این مقاله را به اشتراک بگذارید
«دنیای آشنا» اثر ادوارد پی. جونز به روایت جاناتان یاردلی
شاهکاری برای همیشه
مترجم: لیلا عبدالهی
دنیای عجیب بردهداری آمریکا موضوع بسیاری از داستانها و آثار ادبی بوده است که برخی از آنها به شکل نادری ممتاز و بینظیر هستند. از آثار هریت بیچر استو گرفته تا ویلیام فاکنر و تونی موریسون همگی به موضوع نژادپرستی پرداختهاند. شاهکار بینظیریکی از بهترین آثار داستانی معاصر با مضمون نژادپرستی است و یکی از غیرمتعارفترین داستانهایی که موضوعی تاملبرانگیز دارد: پیش از جنگ داخلی آمریکا و در جنوب این کشور جایی که سفیدپوستها به طور قانونمند سیاهپوستها را به بردگی میگرفتند، سیاهپوستهایی وجود داشتند که خود صاحب بردههای از رنگ پوست خود بودند.
«دنیای آشنا» اثری کنایهآمیز، منحصربهفرد و خاص با مضمونی عجیب و بدیع همگی از خصوصیات بارز و آشکار این رمان است. کسی که زمانی آزادی خود را با پول خریده، اکنون زندگی انسانها را میخرد و آنها را زیر سلطه خود میگیرد. هنری تاونسند پس از مرگش برای بیوه خود ۳۳ برده به ارث گذاشت: ۱۳ زن، ۱۱ مرد و ۹ بچه. ویلیام رابینز بردهدار سفیدپوستی که موسی را به هنری تاونسند فروخت، صاحب پیشین هنری بوده و در چرخشی عجیب خود به مربی بردهداری او بدل میشود تا به او شیوه و رسوم بردهداری را آموزش بدهد. رابینز با زنی سفیدپوست ازدواج کرد که تاکنون هیچگاه نتوانسته جای خالی عشق هنری به «فیلمنا» را پر کند. فیلمنا برده سیاهپوستی است که هنری از او دو فرزند دارد و او مادر فرزندانش را از هر کس دیگری در این دنیا بیشتر دوست دارد.
رمان «دنیای آشنا» با جسارتی مثالزدنی به کشف اماکن ناشناخته میپردازد و آنها را برای دیگران نیز روشن و قابل مشاهده میکند. مکانی که بلافاصله پس از کشف، تبدیل به فضایی میگردد که نوری کورکننده و گرمایی طاقتفرسا دارد. در این اثر جونز، خواننده فقط شیفته قدرت ترکیب شفافیت با ظرافت نمیشود که در کتابهای پیشین نویسنده یافت میشد، بلکه اکثر فضایل و تواناییهای او را در مقام نویسنده به نمایش میگذارد که باز هم در مقیاسی کوچک به نمایش درمیآید. «دنیای آشنا» رمانی در گستره زمانی وسیع و با شخصیتهای بیشمار است که به سبک رمانهای عصر ویکتوریا نوشته شده که با فرهنگ و تاریخ جنوب آمریکا که اصطلاحا دیکسی (Dixi) نامیده میشود گره خورده است.
این رمان را از این نظر میتوان مشابه سبک آثار دوره ویکتوریا دانست که شخصیتهای زیادی دارد و گستره زمانی آن سالهای طولانی را روایت میکند. همچنین بیشتر بازتابی از مضامین موجود در جامعهای بزرگ است تا درونگرایی فردی نویسنده. از دیگر خصوصیات مشابه این اثر با ادبیات دوره ویکتوریا، نامگذاری فصلهای رمان است. نویسنده با الهام از آثار داستانی دوره ویکتوریا، هر فصل از رمان را شمارهگذاری نمیکند، بلکه برای هر فصل از رمان نامی انتخاب میکند.
عنوان فصلها اشارهای به وقایع آن فصل است: «کنجکاوان مرزهای جنوب. عزیمت بچهای. آموزش هنری تاونسند.» اگر نویسنده با آگاهی از خصوصیات سبکی ادبیات دوره ویکتوریا به نامگذاری فصلها پرداخته باشد، میخواهد به خواننده خود این پیام را برساند که زندگی شخصیتهای رمان او در شرف تغییر است و پایانی دراماتیک و غمناک یا ملودراماتیک و خوش دارد. هر دو ممکن است به وقوع بپیوندد. رمان میتواند اثری مایوسکننده و شاید اثری با پایان شاد باشد و زندگی شخصیتهای رمان به خوبی و خوشی تغییر کند. در آثار تونی موریسون و گابریل گارسیا مارکز نیز چنین نشانههایی وجود دارد و جونز اشارههای کنایهآمیزی به آنها داشته و زمان داستان را به تاسی از آنها به شیوه خیالی و فانتزی یا آرام و ملایم به عقب و جلو میبرد؛ همان بازی زمانی که در آثار فاکنر نیز میتوان مشاهده کرد. ناحیه منچستر که مکان وقوع داستان جونز است از بزرگترین نواحی واقع در ویرجینا است که محل زندگی ۲۱۹۱ برده، ۱۴۲ سیاهپوست آزاد، ۹۳۹ سفیدپوست و ۱۳۶ سرخپوست است که اکثر آنها از قبیله چروکی، اما تعدادی از آنها نیز از قبیله چاکتاو هستند. این ناحیه اولین مکان شبیه به دنیای تخیلی یوکناپاتاویا در رمان فاکنر است که تاریخ و اسطوره خاص خود را دارد. اما جونز در انتهای رمان سبک خاص خود را باز میجوید و دوباره خودش میشود. سرعت و ریتم رمان لذتبخش و حسابشده است و نثر دوستداشتنی و محبوب جونز منظم و دقیق است. در سیر حوداث داستان چند حادثه ناگوار رخ میدهد که نشان میدهد احساسات نویسنده زیاد هم در عمق داستان پنهان نمیماند و گاه به سطح میآید، ولی او هیچگاه از نقش نویسندهای با دیدگاه دانای مطلق خارج نمیشود: راویای که اگر ساکت نماند همه چیز را میبیند، میفهمد، همدردی و دلسوزی میکند و همگی را میبخشد. رمان آنطوری که از آن استنباط میشود فاقد سیر داستانی است، ما در اوایل داستان متوجه میشویم که هنری تاونسند در جوانی میمیرد و میفهمیم که مرگ او عکسالعملهایی را به دنبال دارد که از خواننده انتظار نمیرود بسیار سریع و بلافاصله آنها را درک کند، درحالیکه شخصیتها این کنشها را به خوبی میفهمند. اما چیزی که ما را در طول داستان همراهی و هدایت میکند فقط سیر روایت نیست، بلکه صدای خود جونز است: صبور، مصمم، گاهی با طعنه و کنایههای ملایم و همیشه عاقل و خردمند. مانند کسی که پشت میز شام مشغول خوردن کنگر فرنگی است، به زیبایی و دقت لایههای آن را کنار میزند و راه خود را به درون و قلب خوراکش باز میکندکه شگفتی، غم و نوعی تمجید و ستایش در آن مشهود است.
کاری که جونز در «دنیای آشنا» انجام داده همانند پرده نقاشی با مضمون بردهداری است؛ دستاوردی هنری که به عظمت و پیچیدگی هر هنر دیگری است که میتوان در موزه لوور مشاهده کرد. انسجام و ارتباط مطالب چنان بیعیب و نقص است که موضوع نخستین پاراگراف با زیبایی و ظرافت خاصی با مطالب چهارصد صفحه دیگر کتاب مرتبط است. با وجود همه شواهد و مدارکی که داستانهای آمریکایی در طی ربع قرن اخیر در اختیار ما قرار دادهاند، رمان «دنیای آشنا» به ما ثابت میکند هنوز رمان و داستان چیز دیگری است و میتواند چنان ارتباطی با مخاطب برقرار کند که هیچ اثر دیگری نمیتواند چنان مطبوع واقع شود.