این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
بررسی زندگی و آثار آلبرتو موراویا، نویسنده ایتالیایی
موراویا می گوید: «در سال ۱۹۴۳ ابلاغی با دستوری محکم و قاطع صادر شد که دیگر به هیچ عنوان نباید بنویسم.» او را وادار کردند برای سینما به عنوان منبع درآمد کار کند: دو نمایشنامه باری کاستلانی بدون امضار نوشت، شلیک هفت تیر و زازا. در طی چهل و پنج روز به عضویت روزنامه کوررادو آلوارو با نام «پوپولودی رما» درآمد. خودش می گوید: «فاشیسم با آلمانی ها بازگشت و من باید فرار می کردم چرا که شناسایی شده بودم و و (از سوی مالاپارته) یعنی در فهرست اسامی ای بودم که باید دستگیر می شدند.» با السامورانته به سوی ناپلی می گریزد ولی موفق نمی شود و مجبور می شود در کلبه ای نزدیک فوندی میان دهقانان به مدت نه ماه به سر برد. او در این باره می گوید: «این دومین تجربه مهم من در زندگی بعد از آن بیماری بود. تجربه ای که به من نیرو بخشید.»
«آلبرتوپین کرله» (موراویا) روز ۲۷ نوامبر سال ۱۹۰۷ در خیابان اسگامباتی شهر رم به دنیا آمد. پدرش کارلوپین کرله موراویا، معمار و نقاش از خانواده ای ونیزی بود. مادرش جیناد مارسانیک اهل آنکونا بود. قبل از او خانوداه اش دو فرزند به نامهیا آدریانا و النا داشتند. در سال ۱۹۱۴ در صاحب فرزند دیگری شدند به نام گاستونه که در سال ۱۹۴۱ در توبروک درگذشت. آلبرتوپین کرله دوران کودکی عادی داشت.
در نه سالگی به سل استخوان مبتلا شد. درمانهای بیهوده و جان گرفتن دوباره بیماری، تا شانزده سالگی طول کشید. موراویا درباره این مرض می گوید که مهمترین واقعه زندگی اش بوده است. پنج سال از عمرش را در رختخواب گذراند: سه سال نخستین (۱۹۲۳ ـ ۱۹۲۱) در خانه و دو سال آخر را در آسایشگاه کودی ویلادی کورتینا در آمپزو (۱۹۲۵ ـ ۱۹۲۴). در طی این مدت روند تحصیلات نامرتب بود چرا که تقریباً همیشه خانه نشین بود. در رم تنها یک سال به دبیرستان «تسو» رفت. خودش می گوید: «دوره متوسطه به جز عنوانی به دردم نخورد.» برای جبران این عقب افتادگی بسیار مطالعه کرد در آسایشگاه «کودی ویلا» در کتابخانه ویوسوی فلورانس عضو شد. موراویا می گوید: «هر هفته یک بسته کتاب دریافت می کردم و به طور متوسط یک کتاب را در دو روز می خواندم.»
در این مدت ابیاتی را به فرانسه و ایتالیایی می نوشت که پلیدی ها را بیان می کرد، آلمانی را به سماجت آموخت و انگلیسی را قبلاً فراگرفته بود.
رهایی از چنگ بیماری
در سال ۱۹۲۵ کاملاً بهبود یافت. آسایشگاه کودی ویلا را ترک کرد و دوران نقاهتش به برسانونه در استان بولدزانو نقل مکان کرد. چون همواره دستگاه ارتوپدی با خود حمل می کرد باری چندین سال پس از آن با عصا راه رفت. بسیار مطالعه می کرد: در آسایشگاه از داستایوفسکی جنایات و مکافات و ابله را خواند (که اندره آکافی به او هدیه داده بود) همین طور آثاری از کولدونی، منرونی، شکسپیر، مولیر، آریستو و دانته. پس از رهایی از آسایشگاه کتاب یک فصل در جهنم اثر رمبو و آثاری از کافکا، پروست؛ سورئالیستهای فرانسوی، فروید و اولیس جویس را به انگلیسی خواند. در پاییز ۱۹۲۵ به کلی سرودن شعر را کنار گذاشت و طرح پیش نویس بی تفاوتها را آغاز کرد. روی این رمان سه سال وقت صرف کرد؛ از سال ۱۹۲۸ ـ ۱۹۲۵٫ در این زمینه خود می گوید: «برای از سرگیری مطالعاتم بسیار عقب مانده ام.» اما به خاطر سلامتی متزلزلش مجبور شد به کوهستان برود.
در سال ۱۹۲۶ کوررادوآلوارو را ملاقات کرد که او را به بن تمپلی معرفی کرد. در ۱۹۲۷ اولین داستان خود به نام ندیمه خسته را در مجله «نووه چنتو» چاپ کرد. این داستان کوتاه به فرانسه انتشار یافت چرا که مجله به دو زبان فرانسه و ایتالیایی چاپ می شد.
چاپ رمان با پول قرضی
بی تفاوتها می بایست از زیر دست سردبیر نووه چنتو می گذشت: موراویا می گوید: «قرن بیستمی ها یعنی مارچلوگالین، پیتروسولاری، پائولومازینو، مارگریتاسارفتی به اضافه بن تمپلی موظف بودند هر کدام رمانی بنویسند اما تنها کسی که رمان نوشته بود من بودم بنابراین سردبیر مجله که می بایست رمان های ما را چاپ کند، رمان مرا بعد از آنکه خواند، با بی میلی با دلایلی مبهم و گنگ رد کرد.»
موراویا به میلان رفت تا رمانش را نزد چزاره جاردینی، سردبیر وقت خانه نشر آلپه ببرد. در استرزا کنار دریاچه مجوره به مدت یک ماه اقامت گزید. در آنجا مدتی بعد از تقاضا باری پرداخت هزینه نشریه، بعد از شش ماه نامه ای ملال آور از جاردینی دریافت کرد. جاردینی نوشته بود: «معرفی یک نویسنده کاملاً گمنام به شورای اداری ممکن نیست.» موراویا از پدرش پنج هزار لیره قرض کرد و رمانش را در جولای ۱۹۲۹ منتشر کرد.
کتابش با موفقیت بسیاری رو به رو شد. اولین تیراژ ۱۳۰۰ نسخه ای آن در چند هفته تمام شد و این روند تا چهار سال متوالی یعنی بین سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۳ ادامه یافت. پس از انتشار کتاب را در خانه نشر کوربچو به دست گرفت و از آن پنج هزار نسخه به چاپ رساند.
نقدهای گوناگونی در مورد اثرش نوشته شد؛ نقدهایی دلچسب و خوشایند. در سال ۱۹۲۹ به طور مرتب بر تعداد مشترکین مجله افزوده می شد: «لی برودلی برو» از او خواست که باری «اینترپلانتاریو» مطلب بنویسد. او هم تعدادی داستان نوشت که از میان آنها می توان ویلای مرسدس و یک قطعه از بی تفاوتها که در لحظه چاپ متوقف می گردد و پنج خواب نام می گیرد، نام برد.
نوشتن داستانهای کوتاه را ادامه داد: زمستان مرض در مجله «پگازو» به رهبری اوجتی در سال ۱۹۳۰ به چاپ رسید. سفر را شروع کرد و مقالاتی درباره سفر در روزنامه های متعدد به چاپ رساند: برای «لااستمپا» که مدیر وقتش کوردزیومالاپارته بود، به انگلستان رفت جایی که با اشخاصی چون ای. ام فورستر،لی تون استراچی و اچ. ولز رو به رو شد.
بین سالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۰ در پاریس و لندن اقامت داشت. خود می گوید: «به ندرت به ورسای می رفتم. مجمع ادبی پرنسس با سانو دختر عمه تی. اس. الیوت که در آن زمان سردبیر مجله «کومرچه» بود را دوستم آندره آکافی معرفی کرده بود. در این مجمع فرگو، ژیونو، والری و همه افراد گروه موسوم به هنر ۱۹۲۶ را ملاقات کردم.» روابطش با فاشیسم تیره گشت. در سال ۱۹۳۵ «رویاهای باطل» را بیرون داد، کتابی که هفت سال روی آن کار کرده بود. موراویا می گوید: «در این کتاب چیزهاس شنیدنی و حقیقی وجود ندارد. شخصیت خودجوش و خودور آن گونه که در «بی تفاوتها» هست وجود ندارد.» این کتاب علاوه بر اینکه موفقیت کسب نکرد در محافل ادبی نیز ناشناخته ماند.
گریز از سایه فاشیسم
موراویا به ایالات متحده سفر کرد تا از سرزمینی که برایش زندگی سختی به ارمغان آورده بود دور شود. جوزپه پردزولینی او را به خانه فرهنگ ایتالیایی ها در دانشگاه کلمبیای نیویورک دعوت کرد. در هشت ماه اقامتی که در آنجا داشت سه کنفرانس در مورد رمان ایتالیایی برگزار کرد. در بازگشت به ایتالیا در زمان کوتاهی کتابی با عنوان «آشفتگی» نوشت.
در سال ۱۹۳۶ با کشتی به چین عزیمت کرد و در آنجا دو ماه ماندگار شد. در سال ۱۹۳۸ به یونان رفت و شش ماه اقامت گزید. و بعد دوباره به ایتالیا بازگشت و با آنا کاپری که با او از سال ۱۹۳۶ در رم آشنا شده بود ازدواج کرد.
درسال ۱۹۴۰ نوشته های طنز و سورئالیستی با عنوان «رویای جاج» گردآوری کرد.
در سال ۱۹۴۱ رمانی طنز به نام «لاماسکراتا» منتشر کرد؛ موراویا می گوید: «این اثر بخشی براساس سفر به مکزیک و بخش دیگر براساس تجربه شخصی ام از فاشیسم است.» رمان به روی صحنه رفت. «داستان دیکتاتوری درگیر شورش است. شورشی که رئیس پلیس آن را سازماندهی کرده است. موسیلینی بر این کتاب ایراد نگرفت ولی در چاپ دوم توقیف شد. موراویا تلاش کرد پای گاله آدزوچانو، وزیر امور خارجه وقت را به این ماجرا باز کند. موراویا می گوید: «او کتاب را گرفت و گفت که آن را در طی یک سفر کاری وقتی به برلین نزد هیتلر رفته بود، خوانده است. ولی چیزی درباره آن نمی دانست.»
به دنبال سانسور لاماسکراتا دیگر نتوانست در روزنامه ها مطلب بنویسد مگر با نام مستعار. نام مستعار پزاودو را انتخاب کرد و تحت این نام به طور مرتب با مجله «پرسپکتیو» که زیر نظر کوردزیومالاپارته بود، همکاری کرد.
در سال ۱۹۴۲ آگستینو را نوشت و دوستش فدریکو والی در سال ۱۹۴۳ در شهر رم آن را در خانه نشر دوکومنتو در پانصد نسخه چاپ کرد اما انتشار کتاب به دلیل عدم کسب پروانه چاپ با محدودیت مواجه شد و همچنانکه در ابتدای همین نوشتار گفته شد از نوشتن منع گردید.
در طلوع آزادی رم در ۲۴ مه ۱۹۴۴ خانه نشر دوکومنتو «امید یعنی کریستیانیسم و کمونیسم» را چاپ کرد. مقاله ای که شاهد اولین برخورد با مباحث مارکسیستی بود.
با پیشروی ارتش آمریکا، موراویا پس از گذراندن دوره ای کوتاه در ناپل به رم بازگشت. موراویا بلافاصله پس از جنگ به زندگی برگشت. طبق عادت صبح ها رمان پیوند رشته های گسیخته و بعدازظهرها برای کسب درآمد نمایشنامه می نوشت. دو نمایشنامه به نام های آسمان برفراز باتلاق و سپس با تأخیر لارمانا را نوشت. در خانه نشر کلوآریو، دو ندیمه و شب دن جووانی را به چاپ رساند.
در همان سال والنتینو بمپیانی به میلان برگشت و به او پیشنهاد داد تا آگستینو را دوباره چاپ کند، بدین ترتیب رشته های از هم گسیخته هنگام جنگ به هم پیوند خورد. رمان جایزه کوریره لومباردو، اولین جایزه ادبی پس از جنگ را دریافت کرد.
در سال ۱۹۴۶ ترجمه آثارش به زبان های خارجی آغاز شد و خیلی زود به تمامی زبان های دنیا ترجمه شد. بخت و اقبالش در سینما آغاز شد. از رمان ها و داستان هایش فیلم ساخته شد.
در ۱۹۴۷ لارامانا را چاپ کرد. همچون موفقیت «بی تفاوتها» این رمان نیز پس از گذشت بیست سال مثل بمبی صدا کرد.
در بین سال های ۱۹۵۲ ـ ۱۹۴۹ رمان هایی چون نافرمانی، عشق زناشویی، حکایت های دیگر و تشریفاتی را نوشت.
در ۱۹۵۳ اشتراک برای روزنامه کوریره دلاسرا به خاطر داستان ها و گزارشات او فزونی یافت. در این سال موراویا به همراه آلبرتو کاروچی مجله «موضوعات تازه» را در رم بنیان نهاد. نویسندگانش ژان پل سارتر، الیور ویتورینی، ایتالوکاوینو, اوجینو مونتاله، فارنکو فورتینی، پالمیرو تولیاتی بودند و سپس آتیلیو برتولوچی و اندزوسی چی لیانو ملحق شدند. در سال ۱۹۸۲ این مجله سه مدیر مسئول داشت موراویا، سی چی لیانو و شاشا.
بین سالهای ۱۹۵۶ ـ ۱۹۵۴ «حکایت های رومی» جایزه ماردزتو را برد. در مجله موضوعات تازه، مقاله انسان به مثابه تقدیر را که از ۱۹۴۶ آغازش کرده بود به چاپ رساند.
در سال ۱۹۶۰ نشانه ملال آور را که مانند بی تفاوت ها و لارمانا موفقیت آمیز بود، چاپ کرد. در ۱۹۶۱ با لانویا جایزه ویارجو را برد. همراه السامورانته و پیرپائولو پازولینی به ایتالیا آ,د در ۱۶۲ یک ایده درباره هندوستان را نوشت و در آوریل همان سال از السامورانته جدا شد و آپارتمانش را در خیابان اوکا ترک کرد و به لونگوتورو رفت تا با داچامارینی زندگی کند.
در سال ۱۹۶۶ در جشنواره تئاتر عصر حاضر «دنیا هست، آنچه هست» به کارگردانی جان فرانکو دبوزیو به نمایش درآمد. در این سال اشتغال موراویا بیشتر به تئاتر بود.
موراویا در این سال های می گوید: «جوانان دهه شصت و کسانی که بعد از آن به دنیا آمده اند گمان می کنند که دنیا باید با خشونت تغییر کند، اما نمی خواهند بدانند چرا و چگونه باید آن را تغییر دهند. نمی خواهند آن را بشناسند و بنابراین نمی خواهند خود را بشناسند.»
از موراویا در محافل مختلفی انتقاد شدید شد. در دانشگاه رم در نشست روزنامه اسپرسو و در تئاتر نیکولینی شهر فلورانس از سوی دانشجویان سال ۶۸٫ در سال ۱۹۶۹ «زندگی بازی است» را نوشت و در پاییز ۱۹۷۰ در تئاتر واله شهر رم به کارگردانی داچا مارلینی به روی صحنه رفت. موراویا سوء قصد به بانک کشاوری بین المللی میلان را تشریح کرد. او از روی اطلاعات دست کاری شده به این مهم دست یافت.
در سال ۱۹۷۰ بهشت، یک زندگی دیگر و بو را نوشت. در سال ۷۱ «من و او» را نوشت. در سال ۷۲ موراویا سفرهای طولانی به آفریقا آغاز کرد و حاصل آن سه کتاب بود: اول به کدام قبیله تعلق داری؟ دومین نامه هایی از صحرا و سومین سفرهای آفریقایی.
بین سالهای ۷۵ ـ ۱۹۷۳ یک زندگی دیگر و ندیمه خسته را چاپ کرد. در سال ۱۹۷۵ پیرپائولو پازولینی درگذشت. موراویا در روزنامه کوریه ره دلاسرا مقاله ای در مورد او نوشت. بین سالهای ۸۲ ـ ۱۹۷۹ عضو کمیسیون انتخاب در نمایشگاه سینما ونیز شد. کارلو لیدزانی این کمیسیون را برپا کرده بود. از سال ۸۱ ـ ۱۹۷۵ موراویا فرستاده ویژه کوریه ره دلاسرا به آفریقا بود.
در مورد نامه هایی از صحرا موراویا می گوید: «تا به حال سفری خارج از زمان و تاریخ در زندگی برایم پیش نیامده است، در یک کلمه، سفر به صحرا این فقدان را پر کرد.» در سال ۱۹۸۲ مجموعه ای از افسانه حیوانات سخنگو به نام «تاریخ ماقبل تاریخی» نوشت. به ژاپن رفت و در هیروشیما اقامت گزید.
موراویا می گوید: «در آن دم، مجسمه حقیقت یادآور نحس ترین روز تمام تاریخ بشریت بود؛ من را متوجه خودم کرد. در یک لحظه متوجه شدم مجسمه از من می خواهد که خودم را نه فقط به عنوان یک شهروند یا ملیت مشخص بلکه متعلق به فرهنگی مشخص بشناسم.»
موراویا سه تحقیق درباره مشکل بمب اتمی در روزنامه اسپرسو آغاز کرد. اولین آن را در ژاپن، دومی را در آلمان، سومی را در اورس. در سال ۱۹۸۳ جایزه مون دللو را برد. در ۲۶ ژوئن از نامزدی مجلس سنا امتناع ورزید و گفت: «همیشه فکر می کردم که لازم نیست ادبیات را با سیاست مخلوط کرد؛ نویسنده مطلق را و سیاستمدار نسبیت را نشانه می گیرند.»
در سال ۱۹۸۴ هشتم مه نامزدی انتخابات اروپا را به عنوان عضو آزاد در فهرست PCI قبول کرد.در قالب گفتگویی با خود نوشت: «بین امتناعت از سیاست در آن موقع و پذیرش اکنونت چه نسبتی وجود دارد؟ گفتم که هنرمند دنبال مطلق است. اکنون دلیل من، لااقل مستقیماً، باری نامزدی پارلمان اروپا چندان مهم نیست. ولی با حضور سیاست تحقیق درباره مطلق ضروری می نماید. از شانس بد، انتظاری ویژه از این تفحص می رود که به نامزدی بنده ختم می شود.»
در پارلمان با دویست و شصت هزار رای نماینده مجلس شد. در سال ۱۹۸۵ «بشری که می نگرد» را چاپ کرد. «فرشته آگاهی» و «کمربند» از آخرین آثار کمدی موراویا بودند که به روی صحنه رفتند. در سال ۱۹۸۶ فرشته آگاهی و دیگر نوشته های تئاتری را به صورت کتاب درآورد و در ۲۷ ژوئن با کارمن لی یر ازدواج کرد.
زمستان هسته ای را به کمک اندزو پارپس و اولین فصل «آثار» را به یاری جنوپا مپالونی چاپ کرد. در سال ۱۹۸۹ فصل دوم «آثار» را به مدن اندزو سی چی لیانو نوشت.
بین سالهای ۹۰ ـ ۱۹۸۷ آثاری چون سفرهای آفریقایی، سفر به رم، ویلای پنج شنبه زندگی موراویا که همراه با آلن الکان نوشت، از خود به جای گذاشت.
موراویا عاقبت در روز ۲۶ سپتامبر سال ۱۹۹۰ ساعت ۹ صبح در منزلش بدرود حیات گفت.
‘