این مقاله را به اشتراک بگذارید
ترفندهای نویسنده شدن؛ ورزشکارهای تخیلی!
روی پیتر کلارک
ترجمه: کاوه فولادی نسب، مریم کهنسال نودهی
مثل همیشه، من طرفدار راه میانه ام، من نه خرت و پرت جمع کنم، نه نظافت چی. دوست ندارم دفتر کارم را با یک میز خالی ترک کنم.
به کارهایتان نظمی عملی و معنادار بدهید
بعضی نویسنده ها در شروع کار روزانه شان اول آسان ترین کار را انجام می دهند. من خودم جزو همین گروهم. این طوری از رخوت صبحگاهی بیرون می آیم و کارهایم روی غلتک می افتد. اما باید مراقب باشم، چون این می تواند به نوعی به تاخیر انداختن کارهای بزرگ تر، مهم تر و دشوارتر پیش رو هم باشد.
دنیای کار حرفه ای، به خصوص کار نویسندگی، اگر دقیق تر به آن نگاه کنید، بیشتر از هر چیزی تحت تاثیر دو نیروی قدتمند است: ۱- چطور از وقتم استفاده می کنم؟ ۲- در میان چیزهایی که دارم روی شان کار می کنم، کدامشان از همه مهم تر است؟ معمولا زمان است که همه چیز را تحت الشعاع قرار می دهد: چقدر ازاین پروژه را می توانم در زمانی که برایش در نظر گرفته ام، پیش ببرم؟ و گاهی اوقات اولویت ها پس و پیش می شوند: آیا این کار آن قدر اهمیت دارد که برای تمام کردنش یک روز بیشتر وقت بگذارم؟
همان طور که مشخص است، صرفا داشتن فهرستی از کارها کفایت نمی کند. یک کار توی فهرست هست که تا آن را انجام ندهید، کارهای دیگر توی فهرست هم به انجام نخواهدرسید. آن کار کدام است؟ تصمیمی که می گیرید، وحی مُنزَل نیست. اگر تصمیم گرفتید سوال های مصاحبه با هنرمند گرافیتی کار را آماده کنید و با دیواری مواجه شدید، بروید سراغ یکی دیگر از موضوعات توی فهرست. یادتان باشد که قهرست قرار است به شما خدمت کند، شما برده آن نیستید
کارهایی را که تمام می کنید، از فهرست خط بزنید
هیچ چیز بیشتر از تمام کردن کارهای مهم یک نویسنده را خوشحال نمی کند؛ البته به جز گرفتن چک پیش پرداخت آن کار. وقتی این کار منتشر شود، حتما کمی پول خرج خواهم کرد و با خانواده و دوستانم جشن کوچکی خواهم گرفت. مهمانی های انتشار کتاب نوعی ارج نهادن به تمام مراحل- فیزیکی و فکری- فرایندی است که کاری خلاقه را که ممکن است سال ها به طول بیانجامد، به اتمام می رسانند.
اما لطفا برای جشن گرفتن صبر نکنید تا یک پروژه تمام شود. شما به لحظه های شاد بیشتری نیاز دارید؛ جایزه های یکه مثل صدف های رنگارنگی که در یک ساحل طولانی شنی پراکنده اند، جسته و گریخته، در طول یک پروژه نویسندگی پخش می شوند. دنبال فرصت هایی باشید که کنار کارهای مهمی که به پایان می رسانید، تیک بزنید: وقتی نسخه اولیه کتاب یا پیشنهاد پروژه ای را نوشتید و بازنگری کردید، وقتی قراردادی را امضا کردید، وقتی ضرب الاجل ارائه نسخه اولیه را پشت سر گذاشتید، وقتی بازنویسی کاملی را روی کارتان اعمال کردید، وقتی به سوالات طرح شده توسط ویراستاران پاسخ دادید، وقتی نسخه تایپ شده را خواندید و خیلی وقتی های دیگر.
نمی توانید بعد انجام هر کاری توقع یک مهمانی (با کیک!) را داشته باشید، اما دست کم [می توانید] برای غلبه کردن بر یک چالش مشخص به خودتان افتخار کنید. و در کم ترین حالت، رضایتمندی خط زدن یک بند از فهرست کارهایتان را از خودتان دریغ نکنید.
آنچه برای پروژه هایی به اندازه یک کتاب به کار می آید، در پروژه های کوچک تر هم قابل استفاده است. من می خواهم یادداشتی کوتاه بنویسم و در آن دو رویدادی را که در توسکان آریزونا در سال ۲۰۱۱ رخ داده اند، کنار هم قرار دهم. در ژانویه آن سال، یک مرد مسلح دیوانه در گردهمایی سیاسی کوچکی در یک مرکز خرید، شش نفر از جمله یک دختربچه را به قتل رساند.
گابریل گیفورد، نماینده مجلس ایالات متحده، از ناحیه سر زخمی شد و هنوز دوران نقاهتش تمام نشده است. دو ماه بعد، بیش از صد هزار نفر در جشنواره کتاب توسکان- یکی از بزرگ ترین جشن های ادبی ملی- حضور یافتند. به عنوان نویسنده مهمان، تلاش جامعه ای زخم خورده برای التیام بخشیدن به جراحاتش- که به جهان نشان می داد کتاب ها قدرتمندتر از گلوله ها هستند- برایم بسیار الهام بخش بود.
نوشتن این یادداشت به انجام دادن چند کار مشخص نیاز دارد. این اولیه نسخه از فهرست کارهای من است:
– بازخوانی روایت های مختلف مربوط به حمله مسلحانه توسکان برای مطلع شدن از مهم ترین رویدادها.
– تهیه گزارش برای فهمیدن اوضاع و احوال فعلی قربانیان و خانواده هایشان.
– مصاحبه با ناشر روزنام جشنواره درباره این که جشنواره چطور به گرد هم آمدن مردم به بهانه ای مثبت کمک کرده است.
– مصاحبه با فرانک دفورد که سخنگوی اصلی بود و المور لئونارد که مورد تقدیر قرار گرفت.
– وقت گذاشتن برای ثبت و ضبط بعضی جزییات فرهنگ آریزونا که آن را چنین وحشی و خطرناک نشان می دهد: صحرا، کاکتوس، تفنگ، مار، رتیل، عقرب.
– شناسایی هر تعداد ممکن از کسانی که درگیر تبعات آن حمله مسلحانه بوده اند و کسانی که درجشنواره حضور یافته اند.
تا وقتی یادداشتم را بنویسم، این فهرست کارها بزرگ می شود، کوچک می شود و باز بزرگ می شود تا ن هزار کلمه پراکنده من شروع کنند به شکل گرفتن. خوبی اش این است که این فهرست را می زنم بالای میز کارم. هر کاری را که انجام دادم، شاید برای خودم خاویار و نوشیدنی باز نکنم، اما مطمئن باشید این کار را می کنم: آن را روی فهرستم خط می زنم؛ با ذوق و سلیقه.
یک کار را بگذارید برای فردا
من مطمئن نیستم که بشود از یک خرت و پرت جمع کن وسواسی به یک نظافتچی وسواسی تبدیل شد، حتی با وجود این که ممکن است هر دو آن ها بعضی اختلالات روانی مشابه را داشته باشند. اگر شما این جا، در پوینتر، یک تازه کار بودید، می توانستم از سر شوخی برایتان دو تا بازدید از دفترهای کار بگذارم؛ از دو دفتر کاری که هر کدامشان نماینده طرز فکری مشخص در کار هستند.
دفتر «آ» می تواند فقط این طور تصویف شود که مال یک آدم کم و بیش خرت و پرت جمع کن است. کتاب ها ور زنامه ها همه جا تلنبار شده اند. خبری از رویه میز نیست. برای رسیدن به آن باید کاغذها، خودکارها، وسایل دفتری، خرت و پرت های تزیینی، بطری های آب خالی، فسیلی از یک غذای عجیب (آنی که من بیشتر از همه می پسندم: سیب زمینی سرخ کرده متعلق به دوران دیرینه سنگی) است و خیلی چیزهای دیگر را کنار بزنید.
بعد می برمتان به دفتر «ب». این جا دفتر کار خانمی است که نمی تواند کار روزانه اش را تا قوتی تمام و کمال به انجام نرسیده و تمام نشده است، ترک کند. یک میز خالی و بسیار تمیز، یکی دیگر از نشانه های یک روز کاری شاداب و موفق است.
مثل همیشه، من طرفدار راه میانه ام. من نه خرت و پرت جمع کنم، نه نظافتچی. دوست ندارم دفتر کارم را با یک میز خالی ترک کنم. اگر اول صبح با یک میز تر و تمیز رو به رو شوم، شروع کار برایم خیلی سخت خواهدشد. به همین دلیل است که میز کرام را با کمی از کارهایی که روز بعد باید انجام دهم، ترک می کنم. شاید این فقط کتابی باشد که می خواهم به آن رجوع کنم. یا اسم و شماره تلفن کسی که باید بهش زنگ بزنم. کارهایی منظم برای من. با میز خالی و تمیز نمی شود.
پوشه ها یا جعبه هایی داشته باشید که در آن ها نخ هایی را برای پروژه های بعدی تان ذخیره کنید
ذخیره کردن نخ ها ایده ای است متعلق به مکتب قدیم که هنوز هم مفید است. در ضرب المثل «هدر نده تا نیازمند نشوی» یک جور اقتصاد فرانکلینی به چشم می خورد.
هر بریده نخ کوچکی که امروز به کارتان نمی آید، شاید یک روزی تبدیل بشود به مرکز یک گلوله نخ. مسئله این است: فرایندی که یک نخ جدید به کارتان اضافه می کند، فرایندی خودآگاهانه نیست، و شما پیش از آن که متوجهش شوید، ممکن است دورش چسب برق بپیچید و به عنوان توپ بیسبال از آن استفاده کنید.
داشتن مکانی فیزیکی که نخ هایم را در آن بایگانی می کنم، برای من فوق العاده مفید است. عکسی که از آن رستوران جدید ایتالیایی گرفته ام، یک بریده نخ است که می رود توی یک پوشه. بعد به مقاله ای درباره تاریخ پیتزا در مجله ای بر می خروم. مادرم قدیمی ترین طرز تهیه یک غذای ایتالیایی را برایم می فرستد. همه این ها می روند توی جعبه ای که رویش نوشته ام «داستان های ایتالیایی- امریکایی». خیلی زود می بینم کلی مواد و مصالح توی این جعبه دارم. حتی پوشه هایی که تویشان اطلاعاتی درباره بعضی امریکایی های ایتالیایی تبار معروف هست: سینترا، دی ماجو، لاگواردیا.
با داشتن جایی برای ذخیره کردن نخ هایتان، دارید دو کار انجام می دهید. موضوع جدیدی برای مطالعه و نوشتن دست و پا می کنید و به مواد و مصالح خام و پراکنده تان امکان نفس کشیدن می دهید. [به این ترتیب] آن ها قاطی چیزهای به درد نخورتان نمی شوند. در طور زمان بیشتر و بیشتر رشد می کنند و به چیزی مهم، به چیزی که بالاخره روزی شما را به نوشتن مطلبی فراخواهد خواند، تبدیل می شوند.
ابزارهایی را که در سازماندهی بهترین کارتان از آن ها استفاده کرده اید، نگه دارید
می دانیم ورزشکارها همیشه در شرایط آرمانی نیستند؛ افت می کنند، مجروح می شوند و با محدودیت هایی مواجه می شوند که نتیجه سن و سال است. مربی هایی که با ورزشکارها کار می کنند، برای ارزیابی و بهتر کردن کار ابزارهایی مناسب دارند. آن ها با این امید که دونده، شناگر یا بوکسور دوباره آمادگی بدنی لازم را به دست بیاورد، فیلم هایی مربوط به گذشته را بررسی می کنند؛ به خصوص فیلم های زمانی را که ورزشکارها در شرایط آرمانی شان بوده اند.
نویسنده ها، ورزشکارهای [عالم] تخیلند (یا توی این بحث، در تخیل من). وقتی احساس می کنید دارید دچار رکود می شوید، خواندن نمونه هایی از بهترین کارتان و بازتولید عناصر و المان هایی حرفه ای که آن را به وجود آورده اند- به خصوص ابزارهای ساماندهی- به شما کمک خواهدکرد. این ابزارها می توانند گردگیری شوند، شفاف شوند و بارها و بارها مورد استفاده قرار بگیرند.
من همیشه احساس نیاز می کنم کهمواد و مصالح زائدی را که در طول یک پروژه نویسندگی به وجود می آیند، دور بریزم. برای مثال، وقتی تمام نُه نسخه کار را در قالب فایل های کامپیوتری ذخیره کرده ام، دیگر نیازی نیست نسخه های کاغذیشان رانگه دارم. ترجیح می دهم مهم ترین تکه های کاری را که تمام شده است ذخیره و بایگانی کنم؛ به خصوص اگر جای زیادی هم نگیرند.
به عنوان مثال، دفترچه های سیمی ای را که اولین تلاش هایم در تبدیل ایده ها به زبان را نگه می دارم. کاغذهای یادداشتی را که به من کمک کرده اند بخش های جدا از هم یا فصل های کتاب را ثبت و ضبط کنم [و نیز] تکه های پازل واری را که یک زمانی به تابلو اعلاناتم چسبیده بوده اند و در نتیجه می توانسته ام کلیت کار را ببینم و به آن مشرف باشم، نگه می دارم. چیزهایی را هم که توی پوشه ها دارم توی جعبه ای می گذارم که بتوانم یک گوشه دفتر یا توی کمدم آن ها را نگه دارم.
از این وسایل برای نشان دادن روشم به نویسنده های دیگر استفاده می کنم. در عین حال، آن ها را لازم دارم تا به خودم یادآوری کنم که بهترین کارم زمان زیادی برده و به کمکشان تاکتیک ها و برنامه هایی را سازماندهی کنم که به یک نویسنده پرکار در طول یک عمر کار و ارائه خدمت می کنند.
کرگدن