این مقاله را به اشتراک بگذارید
امیرحامد دولتآبادیفراهانی
آنچه در ادامه می خوانید ترجمه دو شعر زیبا از آثار لئونارد کوهن است ؛ مردی از جهان موسیقی و شعر و ترانه خوانی که به تازگی در گذشته است و آثارش از منظر ارج و قرب چیزی از باب دیلن برنده نوبل امسال کم نداشت…
در زندگانی ذهنیام
امروز صبح دیدمت
که شتابان و خرامان میرفتی.
نمیتوانم تصور کنم اینگونه راه رفتنت
در گذشته چقدر از خود بیرونم میکرد.
بینهایت دلم برایت تنک آمده،
و جز تو هیچ کسی به چشمم نمی آید.
و ما همچنان به هم عشق میورزیم
در زندگانی ذهنیام.
عصبانی که میشوم میخندم.
خیانت میکنم و دروغ شده است نقل دهانم.
هرچه از دستم برآید دریغ نمیکنم
تا با این همه کنار آیم.
اما، خوب میدانم که چه کاری خطاست
و چه کاری درست.
و بیشک برای حقیقت جان خواهم داد
در زندگانی ذهنیام.
طاقت بیاور، طاقت بیاور برادر،
طاقت بیاور خواهر، تا آخرین قطره ی خون.
بلاخره دستورات به دستم رسید.
قدم رو خواهم رفت از سپیدهی سحر
تا تاریکی شب همه شب.
وز مرزها خواهم گذشت، مرزهای
زندگانی ذهنیام.
گر به رسالهی دستورات نظر افکنی
اشک از دیدهات روان خواهد شد.
برای کسی مهم نیست اگر آدمی بمیرد.
دلالان دلشان میخواهد به فکرت وادارند
که سیاهی غالب است بر جهان یا سپیدی.
شکر خدا را که هیچ چیز به این سادگیها نیست
در زندگانی ذهنیام.
لبم را گاز میگیرم.
آنچه گفتهاند را میخرم:
از صور دوم گرفته
تا دانایی پروردگار.
اما، من که همیشه تنهایم و دستم خالیست.
و دلم همچون کوه یخ است.
و همیشهی خدا سرد و خلوت است،
در زندگانی ذهنیام.
نام این شعر In My Secret Life است که در اصطلاح "در زندگانی رمزیام" معنا میدهد. اما، آنچه از فضای غالب در شعر و معنای ضمنی واژهی Secret میآید همانی است که مترجم به خطا یا درستی نوشته است. مینویسم شعر، چرا که این سطور را "ترانه" نمیدانم و ارزش آن را بسی بالاتر از اینها میدانم. در راستای ملموستر شدن شعر برای خواننده پارسی زبان به ناچار دست به ترجمهی آزاد زدم و حتی قالب شعر را هم تغییر داده و از فرم پسامدرنیاش خارج کردم، چراکه برکسی پوشیده نیست ادبیات ما همچنان در ویرانههای رئالیسم دست و پا میزند و صحبت از مدرنیسم و پسامدرنیسم در این ادبیاتی که در کل ۴ یا ۵ اثر مدرنیستی معمولی بیش ندارد از پایه بیهوده است.
سعی کردم ترکت کنم
انکار نمیکنم که بارها و بارها
سعی کردم ترکت کنم و همه چیز را
پیش خود تمام کردم و در دل
با تو برای همیشه بدرود گفتم.
اما، هر صبحی که بیدار شدم تو را
در آغوشم نازخوابیده یافتم.
سالها از پس هم میآیند و میروند.
آرام آرام غرورت را از دست میدهی،
خودت را فراموش میکنی،
حالا صدای گریهی بچهات را میشنوی،
و میفهمی که دیگر وقتی برای خوشگذرانی نداری.
و جلوی دیدهگانت
تمام دلمشغولی زندگیات
همین بچه و آشپزخانه و کل این خانه را می بینی.
شبت بهخیر بهترینم،
در دل میخواهم از زندگیات راضی بوده باشی،
میدانم تخت خوابمان کمی کوچک است
اما، آغوشم همیشه برای تو جای کافی دارد،
و بدان که هنوز هم در عالم
مردی هست که
تمام تاریکیها و روشناییهای زمین خدا را
جان میکند تا
لبخندی بر لبانت بنشاند.
نام این شعر I Tried to Leave You است.