این مقاله را به اشتراک بگذارید
ترجمه و نقد دو شعر از الیوت و ییتز
کهنسالی و دومین ظهور
امیرحسین افراسیابی
ترجمه شعر، نهتنها برایم لذت دارد، که مهمتر از آن، الهامبخش است، بهشرط آنکه شعر ارزش ترجمهکردن را دارا باشد، یعنی به زحمتش بیارزد، چون ترجمه شعر کار بسیار پُرزحمتی است. اما شعر شاعران این روزگار (تا آنجا که در دسترس من است) گاهی به دلم نمینشیند. علتش، البته، پیری هم میتواند باشد. به همین دلیل رفتم سراغ شاعران تثبیتشده قدیمی. «دومین ظهور» ییتز را سالها پیش ترجمه کرده بودم و این روزها جایی خواندم که این شعر را با شعر «کهنسالی» الیوت مقایسه کردهاند. پس آن را هم ترجمه کردم. این دو شاعر، یعنی ییتز و الیوت را همیشه دوست داشتم و گذاشتن این دو شعر در کنار هم، همراه با توضیحی کوتاه، پیش چشم خواننده، بهنظرم کاری جالب و تا اندازهای تازه آمد. سخن کوتاه، دو شعری که در زیر میخوانید و یادداشتهایی که، با استفاده از منابع مختلف، پیوست کردهام، حاصل این دغدغه و جستوجو است.
کهنسالی
تی. اس. الیوت
نه جوانی داری و نه پیری
بلکه چنین مینماید که در خوابی پس از چاشت
رؤیای هر دو را میبینی.
اینک منم، مردی پیر، در ماهی خشک،
در انتظار باران، پسری برایم کتاب میخواند.
نه بر دروازههای داغ١ بودهام،
نه در باران گرم
و نه تا زانو در باتلاق نمک،
میان توفانی از پشههای گزنده،
قداره بر کف جنگیدهام,٢
خانهام خانهای پوسیده است،
و صاحبخانهی جهود
که در قهوهخانهای از آنتورپ٣ نطفه بسته،
در بروکسل۴ تاول زده و در لندن وصله-پینه شده،
بر دهانهی پنجره نشسته است.
بز شباهنگام در مزرعهی بالادست سرفه میکند؛
صخرهها، خزه، گل ناز، فولاد، تاپاله.
زن به آشپزخانه میرسد، چای درست میکند، شبها
سوراخ فاضلاب را که سیخ میزند به عطسه میافتد.
مردی پیرم، کلهای کودن در فضاهای بادخیز
نشانه را به جای معجزه میگیرند. «باید نشانهای ببینیم»:
کلمه در میان کلمهای که نمیتواند کلمهای ادا کند،
پیچیده در تاریکی. با نو شدن سال مسیح ببر آمد.
در ماه مهی که تباه شد، ذغالاخته و شاهبلوط،
یهودای شکوفنده، برای خوردن، برای تقسیمشدن،
برای مستشدن میان پچپچهها؛ پیش آقای سیلورو۵
با دستهای نوازشگر، در لیموژه۶،
که تمام شب در اتاق کناری راه میرفت؛
پیش هاکاگاوا٧، تعظیمکنان در میان تیتیانها٨؛
پیش مادام دو تورن کویست٩، در اتاق تاریک
در کار تعویض شمعها؛ فراولاین فون کولپ١٠
که با یک دست بر در وارد سالن شد١١.
ماکوهای بیریسمان باد میبافند.
اشباحی ندارم، پیرمردی در خانهای بادگیر
زیر دکمهای بادخیز.
پس از چنان آگاهی، کدام بخشایش؟ فکرش را بکن
تاریخ گذرگاههای مکار بسیاری دارد،
معبرها و مسئلههای پیشاندیشیده،
با جاهطلبیهای درگوشی فریبمان میدهد،
بهسوی پوچی راهنماییمان میکند. فکرش را بکن
این زن آنگاه میبخشد که حواسمان جایی دیگر است
و آنچه میبخشد، با چنان آشفتگی ظریفی میبخشد
که بخشش، اشتیاق را گرسنه نگاه دارد.
آنچه را باور نداریم یا هنوز،
چون اشتیاقی بازنگریسته، تنها در حافظه باور داریم،
بسیار دیر میبخشد.
آنچه را که، ترسان، میپنداریم گریزپذیر است،
بسیار زود، آنهم به دستانی ناتوان، میبخشد.
گمان مدار شهامت یا ترس نجاتمان خواهد داد.
قهرمانپروریمان پدر گناهان غیرطبیعی است.
گناهان گستاخ ما فضیلتها را بر ما تحمیل میکنند.
این اشکها از درخت خشم فرو میریزند.
ببر به سال نو بر میجهد. میبلعد ما را.
سرانجام ببین که در خانهای اجارهای خشکم زده است
و به هیچ سرانجامی نرسیدهایم.
سرانجام ببین که این نمایش را بیمنظور نساختهام
و به تحریک ارواح خبیث گذشته نیست.
در این مورد باید بهراستی تو را ببینم.
من که به قلب تو نزدیک بودم از آنجا رانده شدم
تا زیبایی را در وحشت و وحشت را در تفتیشعقیده گم کنم.
شور و شوقم را از دست دادهام: وقتی واقعی نیست
نگهداریش به چه کارم میآید؟
بینایی، بویایی، شنوایی، چشایی و حس لمسکردن را از دست دادهام:
چگونه این حواس را برای تماس نزدیکتر با تو بهکار برم؟
این حواس باهزار فرصت کوچک
برتری جنون یخکردهشان را کش میدهند،
پوست را تحریک میکنند، در حالیکه حس سرد شده است،
با چاشنیهای تندوتیز، تکثیر تنوع در برهوتی از آینهها.
عنکبوت چه خواهد کرد، عملیاتش را معلق نگاه میدارد،
شپشک دیر می کند؟ دِ بیلهاک١٢، فرسکا١٣، خانم کمل١۴،
که آنسوی مدار خرس لرزان در اتمهای شکسته چرخیدهاند.
مرغ دریایی سینه بر سینهی باد، در تنگههای بادخیز جزیرهی بل١۵،
یا شتابان بهسوی هورن١۶، پرهای سفید در برف، خلیج به خود میخواند،
و کسبوکار، پیرمردی را به گوشهای خوابآلوده رانده است.
مستأجران خانه،
اندیشههای مغزی خشک در فصلی خشک.
*****
دومین ظهور١٧
ویلیام باتلر ییتز١٨
دور زنان و دورزنان در مارپیچی که هردم گستردهتر میشود
قوش شکاری قادر به شنیدن قوشبان نیست؛١٩
چیزها از هم میگسلند؛ کانون دوام نمیآورد؛
آشوب محض بر جهان رها شده،
موج تاریک از خون رها شده٢٠، و هرجا
آئین معصومیت خاموش شده است؛
بهترینها بیبهره از هر اعتقاد و بدترینها
از شور شهوانی سرشارند. بهیقین مکاشفهای نزدیک است؛
بهیقین دومین ظهور نزدیک است.
دومین ظهور! هنوز این سخن بر زبان نیامده
نقش عظیمی برآمده از روح جهان٢١
چشمم را آزار میدهد: جائی میان شنهای بیابان
هیئتی با تن شیر و کلهی انسان٢٢،
نگاه خیرهای بیرحم و تهی چون خورشید،
رانهای سنگینش را حرکت میدهد، همچنان که پیرامونش
سایههای پرندگان برآشفتهی بیابان چرخ میزنند
تاریکی دیگربار فرومیافتد؛ من اما اینک میدانم
بیست قرن٢٣ خواب سنگی را
گهوارهای جنبنده به کابوس کشانده است،
و کدام جانور وحشی خشنی که سرانجام ساعتش فرا خواهد رسید،
بهسوی بیتاللحم پا میکشد تا متولد شود؟
کهنسالی و دومین ظهور
ییتز در این شعر که بهصورتی تمثیلی فضای پس از جنگ جهانی اول اروپا را توضیح میدهد، از تصویرهای مسیحی مکاشفهای٣٢ (یا آخرالزمانی؟) استفاده کرده است. این تصویرها با میراث٣٣ ییتز پیوند نزدیک دارند. مدرنیستها این شعر را چون نوعی مرثیهسرایی بهروش الیوت برای سقوط تمدن اروپایی میخوانند، اما منتقدان بعدتر خاطرنشان کردهاند که شعر نظریههای مکاشفهگرانه باطنی٣۴ ییتز را بیان میکند، و از اینرو بیان ذهنی است که در سالهای ١٨٩٠ شکل گرفته است.
دور زنان و دورزنان در مارپیچی٣۵ که هردم گستردهتر میشود
قوش شکاری قادر به شنیدن قوشبان نیست؛
چیزها از هم میگسلند؛ کانون دوام نمیآورد؛
آشوب محض بر جهان رها شده،
موج تاریک از خون رها شده، و هرجا
آئین معصومیت خاموش شده است؛
بهترینها بیبهره از هر اعتقاد و بدترینها
از شور شهوانی سرشارند.
اینجا ییتز ایدههایش از مارپیچ ـ دور تکرارشونده بهطول ٢٠٠٠ سال ـ را ترکیب میکند. او نخستینبار این ایده را در نوشتهای با عنوان «رؤیا» منتشر کرد که هرجومرجی را که میبایستی حدود ٢٠٠٠ سال پس از تولد مسیح ایجاد میشد، پیشبینی میکرد. مارپیچ تصویر جهانی است که بهسمت بیرون از خود میچرخد، تا آنجا که از یادآوری اصل خود ناتوان خواهد ماند. این نگرانیها مدلول آسیبهای اروپایی در حال جنگ و صنعتیشدن و نظامیشدن در مقیاسی جهانی است.
بنابر بعضی تفسیرها، «جانور وحشی» ارجاعی است به طبقههای مسلط سنتی اروپا که قادر به صیانت از فرهنگ سنتی اروپا، در برابر جنبشهای تودهای مادیگرا، نبودند. سطرهای پایانی به این باور ییتز ارجاع میدهند که تاریخ دورهای٣۶ است و عصری که ییتز در آن میزیسته پایان دورهای است که با ظهور مسیحیت آغاز شده است. البته تفسیر خوشبینانهتر این است که ییتز امکان تولد دوباره هر مسیحی را باز میگذارد، زیرا هیچ «جانور وحشی خشنی» نمیتواند بهسوی بیتاللحم پا کشد تا بهسادگی متولد شود: «و کدام جانور وحشی خشنی که سرانجام ساعتش فرا خواهد رسید،/ بهسوی بیتاللحم پا میکشد تا متولد شود؟»
این شعر تحول ییتز را به مرحله پایانی نشان میدهد که در آن به نقش شاعر در پایان یک دوره تاریخی میاندیشد. او به درونمایههای نخستینش درباره باطنگرایی، درونگرایی، پرسش درباره خود، اخلاق، و میراث بازمیگردد که میتوان در مجموعهاش با عنوان «برج» دید.
پینوشتها:
١. اشاره به جنگ ترموپیل در ۴٨٠ پیش از میلاد بین ایران و یونان
٢. اشاره به جنگهایی که پرسونای شعر میپندارد اگر در آنها شرکت کرده بود، پاداش میگرفت.
٣. Antwerp ۴. Brussels
۵. Mr. Silvero
۶. Limoges ٧. Hakagawa
٨. Titians ٩. Madame de Tornquist
١٠. Fraulein von Kulp
١١. شخصیتهای مرموز بیگانه ای که شبحوار در ذهن پرسونا برمیخیزند و وارثان ویرانیاند
(تبردار) ١٢. De Bailhache
١٣. Fresca ١۴. Mrs. Cammel ١۵. Belle Isle
١۶. Horn انگار نام قلعه ای اشرافی است
١٧. عنوان شعر: به آمدن (یا ظهور) دوم مسیح اشاره دارد. (انجیل متا، باب ۲۴). اما ییتز از طریق بازی کلامی، آن را به تکرار دایرهوار آنچه پیشتر اتفاق افتاده است، یعنی وقوع دوبارهی تولد، تبدیل کرده و برخلاف عقیدهی عمومی، به صورت حادثهای فجیع (تولد جانور وحشی) تصویر کرده است. ییتز رابطهی میان دورههای تاریخی (و نیز میان عناصر ذهنی یا عاطفی از یکسو و اندیشمندانه یا عینی از سوی دیگر) را با شکلی از دو مخروط درهمرفته نشان داد، به طوری که رأس هریک مرکز قاعده آن دیگری را لمس کند.
١٨. William Butler Yeats
١٩. قوش شکاری قادر به شنیدن قوشبان نیست: قوش دایرهی پروازش را هردم وسیعتر میکند، تا آنجا که صدای قوشبان به او نمیرسد. استعارهای برای تمدن حاضر که با رسیدن پایان دوران، طی حرکتی مارپیچی به سوی قاعدهی مخروط حرکت میکند.
٢٠. آشوب … موج تاریک از خون: بدون شک ییتز به جنگ جهانی اول، انقلاب روسیه، و مسائل ایرلند میاندیشیده است.
٢١. روح جهان: بنا به نوشتهی ییتز، در یادداشتی بر شعری دیگر، «مخزن همگانی انگارهها که دیگر دارای هیچ شخصیت یا ذهنیتی نیست». او به وجود خاطرهای بزرگ یا مخزن انگارهها که در دسترس همگان است، باور داشت.
٢٢. هیئتی با تن شیر و کلهی انسان: به نظر میرسد که ییتز ایدهی این موجود ابوالهولمانند را از تجربههای پیشینش در علم خفیه (cult) گرفته باشد. او در خودزندگینامههایش از زمانی میگوید که تکه مقوائی با نمادی جادوئی در دست داشته است: «در برابر من تصویرهایی ذهنی و غیرقابل کنترل ظهور کردند: بیابانی و غول (titan) سیاهی که با دو دست خود را از میان تودهای از ویرانههای کهن بالا میکشید». بعدها از مشاهدهی مکرر تصویری از «جانوری برنجین بال» که به خنده و نابودی سرمستانه پیوندش داده، نوشته است و گفته که آن را در «دومین ظهور» توصیف کرده ست.
٢٣. بیست قرن: دو هزار سال دوران مسیحیت.
٢۴. Thermopylae
٢۵. Seneca درام نویس، فیلسوف و سیاستمدار رومی و مشاور نرون
٢۶. issue
٢٧. Post-structuralist Readings of English Poetry (Richard Machin,Christopher Norris)
٢٨. Mallarmé ٢٩. cogito
٣٠. negativity ٣١. The Dial
٣٢. apocalyptic
٣٣. legacy منظور نظریههای باطنی ییتز است (زیرنویس شماره ٧)
٣۴. apocalyptic mystical theories
٣۵. Gyre گردش دایره، حلقه، چرخزدن. من مارپیچ را ترجیح دادم، هرچند نمیدانم تا چه حد درست است. برای اطلاع از نظریهی ییتز از لینک زیر استفاده کنید:
http://www.yeatsvision.com/geometry.html
٣۶. cyclical
شرق