این مقاله را به اشتراک بگذارید
یادداشتی بر رمان «زن در ریگ روان» اثر کوبو آبه
وانهادگی و طغیان
پرتو مهدی فر
" مابایددر عصرمصائب هنر زیستن را ابداع کنیم "
( آلبر کامو)
با اطمینان می توان گفت نویسنده آوانگارد ژاپنی با دیدگاه فلسفی و اجتماعی ویژه و بکارگیری مهارتهای علمی و هنری اش موفق به خلق اثری شده که به هیچ وجه قابل چشم پوشی نیست . او با بهره گیری از المانهای بدیع و فضا سازی خلاقانه در قالب تفکرابزورد و فلسفه اگزیستانسیال تصویری برجسته از سرنوشت بشر و دلهره هایش ارائه داده .نگرشی که همانند شمار کثیری از آثار ادبیات معاصر ژاپن رد پای بحران هویت پس از جنگ را در خود دارد .رمان در مدت کوتاهی پس از انتشاردر سال ۱۹۶۲ به بیست زبان ترجمه و اقتباس سینمایی اش در جشنواره کن ۱۹۶۳ ) ) با اقبال مواجه شد .
داستان ، روایت معلم حشره شناسی است بنام " نیکی جامپی " که بدنبال کشف گونه ای جدید از این موجودات وارد دهکده ساحلی دور افتاده ای میشود و با دعوت اهالی دهکده شب را در کلبه ای واقع در یک گودال شنی میگذراند که صاحب آن زن جوانی است . اما به زودی متوجه میشود که خروج از گودال ممکن نیست و این مهمان نوازی نیرنگی بوده برای بدام انداختن او . کلبه در مسیر جریان شن روان قرار گرفته و اگر هرروز تخلیه نشود محکوم به نابودی است وپس از ده روز تمام روستا زیر شن دفن خواهد شد .بدین ترتیب مرد درگیر جهانی بسته و تکراری میشود و با تلاشی برده وار مراحل مختلف ستیز ،شکست ،سازش و امید را پشت سر میگذارد .
گرچه پیرنگ و کاراکترهای داستان تابع تصویر و نماد بوده و اسطوره " سیزیف " را به یاد می آورد اما فضا سازی واقعی است وآنقدر ملموس که احساس کنید هنگام خواندن ، ریگ از کتاب و سر و رویتان سر ریزمی کند .
میتوان با رویکردی تاریخی و جامعه شناسانه شباهتهایی بین مردم دهکده و " بورا کومین ها" یافت . مردمان فرودست که در دوره فئودالی مطرود شده وهمواره مورد تبعیض قرار گرفته اند . حتی بازمانگانشان در ژاپن مدرن امروز به رغم در هم آمیختگی با جامعه عمومی هنوز از تبعیضها بی نصیب نیستند . اگر مردم روستا نمادی از بوراکومین باشند خواهیم دید با اینکه برای نجات زندگی شان در پی شکارندبه نوعی خود قربانی تشکیلات بزرگتری هستند .
از منظری دیگر چرخه بی امان کار در گودال با سیستم کار در کمپانی های بزرگ ژاپنی قابل مقایسه است . با این وجود به نظر میرسد دیدگاه فلسفی، برای رمز گشایی کد های داستان موفق تر عمل میکنند ، چراکه مارا با چشم اندازی فراتر و در مواجهه با هستی قرار می دهند .
نیکی جامپی نماینده انسانی است که با پرسش اساسی معنای زندگی روبروست. حضور در جایگاهی بر او تحمیل شده که در انتخابش هیچ نقشی نداشته و باید ازمیان امکانات محدود موجود نحوه بودنش را برگزیند . یا معنایی بیابد یا درتسلسلی بی پایان حل شود .
" تکرار به نحوی هولناک ادامه داشت . بی تکرار نمی شد زندگی کرد ، مثل ضربان قلب "
داستان از سه فصل تشکیل شده .
فصل اول اختصاص دارد به آشنایی با شخصیتها و مواجهه با محور اصلی داستان یعنی به دام افتادن مرد (خلقت ) ، ناباوری و نفی موقعیت ، شروع ستیز علیه اجبار و تکرار البته با انتظارکمک از دیگران. شغل نیکی جامپی بیانگر دنیای اوست که دیدی محدود و ریزبینانه طلب میکند و فاقد عمق و گستردگی است ." به چشم انداز دور هیچ توجهی نداشت. حشره شناس باید ششدانگ حواسش را متوجه دو سه متری اطرافش بکند " . زن بدون نام با رفتار و گویشی به ظاهر ساده اما شخصیتی چند لایه . کسی که انگار هرگز شرایطی غیر از گودال را تجربه نکرده . بدنبال آزادی نیست چون اصولا درکی از آزادی ندارد . یا اینکه راههای رفتنی را رفته و اکنون خسته است و تنها هدفش حفظ زندگیست به هر وسیله !
"من قدمهایم را زده ام … از آن همه راه رفتن خسته شدم " .
فصل دوم با حجیم ترین بخش بار اصلی داستان را به دوش می کشد و سرگشتکی ابتدای روایت را به پیدایش انگیزه در انتهای آن وصل میکند . مرد بتدریج شرایط موجود را باور و از دیگران قطع امید کرده ، پی میبرد در چرخه ای بی معنا رها شده و تنهاست.
" اگر زندگی فقط از چیزهای مهم ساخته شده باشد، براستی خانهء شیشه ای خطرناکی خواهد بود که کمتر می توان بی پروا دست به دستش کرد . اما زندگی روزمره دقیقا شبیه این عنوان ها بود بنابراین هرکس ، با دانستن بی معنایی وجود مرکز پرگارش را در خانه خود میگذارد ."
با درک موقعیت موجود پای اضطراب به داستان باز میشود . دلهره ماندن در وضعیت تکرار نیروی محرکه ای است که نتیجه اش تفکر و طراحی نقشه برای فرار یا بهینه ساختن شرایط زندگی است .گرچه نقشه گروگان گرفتن زن و فرار از گودال با شکست مواجه گشته و آنچه در ظاهر توسط ناظر خارجی ( اهالی دهکده یا مخاطب ) مشاهده میشود تسلیم محض هست اما به اشاره صریح راوی تسلیم ، واقعه ای است که هرگز اتفاق نمی افتد . " ته دلش حتی یک لحظه تسلیم نشده بود "
در این بخش همچنین رابطه ای بین زن و مرد بوجود میاید که ابدا جنبه رمانتیک ندارد و صرفا فیزیو لوژیک و غریزی است . وجوه زشت و مشمئز کننده رابطه بادقت توصیف میشود " خشن و حریص مثل فنری فشرده " حتی فضا کثیف وبوها آزاردهنده ست .عینا همین حس به مخاطب انتقال می یابد تا به یاد داشته باشد عواقب رابطه و تصمیم نهایی مرد در پایانبندی به هیچ وجه از سر عشق و دلبستگی نیست .
" شهوت راه میان بری به سقوط بود ….. در نهایت نه چیزی بدست آمد و نه چیزی به انجام رسید …."
کاراکتر دیگری که در این فصل معرفی میشود مرد " موبیوسی " است که ظاهرا دوست و همکار نیکی بوده . و ظاهر عملکردش با نیت باطنی اش متفاوت است . می خواهد به ما یاد آوری کند تضاد و دوگانگی در انسان یا هر پدیده هستی امری ذاتی و انکار ناپذیر است وما را ارجاع دهد به اصلی اگزیستانسیال که موقعیت متناقض بین انگیزه ذاتی پرسش درباره هدف غایی زندگی و عدم توانایی رسیدن به پاسخی در خور است که موجب احساس بیهودگی و سرگشتگی انسان میشود و او باید بیاموزد چگونه این خلاء غیر قابل حل را تحمل کند . در واقع هرانسان موجودی یگانه است که خود مسئول هویت بخشیدن به زندگی اش میباشد .
فصل سوم دوران سازگاریست آنهم نه به عنوان تسلیم ، سازش وسیله ایست که مرد را قادر میسازد شرایط موجود را بهتر بکار گیرد ." هر لحظه لبریز از کشف های تازه بود ….. می خواست سازگاریش وسیله باشد ، نه هدف ." یاد گرفته برای شکستن این چرخه تحلیل برنده و زمان فرسایشی صبور باشد و محتاطانه عمل کند ." صبر لزوما شکست نیست . بلکه شکست واقعی وقتی شروع میشود که صبر را شکست بدانند ." نیکی برای بدام انداختن پرنده ها تله ای می سازد و نامش را "امید" میگذارد. سطلی چوبی با درپوشی که حاوی روزنهء کوچکی است . اما امید کار کرد دیگری پیدا می کند و در اثر خاصیت مویینگی رطوبت مخفی بین ذرات شن رابه دام می اندازد که به صورت حجم کمی از آب در سطل جمع میشود . انگار درچشم اندازی که تا بیکران خشکی و بیابان است معجزه ای رخ داده باشد . از این به بعد رفتار و روحیات نیکی عوض میشود زیرا انگیزه ای پیدا کرده که پایش را از دور باطل زندگی داخل گودال بیرون بگذارد . در این بین زن به علت حاملگی خارج از رحم نیاز به اقدامات درمانی پیدا میکند و توسط اهالی دهکده از گودال خارج میشود . حاملگی خارج رحم انتخاب بسیار هوشمندانه ایست . چرا ؟ چون می خواهد بگوید این رابطه ناگزیر غریزی و بدون عشق قطعا سترون خواهد بود . همانند جهان بیهوده و عبث داخل گودال و اگر در انتهای داستان ، مرد علیرغم اینکه امکان فرار دارد ، ماندن را ترجیح میدهد و فرار را به بعد موکول می کند ، نه بخاطرزن ، بدلیل پیدا کردن امید و انگیزه ای است که به بودن او معنا بخشیده و تعهد بهمراه آورده ." هیچ لزومی نداشت در فرار عجله به خرج دهد…..دلش داشت می ترکید با کسی از تله آب حرف بزند . اگر میخواست رارزش را فاش کند ، شنونده هایی بهتر از دهاتی ها پیدا نمی شد . " به این ترتیب مرد ، قهرمان زندگی خودش میشود و تعامل با دنیا و انسانهای پیرامونش را به شیوه خود و بدور از از بیهودگی می آموزد .
" در سکوت ابدی این فضای لایتناهی ، سکوتی که تنها ناله قربانیان آنرا از هم می شکافد انسان باید درکنار انسان قرار گیرد . شاید از سرقهرمانی ، شاید از سر تقدس . " (آندره موروا )
این نوشته در روزنامه روزان نیز منتشر شده است