کسی را میتوان یافت که به گونه جدی رمان بخواند و با کامو و شخصیتهای داستانیاش آشنایی نداشته باشد و یا حداقل با مورسو که برخلاف تمام رفتارها، اخلاقیات، رسوم و سنت ها ایستاد، "عصیان" کرد و به خیلی چیزها هم "نه" گفت.
کامو گذشته از رمان هایش در کارهای دیگرش نیز ناشناخته نیست، از مبارزات زیرزمینیاش گرفته، تا روزنامه نگاری و قلم و قدمی که برای ادبیات، آزادی، فلسفه و بسا موار دیگر برداشت.
او که در کنار سارتر با ایجاد حلقه اگزیستانسیالیستی گام مهمی در عرصه ادبیات و فلسفه گذاشت توانست خوب این ها ـ ادبیات و فلسفه ـ را نیز تلفیق کند.
کامو در قدم نخست در رمان هایش همواره به دنبال آدمهایی بود که بتوانند برای رهانیدن خود از قید وشرط و اجبار برای خیلی چیزی ها "نه" بگویند. این "نه"ای که سرانجام او را وادار ساخت تا در کنار شخصیتهای داستانهایش شخصیتهای دیگری را که برای جهان "نه" گفتن بودند را ردیف کند و در یک مجموعه و در یک کتاب بیاورد و او این آدمها را عصیانگر یا انسانهای طاغی نامید. مجموعهای از آدمهایی که در طول تاریخ همواره برای خدا، بشر، جهان، اخلاق، زندگی، سنت ها، امپراتورها و… "نه" گفتهاند.
کتاب عصیانگر کامو جنون آدمیان "جن زده" ـ جن زده به معنایی که داستایفسکی ارایه نمود ـ و رها شده را به بررسی میگیرد، آدمیانی که در هر عرصهای از ادبیات، تاریخ، فلسفه، انقلاب، شورش، نیست انگاری و… جای پای شان را گذاشتهاند و هرکدام در این جهان جهان دیگری برای خود ساختهاند. جهانی که در آن سر گذاشتن به فرمان بشر و فرا بشر جایی نداشته و پذیرفتن اوامر دیگران و پذیرفتن نیروهای ماورایی یا نیروی فراتر از نیروی انسانی، جبر، دستورات دیگران، سنت ها و… همانند بار سنگینی بوده که با پذیرفتن آن انگار انسان مجبور می شده چون سیزیف همواره آن را بر دوش بکشد و مشخص است که این بر دوش کشیدن را پایانی نیست.
کامو در کتاب عصیانگر اشاره میکند که حتا پذیرفتن مرگ به معنای رایج آن، با آن همه نیستانگاری مقولهای تا اندازهای بیهوده است، چون تنها آدمی میمیرد که یوغ بردگی از هرنوع آن که باشد را بر گردن داشته باشد، حالا فرقی نمیکند این یوغ را زندگی، رسوم، خدا، امپراتور فرانسه، تزار روسیه و یا هم سنتهای رایج و ساده اجتماعی بر گردن کسی انداخته باشد.
کامو در فهرست کتاب خود پنج مورد را برجسته می سازد ۱ عصیانگر ۲ عصیان متافیزیکی ۳ عصیان تاریخی ۴ عصیان و هنر ۵ اندیشه ای نیمروزی اما در لابه لای این کتاب گذشته از بررسی و تعریف خود وی از عصیان بحثهای متافزیکی، هنر، نیست انگاری، تاریخ، رد رستگاری، تروریسم، خداکشی، انقلاب، عصیان و انقلاب و ده ها مورد دیگر را در میان این پنج عنوان به بحث و بررسی می گیرد.
برای او فراسوی نیست انگاری و رد رستگاری که در عصیان آدمیان نهفته است هموار در پی ایجاد وضعیت دگرگون در جهان بوده است، جهانی که در آن هگل، نیچه، مارکس، تورگنیف، داستایفسکی ـ به گونه ویژه ـ و شخصیتهای برجستهای رمان ها چون بازارف و اکثریت شخصیتهای رمانهای داستایفکسی مانند راسکلنیکف، برادران کارامازوف به خصوص دیمیتری و ایوان و از دیگر رمان هایش استاروگین و شیگالف و ده ها شخصیت دیگر رمان های داستایفکسی و هم چنان شخصیتهای برجسته ای روسی مانند باکونین، بلینسکی، کراوچینسکی و شماری دیگری که همواره جهان را از این رو به آن رو کردهاند. شخصیت های روسی که به قول نیچه از میان "شرور ترین ملت جهان"اند.
این تنها دید کامو نسبت به این ملت و به خصوص داستایفسکی نیست، میدانیم که نیچه بارها حتا گذشته از آن چه که همواره اعتراف نموده است که داستایفسکی تنها کسی است که از او هنر روانشناسی آموخته و یا با پتک فلسفه میکوبد، به ملت روس دید عجیبی داشت و این "ملت شرور" را بارها با همین عنوان در کتاب هایش یاد کرده و ستایش نموده است.
کتاب عصیانگر بحث های گستردهای را در بر میگیرد، هر عنوانی که در این کتاب نگاشته شده نیاز به دقت کافی برای فهمیدن و اندیشه عمیق و دقت برای بررسی آن هم با استفاده از منابع پیش از آن دارد و آن چه بعدتر اتفاق افتاده و یا هم در این مواردی که کامو به آن پرداخته، نگاشته شده. اما برجسته ترین نکته برای من در این کتاب همان جای پای برجسته ی داستایفسکی است.
در عصیانگر از میان پنج عنوان برجسته و نزدیک به پنجاه عنوان کوچک تر هر عنوانی را که انتخاب کنیم می بینیم که در میان هر یک از این بحث ها نام داستایفسکی، راسکلنیکف، برادران کارامازوف، شیگالف، استاوروگین، کیریلف و… وجود دارد. آن هم در کنار نام برجسته ترین فیلسوفان، سیاست مدران و چهره های برجسته ی تاریخی.
کامو در کتاب افسانه سیزیف در بحثی در مورد شخصیت های داستایفسکی می گوید: تمامی قهرمانان داستایفسکی در باره ای مفهوم زندگی از خود پرسش می کنند. از همین روست که آنان همه گی نوین هستند. و از این که به ریشخندشان گیرند هراسی به دل راه نمی دهند. آن چه توانایی احساس نوین را از نیروی احساس قدیم متمایز می کند این است که این یک به مسایل اخلاقی و آن دیگری به مسایل فراسوی طبیعی می پردازد، این موضوع در داستان های داستایفسکی چنان پُر رنگ مطرح می گردد که سرانجامی جز راه حل های تند نداشته باشد. "وجود دروغ است یا جاویدانه؛" اگر داستایفسکی به بررسی همین پرسش بسنده می کرد فیلسوف می شد.
موضوعی که کامو در کتاب افسانه سیزیف و به خصوص به همین نکته بالا که یادکردم می پردازد کمک می کند تا دید کامو نسبت به داستایفسکی را تا اندازه ای از دل کتاب عصیان گر با فهم بیشتری بیرون کنیم. کامو در کتاب عصیانگر همچون جهان شناسی که با تمامی آدم های جهان و تاریخ و فلسفه و… آشنا هست گامی بزرگی برای به معرفی گرفتن مقولههای که همواره روی جهان تاثیر و سایه گسترانیده می رود و با هر واژه و جمله میخواهد هر آنچه که جهان را در حصار خود در آورده یا به شرح آن بپردازد و یا هم به ستیز برخیزد. او در این کتاب مقوله های زیادی را زیر پرسش قرار می دهد، پاسخ ها را به چالش می کشد و پرسش ها و پاسخ های دیگری را روی آن می گذارد که نمی شود به سادگی از کنارش گذشت و اکثر این کارها را در کنار تمام عصیانگران تاریخی به کمک یک رمان نویس انجام می دهد.
با خواندن کتاب پی می بریم که عصیانگری مقولهای است که پیوست خورده با هستندگی، با موجود بودن و این به معنای اشغال کردن یک جای در زمین نیست. مقوله هستندگی و بودن در این کتاب همان به معنای پرداختن به عصیان گری و تن دادن به عصیان است. در برگ ۳۳۲ کتاب در فصل عصیان تاریخی و در بخش عصیان و انقلاب می نویسد: برده می گفت "عصیان می کنم، پس ما هستیم" این عصیان و بودن در کنار هم معنا پیدا می کند، تنها کسی می تواند باشد و بگوید که "هست" که عصیان کند. بدون آن انسان همواره همانند یک شی است که موجودیتش نمی تواند بخشی از هستندگی را تشکیل بدهد. زمانی این برده می تواند بگوید "هست" که عصیان کند.
کامو در بخش نخست کتاب و برای آشنایی ما در مورد عصیانگر در مرحله نخست یک تعریف ساده را می گذارد: عصیانگر کیست؟ کسی که نه می گوید. اما به رغم رد کردن، کناره نمی گیرد: نیز او کسی است که از آغاز نخستین حرکت خود، آری می گوید. برده ای که در سراسر عمرش فرمان برده است، ناگهان می بیند که نمی تواند فرمان تازه ای بپذیرد. بعد در ادامه ای این تعریف یک پرس خیلی کوچکی را می گذارد: معنی این "نه" چیست؟ و همین یک پرسش ادامه پنج عنوان و نزدیک به پنجاه موضوع را رقم می زند. که این فهرست موضوعی است که پرداختن به هریکی از عنوان های آن مواردی جداگانه و نوشته های مجزا می خواهد، گستردگی هربخش به اندازه ای است و نام هایی از عصیانگران تاریخ را بر خود دارد که بدون شک پرداختن به هرکدام آن همانند خواندن و فهمیدنش دشواریهای خود را دارد و مواضع جداگانه می طلبد.
در لابه لای کتاب پی می بریم که در کنار این همه نام ها و آدم های شورشی، نهلیست، آنارشیست که بخشی از جهان و بخشی از تاریخ و فلسفه را دگرگون کرده اند حضور شخصیت های رمان های داستایفسکی است که همانند این شخصیت های واقعی برجسته گی خاص خود را داردند کامو را به این باور رسانده است که تاثیر یک شخصیت داستایفسکی کم از تاثیر مارکس، لینن هگل و یا باکونین نبوده است. و این موضوع نشان گر دید کامو نسبت به هنر و ادبیات هم است که در این کتاب هم دو بخش را به این موضوع اختصاص داده است. کامو در بخش رمان و عصیان در مواردی که به تعریف رمان می پردازد این گونه بیان می کند: "رمان هم زمان با روح و عصیان زاده می شود و همان آمال و آرزوها را در عرصه ی هنر بازگو می کند."
یا هم می گوید فرهنگ لیتره واژه رمان را چنین معنی می کند: " داستان ساختگی منثور" با وجود این، یک منتقد کاتولیک (استانیسلاس فومه) نوشته است: هنر، هدفش هرچه باشد، همواره رقابتی نکوهیده با خدا دارد. در واقع، درست تر است که از رقابت رمان با خدا سخن گفته شود تا از رقابت آن با احوال مدنی."
او پس از پرداختن به این مقوله ها پس از تعامل رمان با عصیان، خودش این پرسش را در جایی از نوشتهاش می آورد که با این همه: "اما رمان چیست؟" که بد نیست به آن چه که وی بعد از تعامل رمان با عصیان آن را یک بار دیگر اندکی ساده تر اما مکمل تر برای ما تعریف میکند که بخوانیم که در واقع نگاه خودش را کامل می کند: "رمان در واقع چیزی نیست مگر جهانی که کنش در آن شکل می گیرد، سخن نهایی ادا می شود، افراد به اختیار یک دیگر در می آیند و زندگی سیمای سرنوشت به خود می گرد. دنیای رمان چیزی جز همین دنیای ما نیست که آن را مطابق آرزوهای عمیق خویش اصلاح کرده ایم چون بی شک، همین جهانی که در آنیم مطرح است." و همین مطرح نمودن مواردی که به آن نتوانستیم بپردازیم هم بخشی از همان عصیانی است که کامو "هنر و عصیان" و "رمان و عصیان" را در آن می گنجاند، چیزی که تا اندازهای با استفاده از داستایفسکی شاید به این پرسشی که همواره مطرح شده: "ادبیات به چی دردی می خورد؟" پاسخ می دهد و میپردازد.
او با آوردن ایوان کارامازوف، استاوروگین و کیریلوف در بُعد تاثیر گذاری عصیان به خوبی به این مقوله میپردازد چون این جا می توان آشکارا تاثیر داستایفسکی را دید که چگونه با رمان تسخیر شدگان (جن زده گان) یک انقلاب را پیش بینی میکند. رمان تسخیر شدگان که شخصیت های آن نقش عمده ای در شناسانده عصیانگری کامو دارد به نحوی پیشبینی و یا پیش پرداخت به یک انقلاب است که بعدها در روسیه شکل گرفت و اکثر نویسنده ها به این باور اند که داستایفسکی با شناختی که از مردم روسیه و شکل گیری سوسیالیسم و "نهلیسم روسی" داشت می دید که چگونه روس ها یکی یکی پا جای پای بازاروف و دیگر نهلیست های روسی می گذارند. همین جامعه شناسی و روان شناسی داستایفسکی بود که او توانست این موضوع را حدس بزند چیزی که کمتر دیگر نویسنده های روسی به آن پی برده بودند، و برای همین هم است که می گویند رمان تسخیرشدگان یا جن زدگان داستایفسکی در واقع پیشبینی انقلاب کمونیستی روسیه بود. و همین نشانه شناسی داستایفسکی از آن چه که قرار بود در روسیه اتفاق بیفتد در رمان تسخیر شدگان است. او تمام نشانه هایی یک انقلابی را که قرار بود اتفاق بیفتد پیشایش در کتابش گنجانیده بود. داستایفسکی در این رمان از زبان یکی از شخصت هایش می گوید: "می دانید که در کشور ما، سوسیالیسم فقط با کمک احساسات، پیروز می شود و نشر می یابد؟." چیزی که بعدها نویسندگان روس و جامعه شناسان را به معنای واقعی این جمله آشنا ساخت. از سوی هم این مورد و موارد دیگر مسئله قدرت تاثیر گذاری رمان و ظرفیت بلند رمان را نشان می دهد که چگونه می تواند بخش عمده ای از تمام اتفاق های مهم دیگری باشد که در شکل دهی اذهان، جامعه، تاریخ و… تاثیر داشته گذاشته است، و همین مورد را هم می توان برشمرد که می تواند رمان و عصیانگری و عصیان را با هم تلفیق کند و هم می تواند ارزش واقعی رمان و شخصیت های رمان ها را برجسته سازد.
هرچند این نکته که از داستایفسکی یاد کردم تنها موردی نیست که نشان دهنده رمان در مقابل یک بخشی از عصیانی که کامو مجزا کرده، باشد. اگرچه در جاهای دیگری هم به این رمان ـ تسخیر شدگان ـ می پردازد که بدون شک یکی از برترین آثار داستایفسکی به شمار می رود و این کتاب گذشته از آن چه که پیش بینی یک انقلاب خوانده شده، همان جهان خداگونه آفریده های داستایفسکی هم است که که پرداختن به مقوله های انسان شناسی و روان شناسی آن در قالب رمان را نمی توان نادیده گرفت. شخصیت های این رمان همان گونه که دچار عصیان و جنون و پوچی هستند همان گونه هم معرف اندیشه های تازه فلسفی در خصوص جهان و خدا و ضرورت موجودیت خدا و حتا بحث خودکشی که دامن "کریلف" را رها نمی کند نیز هست که همان پردازش مخصوص داستایفسکی را به همراه دارد و مانند دیگر آثار داستایفسکی مخاطب را به درون جهان جنون زده ای خودش می برد و جایی نیست که به ناگهان خود را کنار و یا حتا درون شخصیت های این رمان به خصوص در کنار استاوروگین و کریلف نبینیم.
اگر یک سو جن زدگان داستایفسکی در عصیان تاریخی و نهلیسیم تاریخی عصیانگری کامو قرار دارد از سوی دیگر کارامازوف ها هستند که در عصیان متافیزیکی حضور دارند که برای من حداقل بخش عمده کتاب عصیانگر نیز است و آن بخش "رد رستگاری" عصیان متافیزیکی این کتاب است که به نحوی عصیان بزرگتری را به معرفی می گیرد. این بخش به یکی از بزرگترین بخش های بزرگترین رمان داستایفسکی یعنی بخش "مفتش اعظم" رمان برادران کارامازوف می پردازد.
اگر پنج رمان داستایفسکی را به کنار بگذاریم مشخصن که نام رمان برادران کارامازوف در آغاز می آید چون شمار زیادی از نویسندگان روسی این رمان را وصیت نامهی داستایفسکی به ملت روسیه می دانند که اگر هم نتوانیم این موضوع را بپذیریم، مشخصن این یکی را نمی توانیم منکر شویم که وی با این اثرش همان پتک محکم فلسفی اش را روی ادبیات و زندگی بشر کوبید.
کامو در فصل عصیان متافیزیکی و در بخش رد رستگاری در خصوص ایوان کارامازوف که خیلی ها به این باورند که وی تصویری از خود داستایفسکی در این رمان است، می گوید: "ایوان تجسم رد رستگاری است". این رد رستگاری در خصوص عصیان متافیزیکی را نمی شود نادیده گرفت چون زمانی که ایوان در بخش مفتش اعظم نظر به باور مسیحیان تجسم خدا در روی زمین یعنی عیسای مسیح را آن گونه به نقد می گیرد و دوباره او را به زمین می کشاند در واقع جرأت این را دارد که بتواند به باور رایج آن زمان انگشت بگذارد و یا گپ تازه ای را مطرح کند، ایده ای در خصوص رستگاری و باور رایج آن زمان در مورد رستگاری ارایه بدهد حتا با این که همه چی را "مجاز بداند" دست رد به رستگاری بزند.
بخش "مفتش اعظم" رمان برادران کارامازوف که بعد از بخش "عصیان" این رمان میآید در واقع دشوارترین و محکم ترین اندیشه داستایفسکی را به همراه دارد. در این بخش ایوان که آن چه او را ذهن یا تصویر خود داستایفسکی نامیدهاند برای آلیوشا که خیلی ها او را نمادی از قلب داستایفسکی می نامد می خواهد شعری را که سروده بخواند، شعری که به گفته ایوان او آن را به زبان نثر در آورده. در این شعر قصه ای از بازگشت عیسای مسیح در قرن شانزدهم است که در سویل اسپانیا اتفاق میافتد. عیسای مسیح بر می گردد و یک بار دیگر مرده ای را زنده می سازد و نابینای را بینا. اما این موضوع همراه می شود با گذشتن اسقف اعظم آن هم در دشوارترین شرایط تفتیش عقاید در این کشور که روزانه صدها نفر را زنده در آتش می سوزانند. اسقف دستور می دهند تا عیسای مسیح را بازداشت کنند و او را به زندان بیندازند. شبانگاه اسقف اعظم خودش به تنهایی به دیدار عیسای مسیح ایوان کارامازوف می رود و به گفت و گو می پردازد. مهم ترین بخشی که در این گفت و گو می گذرد گذشته از موارد دیگری که بحث زیادی دارد دوباره بحث آزادی و عصیان است. ایوان در این قطعه به بخشی از عصیان گری انسان ها اشاره نموده می گوید آدمی عصیانگر آفریده شده، و عصیانگر چگونه می تواند سعادت مند باشد؟ و در خصوص این موضوع اسقف اعظم را در قصه اش وادار می سازد که در مقابل عیسای مسیح بگوید انسان ها به دست خود آزادی شان را پیش پای او ـ اسقف اعظم ـ می گذارند و برای خود و کلیسایش این را مایه افتخار می داند که در نهایت آزادی را شکست داده اند.
و حالا برگشت عیسای مسیح به روایت ایوان کارامازوف چیزی است که برای اسقف اعظم دوباره جای نگرانی به خود می گیرد و این بخش تمثیلی از اسارت و مرگ عصیان است که چگونه در بند می افتد، تا جایی که عیسا مسیح هم باید که با این همه عصیانگری که داشته ترس اسقف را بر می انگیزاند و برای این که عیسای مسیح را دوباره از آن جا براند به وی می گوید: همگان به و سیله ی ما سعادتمند می شوند و دیگر نه عصیان می کنند و نه یک دیگر را نابود.
این بخش در کل همراه می شود با آن چه که همواره بشر را در حصار خود داشته و این تشنه قدرت و دیگران را برده وار در خدمت داشتن به حدی در انسان ها ذاتی است که حتا به وسیله کسی هم اگر به قدرت برسی و بودنش خطر محسوس شود نبودن آن کس به بودنش و برای همین اسقف از عیسای مسیح می خواهد برای همیشه آن جا را ترک کند.
کامو می گوید: "داستایفسکی در توصیف عصیان گامی فراتر می نهد. ایوان کارامازوف به جانبداری از انسان ها روی می آورد و بر بی گناهی شان تاکید می ورزد. برای همین هم است که می گوید برای ایوان عدالت جایگاهی برتر از الوهیت دارد. چون در بحث عصیان در برادران کارامازوف که پیش از مفتش اعظم می آید برای او رنج کودکان ارزش والایی حتا از جهان و ماورای آن دارد. و او حاضر است برای این عدالت بر ضد هرآنچه که است عصیان کند. که چنین هم می شود و ایوان تجسمی از رد رستگاری می شود.
بخش عصیان و مفتش اعظم برادران کارامازوف این حق را به کامو می دهد که داستایفسکی را به عنوان برترین عصیانگر در خصوص متافزیک، بردگی و رنج انسان معرفی کند.
کامو در بخش "نیست انگاری و تاریخ" از فصل عصیان متافیزیکی می گوید: ایوان کارامازوف به سبب بیدادی که بر انسان رفته است تسلیم خدا حتا اگر هم وجود داشت نمی شد.
این بیدادگری در این فصل در مورد کودکانی است که اذیت می شوند. ایوان در فصل عصیان که فصل پیش از مفتش اعظم برادران کارامازوف است به آلیوشا چند قصه از رنج کودکان می گوید. یکی از این قصه ها، قصه کودکی است که چشم یوزپلنگ یک آدم متمول را زخمی می سازد و بعد این کودک توسط یوزهای این متمول و زورگو دریده می شوند. این روایت ها که گویا اتفاق افتاده خشم ایوان را بر می انگیزد و برای همین وی، عصیانگری در مقابل شر و جهان را ارجحیت می دهد به تمام آن چیزهایی که نزد دیگران مقدس است و ارزش دارد.
این شورشگری ایوان در واقع همان شورش خود داستایفسکی در مقابل تمام آن موضوعاتی است که کامو را وادار ساخته تا به شدت به او تکیه کند و ایوان که در واقع نمادی از خود داستایفسکی است تصور خوبی از عصیانگری را ارایه می کند همان گونه که ارنست جی سیمونه در نوشته ای در مورد داستایفسکی که خشایار دیهیمی آن را برگردان و در کتاب نویسنده های روس نشر کرده می نویسد: "ایوان با شورشی کوچک می آغازد و به طغیانی متافیزیکی علیه جهان خداوند می رسد." که نمونه بارز این گفته همین بخش مفتش اعظم و بخش عصیان رمان برادران کارامازوف است و قدرت داستایفسکی در این کتاب و در خصوص به همین بخش مشخص می شود که چگونه توانسته کامو را وادار بسازد که شخصیت های داستانش را در کنار تمامی آدم های تاثیر گذار دیگر بگزیند و هرآن چه که آن آدمیان تاثیر روی جهان گذاشته این ها نیز همان گونه معرفی شوند. این چیزی است که خودکامو نیز به آن به خوبی آگاه است و تلفیق هنر و عصیان را نمی تواند از هم جدا تصور کند. برای همین هم در بخش هنر و عصیان کتاب عصیانگر می گوید: "هنر و عصیان تنها همزمان با آخرین انسان خواهند مرد." حالا فرق نمی کند آن انسان به اندازه مارکس و باکونین عصیانگر و تاثیر گذار باشد و یا هم به اندازه ی ایوان کارامازوف شورشی و یا به اندازه استاوروگین و کریلوف شبیه جن زدگان.
برای همین است که با خواندن کتاب عصیانگر و با پایان رساندن آن نمی توان این را دور از تصور پنداشت که در ذهن آلبرکامو نیز گشته باشد: داستایفسکی هست؛ پس عصیان می کنیم.!