این مقاله را به اشتراک بگذارید
درجستوجوی کتابی رو به فراسو
ناتاشا امیری
نظریه مُثُل افلاطون میگوید برای هر چیز نسخهای کامل وجود دارد. سیر ادبیات هم انگار رو به سوی نمونهای ازلی یا یک اندیشه کیهانی برتر دارد. از این وجه میتوان نحلهای به نام «ادبیات متعالی» را تعریف کرد که شامل ویژگیهای خاصی است. این نوشتار در بخشی با مقاله «خلاقیت یعنی اتصال به بینهایت» (ناتاشا امیری، بررسی کتاب، ۱۳۸۸) همپوشانی دارد؛ چراکه آنچه نویسنده به شکل کاملا شهودی دریافت میکند چه بسا از کتابی در دیگرسو یا برگرفته از اندیشهای برتر باشد. آنچه میخوانید دومین مقاله ناتاشا امیری (متولد ۱۳۴۹- تهران) داستاننویس و منتقد ادبی پیرامون خلاقیت و داستاننویسی است. از این نویسنده پیشتر کتابهای «هولا هولا»، «با من به جهنم بیا»، «عشق روی چاکرای دوم»، «بعد دیگر نمیتوان خوابید» و «مردهها در راهاند» منتشر شده است.
کتابی به فراسو
به نظر میرسد همه چیز در جهان رو به تکامل دارد (حال اگر گاه عکسش را میبینیم البته مبحثی دیگر است) ولی کامل و آرمانیشدن تا چه حد و برای چه؟ و البته آیا ادبیات هم شامل چنین تکاملی میشود؟ نظریه مُثُل افلاطون میگوید برای هر چیز در عالمی بالاتر، الگو، قالب، حقیقتی راستین و صورت مثالی اصیل وجود دارد که جاودانه و تغییرناپذیر است و مبدا پیدایش آن چیز است. این امر شاید به روند تکوینی تکامل اشاره دارد. در اسطوره ایرلندی (کتاب اسطورههای سلتی) هم به قلمرویی به نام سرزمین همیشهجوان اشاره شده که تصویر آرمانی دنیای انسانی را باز میتاباند. صورت سادهتر موضوع شاید این باشد که همهچیز این جهان، براساس الگویی از جهان یا قلمرویی دیگر ساخته شده است. نمونههای ازلی فراسویی در رویکردی کارکردگرایانه، بر این دلالت دارند که اشیا و انسانها باید رو به چه مسیری داشته باشند تا به شکلی برسند که از روی آن الگوبرداری شدهاند. این امر به چرخش یا رجعت اشاره دارد. بازگشت به چیزی که باید باشند نه چیزی که الان هستند. نظریههای فیریک مدرن هم اذعان دارند جهان به همان جایی برمیگردد که از آن ایجاد شده. همین نکته باعث شد فکر کنم چه بسا برای ادبیات هم الگویی غیرمادی، نسخهای در حد کمال، یک اندیشه کیهانی برتر، اَبَرمعنا، علمی کامل در کتابی مثالی در عالم مُثُل وجود داشته باشد که تمام نوشتههای مادی و زمینی در طول تاریخ ادبیات تلاش داشتند از روی آن گرتهبرداری شوند و تصویر و سایهای از آن حقیقت هستند. به عبارتی دیگر، هر متن میخواهد به هر طریقی، درجهای از کمال را وانمایی کند.
ادبیات و نوشتن به هر صورت میتواند امری مقدس باشد. یک متن بیشتر از یک جلد کتاب مادی و تافتهای است از معانی نامتناهی و کندوکاوی هستیشناختی و البته غیرجغرافیایی (حتی اگر ویژگیهای بومی داشته باشد). نام ادبیات فراسو یا متعالی شاید تا حدی بتواند نشانگر این معنا باشد؛ ربالنوعی که کمالات آن نوع را داراست، کار خلق و تدبیر آن را نیز انجام میدهد و چه بسا نیروی محرکه نوشتنهای زمینی نیز محسوب شود. در یوحنا فصل یک، آیه یک آمده است: «در ازل، پیش از آنکه چیزی پدید آید، «کلمه» وجود داشت…»
غایت کامل
به نظر میرسد ادبیات پدیداری سیال است، برای منظوری خاص طراحی شده و ماهیت آن برای رسیدن به غایتی کامل است. ترسیم زندگی نه آنطور که هست و آنطور که باید باشد، کشف بطن تصاویر، ایجاد درکی جدید و… اهداف مختلف نگارشاند. در دیدگاه افلاطون، یادگیری در این جهان، درواقع یادآوری دانستههایی است که در جهان مُثُل کسب و در این عالم فراموش شده است. انگار هر نویسندهای با نوشتن، فراموششدهها را بازیافت میکند و نه به واقع خلق. هر نوع متنی میتواند نسخهبرداری از نمونهای ازلی باشد. این امر در روند نوشتار مکتوب از علایم باستانی خط میخی (که قابلیت مستندسازی نوشتار را اثبات میکنند)، تا مسیر پرپیچوخم تاریخ نگارش، ادوار مختلف ادبی و دگردیسی تئوری، مکاتب، سبک و فرمها وجود داشته است. شاید ادبیات در هر حوزهای دچار انحراف یا کلیشه شده یا حتی سیر قهقرایی داشته، اما اینها نقضکننده هدفمندی یا سیری تکاملی نیست فقط نشان میدهند بسیاری آثار، سیاق رجعت یا خاستگاه خود را از یاد بردهاند.
نوشتار ابتداییدگردیسی حوزههای ادبی مختلفصورت مثالی
ادبیات به شکل برآیندی، داستان کل جهان را روایت میکند و حاوی پرسشهایی اساسی برای پیبردن به معمای انسانها و کشف زوایای وجودی یا رسیدن به تعاریف نوین از هستی و وقایع است که به شکل مستقیم یا غیرمستقیم در متن وجود دارد حتی اگر نویسنده آگاهانه دنبال آن نباشد. گاه هدف صرفا در خود ادبیات جست و جو شده است؛ چیزی که میتواند به تنهایی هم اقناعکننده و هم زیبا باشد. برخی کتابها اثری ماندگارتر دارند. دراین نوع آثار هر معنا در قالب متن، معنای دیگری را میآفریند تا در خط زمانی رو به جلو به سقف معنایی متعالی برسد و غایتی مثالی که از آن به وجود آمده است. هر نویسندهای که بتواند به معنای بالقوهای پاسخ دهد که در انتظار تحققیافتن در دل نوشتارش پنهان است، انگار تکهای از پازل آن نسخه ابدی و فراسویی میشود.
پدیدههایی به نام خلاقیت و کشف و شهود
در بیشتر مواقع متون داستانی، نوعی بازسازی محسوب میشوند و جهانی نمیآفرینند که با دنیایی که در آن شکل میگیرند، ارتباطی نداشته باشند. ولی گاه فضای بعضی داستانها، بازتاب جهانیاند که هنوز واقعیت نیافته، یک وادی کاملا خیالی. ولی این دنیای رویاگونه که مرز زمان و مکان را مخدوش میکند چطور به ذهن نویسنده رسیده و نشانگر چیست؟ شخصیتها یا ماجراهایی که زاییده تخیل داستاننویساند نه شبیهسازی یک موجود واقعی، چطور ایجاد شدهاند؟ واقعیتی تازه که احتمال وقوعش در جهان صفر است، از کجا به ذهن نویسنده رسیده؟ در مقاله «خلاقیت یعنی اتصال به بینهایت» مهمترین مولفه در نگارش داستان برای نویسندگان را نگارش بر مبنای کشف و شهود دانستم. خلاقیت نه صرفا از تفکر، تلاش برای خلقکردن و تصویرسازی تعمدی که از شعور خلاق جاری در هستی تغذیه میشود. از ارتعاشات بینهایتی ناشناخته در کائنات، کتابی از فراسو و عالم مثال در اقلیمی ناشناخته که کانال ارتباطیاش با نویسنده از طریق الهام و شهود است. صحنههایی به ناخودآگاه مخابره میشود که نویسنده تعمدی در دریافتش نداشته و به نوعی القا یا الهام شده است. خلاقیت، کندهشدن از واقعیت برای تجربه ناشناخته است، حتی اگر بتوان مابهازای بیرونی برای جهان ذهنی نویسنده هم پیدا کرد. داستان عرصه هر چیزی است که نویسنده قادر به واقعیتبخشیدن به آن باشد، حتی اگر کاملا غیرواقعی باشد. در صورت واقعیبودن داستان یا تصاویر، بازسازی مجدد باز نیازی به نوعی شهود دارد. چون بازسازی عینبهعین تقلید است و نه خلاقیت. نویسنده به تاسی از ارتعاشات الهامبخش، اتفاقاتی ازیادرفته، خاطرات بازیافته، و تصاویری ناب را با کشف و شهود یافته دریافت میکند و به قالب کلمات درمیآورد. این تصاویر گاهی نمادین و چند وجهیاند.
شهودتصاویر یا واژگانذهن خلاق نویسندهمهندسی و نظمدهی به کلماتاثر خلاقه
هر تلاشی برای رسیدن به این مولفهها چون تصنع ایجاد میکند نتیجه عکس میدهد. نویسنده صرفا باید اجازه دهد آنچه که باید، در وجودش جاری شود. تخیل و انگارههای ذهنی گاه بسیار واقعیتر از واقعیت دریافت میشوند. ممکن است داستانی بسیار واقعگرایانه به نظر برسد، اما تماما زائیده خیال نویسنده باشد. شهود ابزاری برای نزدیکشدن به کتابی از فراسو است. گاهی تصاویر ذهنی بازتابهایی از نمونههای مثالی یا اعلا و کامل هستند که به قالب کلمات پوست میاندازند. هر داستانی که چنین نوشته شده باشد بخشی کوچک از ادبیات متعالی است.
در تقابل با نمونههای صرفا مادی و مکانیکی نوشتار، مولفههای آثاری را که به نسخه ازلی متعالی شبیهترند، میتوان اینطور بیان کرد:
– متنی است عرصه تجسم آرزوهای بنیادین بشر.
– داستان بیآنکه ادعای حقیقتگویی داشته باشد، راهبردی نامحسوس و ناملموس، نه پیکانی از قبل تعبیهشده در دل واژهها رو به مضمونی مهم و والا، وجوه برتر انسان اشاره دارد. بنابراین موجب درک باطنی موضوعات همراه با فهم ظاهری آنها میشود و این ضرورت فرارفتن از نگاه صرفا ظاهرگرایانه است.
– متن در تکاپوی شناخت اجزای ناشناخته و پنهان هستی است، گرچه شاید این جست و جو لزوما به رمزگشایی منجر نشود.
– داستان با پاسخی حسی و زیباییشناسانه شگفتی میآفریند و میتواند خواننده را با رویاهای گاه غیرممکن و تصادفهای پیشبینیناپذیر و خلق موقعیتهای بدیع مسحور سازد.
– متن لزوما تلازم با معناگرایی مطلق ندارد، اما ممکن است ارائهدهنده مفهومی باشد که بعدها رواج یابد یا بازیابی مفهومی باشد که در طی اعصار فراموش شده یا ارائه یک مفهوم جدید از میان مفاهیم دستمالیشده.
– وجه نشانهشناسی و نمادین داستان از دیگر آثار قویتر است. از خلال رمزهای جاری در زندگی و واقعیتهای روزمره نوعی توجه به معنای باطنی پدیدارها به شکل غیرمستقیم، ایجاد میشود.
– متن نشان میدهد نویسنده واجد جهانبینی بر مبنای آگاهی و روشنگری است.
– عنصر خلاقیت در داستان بیشتر نمود دارد.
– نویسنده با اینکه موظف نیست اما درهرصورت بر اساس عقیدهای خاص به بررسی جهان بیرون میپردازد و در مقابل آن موضعگیری میکند. نویسنده فاقد بینش تنها تصاویر زندگی را تکرار خواهد کرد و کارش صرفا تقلید است و نه خلق.
– داستان غیرتقلیدی است حتی اگر به نسخهبرداری از محسوسات هم بپردازد، باز طرحی نو را بازآفرینی میکند.
– متن قابلیت فراروی از زمان خود را دارد.
دستاورد ادبیات فراسو یا متعالی
اگر نوشتهای واجد مولفههای ادبیات متعالی باشد، دستاوردش وسعتدادن به میدان دید و آگاهی خواننده است و دستکم تاثیری خاص بر او یا بینش او نسبت به زندگی و آرمانهایش میگذارد. البته آمادگی خوانندگان برای پذیرش نیز از مولفههای مهم است. دانستهها زمانی موثرند که از قبل برای پذیرش آنها آمادگی کافی کسب شده باشد. داستانی که قصد بازنمایی عالم معنا یا مُثُل را دارد، میتواند به اندیشههای خوانندگان نقب زند و اشکال و معانی دیگری در پس ذهن او بیافریند. داستان حاوی ویژگیهای توامان لذت و آگاهیبخشی است و هردو را در تعادل باهم نشان میدهد و شور حاصلِ خیالپردازی ادبی را در خواننده ایجاد میکند. تخیل و تفکر او را برمیانگیزاند. موجب از بینبردن برداشتها، شرطیشدگیها و محدودیتهای ذهن او میشود. حرکت و انرژی درون نوشته به مخاطب امکان گسترش دایره اندیشهاش را میدهد. خواننده میتواند در میان جملات متن، حرکت دالها، تحلیل نشانهها، در حین لذتبردن از تصاویر، بهتزدهشدن از رخدادها و… اندیشههایش را از نو بسنجد و در خوانش چنین جهانی خود به بازسازی آگاهی دست بزند. او دیگر هستی را میکاود نه صرفا واقعیت داستانی را.
چنین اثری تعامل مکانیکی نوشتهشدن و خواندن را از بین میبرد. اینگونه متن کنشی بیپایان میشود، جایگاهی برای به چالشکشیدن اندیشهها حتی اگر در میان آرایه و پیچهای زبان و ماجراهای مختلف پوشانده شده باشد. این سطحی از چرخه تکاملی است همانطور که بشر در طی قرون رو به آگاهی و شناخت بهتر جهان گام برداشته است.
ادبیات متعالی
ادبیات فراسو و متعالی شکل تکمیلشده ادبیات معمول است، غایتی که یک اثر ادبی ماندگار باید به آن برسد؛ چون کارکرد هرچیز تابع ماهیت آن است. شناخت وجه راستین ادبیات، چیزی جز یادآوری صورتهای جاودانه و حقایق اصیلی نیست که ادبیات برای آن طراحی شده است. همان نمونههای ازلی و مثالی. گاهی یک داستان ساده از انسانهای معمولی که مفهومی عمیق را بیان میکند به ادبیات فراسویی نزدیک میشود و زمانی داستانی که صفات پاک یا ناپاک را عریان میکند، گاهی داستانهایی که به شکل خاص به آپوکالیپس یا نیروهای قدسی و شر که از حوادث آینده پرده برمیدارند و گاهی قصههایی مکاشفهای با زبان رمزیای اسطورهای و تقدس یا مرکزیت معنوی یا داستانهای تمثیلی و استعاری و… اما درهرحال کوشش تعمدی از طرف نویسنده با شکلگیری چنین داستانهایی در تضاد است. این یک اصل کلی است که وقتی در ذهن، پدیدهای را میآفرینیم در جهان خارج هم متجلی خواهد شد. آنچه ادبیات میگوید میتواند سیر آگاهی را تغییر دهد و حتی موجب بسیاری تحولات اجتماعی و تاریخی برای بشر شود. هرچند کمال مطلق یا آرمانشهر انگار مخصوص کره زمین نیست و جایی در دیگرسو باید جستجویش کرد یا به عبارتی اگر کامل شدی دیگر جایت در این جهان نیست و تو در جهت بازگشتی…
ادبیات متعالی ناگفتههایی است که گاهی کسی جرات بیانش را ندارد و برای آنان که زندگی را چیزی بیشتر از آنچه در ظاهر است نمیدانند، میتواند پلهای برای تغییر باشد. ادبیات در سطحِ زبان تحقق مییابد، شاید همان کلمه نخسین آفریننده… جهانی که از کلمات آفریده شده…
آرمان