این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به «مرگ خوشِ» آلبر کامو
ردپای نخستین قاتلِ کامو
پانیذ زرتابی
حکایت خلق و طبع «مرگ خوشِ» آلبر کامو مانند اغلب آثارش، هیچ کم از داستانهای بحثبرانگیز او ندارد. کامو «مرگ خوش» را در برههای خاص از زندگیاش مینویسد، دورانی که از حزب کمونیست با اَنگ تروتسکیستبودن اخراج میشود، حزبی که ژان گرنیه و کلود دو فرمانویل او را توصیه به عضویت در آن کرده بودند. بهاینترتیب عضویت او در حزب ٢۴ ماه و زندگی زناشویی او ٢۶ ماه دوام آورد و کامو در ٢٣ سالگی یک بیماری صعبالعلاج، یک زندگی زناشویی و یک فعالیت بینتیجه را در حزب پشتسر میگذاشت و درست در چنین وضعیتی دست به نوشتن رمانی زد که بعدها «مرگ خوش» نام گرفت. همان روزها بود که او به فرمانویل مینویسد: در اصل کاملا در زمینه این زندگی که تمام ما را فریب میدهد، فقط بیهودگی وجود دارد. و بر جمله آخر تأکید میگذارد: چیزی جز بیهودگی وجود ندارد. «مرگ خوش» چنانکه ایریس رادیش در کتابِ «آرمان سادگی» نوشته است، با تمام افسونها و مخاطرات اولین اثر، با شکست فجیعی روبهرو میشود. کتابی که بهطرز درخشانی نوشته شده و سرشار از صراحت، خشونت، شاعرانگی، غنا و ناامیدی است. «پس از چندماه که نظم بخشها را دائم و از نو تغییر میدهد، قسمتهایی را اضافه و حذف میکند، کار را رها میکند و به پروژهای تازه میپردازد»١ و آن، رمان «بیگانه» است. «مرگ خوش» بیش از همه به زندگینامه خودنوشتِ کامو میماند تا رمان در سبکوسیاق مألوف. هنگامی که کتاب سرانجام در ١٩٧١، پس از مرگ او منتشر شد، بیشترین منتقدان و شارحانِ کامو بر وجه زندگینامهای «مرگ خوش» دست گذاشتند. «خودزندگینامهای که کامو در آن بدون هیچ پردهپوشی و نقاب ادبی، از خود میگوید.»٢ مورسو، شخصیت اصلی این رمان، نسبتی بسیار قریب با خودِ کامو دارد. «کامو، جدی و اصولی – حوالی غروب و در ساعات شب- روی رمان خود کار میکند. روزها هم در دفتر انستیتوی هواشناسی الجزیره مینشیند. دندی سابق به کارمندی مبدل شده است که چهل ساعت در هفته کار میکند. وضعیت قهرمانانش هم بهتر از او نیست.» در «مرگ خوش»، کامو دفتر کاری را توصیف میکند که مرسو با رنج بسیار در آن روزها را میگذراند. «دخمهای را میمانست که گویی در آن لحظات، مردهای گندیده بود.» شبهایش هم چندان تعریفی ندارد، به خانه میآید، در تنهایی نیمرویی دستوپا میکند و در همان تابه میخورد. مانند نویسندهاش -کامو- چندان به زنان خوشبین نیست و از «بیهودگی بیش از اندازه سیمای زن» تعریف میکند. جالب آنکه کامو ابتدا عنوانِ «زندگی خوش» را بر کتاب خود گذاشته بود، روایتِ پاتریس مرسو که میخواست نویسنده شود. «کامو ابتدا یک روایت از آن را به اتمام رساند و بعد روایت دیگری از آن پرداخت، و در این فاصله عنوان آن را به مرگ خوش تغییر داد.»٣ گویا حین کار بر همین کتاب بود که درونمایههایی از «بیگانه» رخ مینمود، چنانکه «بیگانه» رفتهرفته در همین آزمونوخطاهای رمان نخستین شکل گرفت.
«ساعت ده صبح بود و پاتریس مورسو با گامهای استوار بهسوی ویلای زاگرو میرفت. تا آن زمان خدمتکار به بازار رفته و ویلا خالی بود. صبح زیبای بهاری بود؛ خنک و آفتابی. خورشید میتابید اما گرمایی از پرتوی درخشانش احساس نمیشد.»
کامو از همین سطرهای نخست رمانِ «مرگ خوش» فضاسازی میکند برای ورود به داستانی که بهنوع دیگر در رمانهای دیگرش نیز تکرار میشود: داستان مرسوی قاتل، که «مانند فیلمنامه زندگی آینده کامو است.» مرسو به خانه زاگرو که رسید، لحظهای در آستانه در مکث کرد و دستکشهایش را پوشید. «دری را که مرد افلیج هرگز قفل نمیکرد، باز کرد و بهدقت پشتسرش بست… زاگرو آنجا بود. پتویی روی کندهی پاهایش کشیده و روی صندلی، کنار آتش نشسته بود. درست جایی که سه روز پیش مورسو ایستاده بود، او کتابی را که روی پایش باز بود میخواند. وقتی به مورسو که جلو در بسته ایستاده، خیره بود، هیچ نشانی از تعجب در چشمان گردش دیده نمیشد. مورسو بیحرکت ایستاده بود، گرمای خفهکنندهای اتاق را پر کرده و مورسو را کلافه کرده بود. مورسو خم شد، و عنوان کتاب را که سروته روی پای زاگرو افتاده بود، خواند: ندیمهی دربار بالتازار گراسیان. بعد از گنجه تپانچهای را برداشت که همیشه آنجا بود؛ درون پاکتی سفید. مورسو پاکت را با دست چپ و تپانچه را با دست راست برداشت و بعد از مکثی کوتاه تپانچه را زد زیر بغل و پاکت را باز کرد. دستخط کج زاگرو بالای آن به چشم میخورد: «میخواهم از دست نیمهجان خود خلاص شوم. این مشکلی پیش نمیآورد – به حد کافی پول برای تسویهحساب با کسانی که تابهحال مراقب من بودهاند، هست. لطفا بقیه پول را در راه بهبود شرایط انسانهای محکومی صرف کنید که در سلولهای زندان به انتظار اعدام بهسر میبرند. هرچند میدانم این توقع زیادی است.» مورسو پاکت نامه را در جایی گذاشت که بهقدر کافی جلبتوجه کند. بعد چمدانی را که با خود آورده بود با بیست بسته اسکناس صدی که در گاوصندوق بود پُر کرد و در چمدان را بست. «زاگرو وقتی لوله تپانچه را روی شقیقهاش احساس کرد، سرش را کنار نکشید.» این پاتریس بود که چشمهایش را بست، کمی عقب رفت و شلیک کرد. از اینجا بود که سروکله «قاتل»ها در آثار کامو پیدا شد. قاتلی که در آثار بعدی کامو تعداد زیادی از آنها وجود دارند. مورسو و کامو بهروایتِ رادیش هر دو از طبقهای فقیر برخاستهاند. هر دو به اروپای مرکزی میروند و هر دو از شیوه خصمانهای مأیوس میشوند که آن مردم برای زندگی در پیش گرفتهاند. «هر دو در پایان زندگی یک خانه زیر آفتاب مدیترانه برای خود میخرند تا زندگی ساده جوانی خود را بازیابند. هر دو کمی بعد میمیرند. مورسو هم فردی متمایل به صعودکردن و بالارفتن است و صعود اجتماعی خود را مدیون قتل یک پیرمرد خسته از زندگی است که با ثروت او، خود را از اصل و ریشهاش جدا میکند.» رمان «مرگ خوش» با ترجمه احسان لامع، که اخیرا برای بار چهارم تجدیدچاپ شده، مقدمهای نیز دارد با عنوان «اراده معطوف به خوشبختی». در این مقدمه مترجم به تأثیر کامو از نیچه در رمان «مرگ خوش» اشاره میکند و درعینحال معتقد است «مرگ خوش»، بیشباهت به «جنایت و مکافاتِ» داستایفسکی نیست.
پینوشتها:
١،٢. «کامو، آرمان سادگی»، ایریس رادیش، ترجمه مهشید میرمعزی، نشر ثالث
٣. «آلبر کامو»، ژرمن بره، ترجمه خشایار دیهیمی، نشر ماهی
شرق
‘