این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: به مناسبت انتشار آثاری از ژان ژنه
آینههای متوهم
نادر شهریوری (صدقی)
سولانژ به خواهرش کلر یک آینه دستی میدهد، کلر با خوشحالی خود را در آینه نگاه میکند و میگوید: «در آینه زیباترم.»١ «آینه» در نمایشهای ژنه حضوری تعیینکننده دارد و نقش بازی میکند. در نمایشنامه «بالکن» (١٩۶٠) حداقل در هر پرده از نمایش یک آینه وجود دارد و تعداد آینهها در پرده چهارم سهبرابر میشود. «ژنه حضور آینهها را در این پردهها سهبرابر میکند تا فضای پُرتوهم ایجادشده در پردههای پیشین را بیش از پیش از سنگینی واقعیت تهی سازد.»٢
«کلفتها»ی ژنه یک تعبیر بازی در بازی است. سولانژ و کلر دو خواهری که کلفتهای خانمِ خانه هستند، در غیاب وی نمایشی با مضمون زندگی روزمرهشان: خانم و کلفتهایش را به اجراء درمیآورند. منتهی با این تفاوت که سولانژ نقش خواهرش کلر را بازی میکند و کلر لباسهای خانم را میپوشد و نقش وی را بازی میکند تا از هویت واقعیاش فاصله بگیرد. بازی کلفتها البته در غیاب خانم خانه انجام میشود چون حضور و موقعیت فرادست خانم، مانع از انجام هر نمایشی جز واقعیت انجام کار روزانه در منزل است. بااینحال تمایل کلفتها در ارائه نمایش در غیبت خانم خانه بسیار جدی است. آنها به هنگام نمایش کلفتها چنان در نقش خود غرق میشوند که هرگونه رابطه خود با واقعیت را قطع میکنند و یا تلاش میکنند آن رابطه را از هم بگسلند. آنها دوست میدارند در اوهام خویش باقی بمانند، «وهم» و «خیال» برای کلفتها از واقعیت بهتر است و انعکاس واقعیت خود به صورت نمایش را زیباتر از خود نمایش میبینند. کلر چنان در نقش خانم غرق است که گوئی به آینهای نگاه میکند تا تصویر خود را زیباتر ببیند.
«کلر (بهسادگی): بسیار خوب (جدی) لباس را بدهید. اوه من خیلی تنها و بیکس هستم. در چشمهایت میبینم که از من متنفری.
سولانژ: من شما را دوست دارم.
کلر: البته همانطور که میشود خانمی را دوست داشت. تو دوستم داری و به من احترام میگذاری و منتظر بخشش من در وصیتنامهام هستی.
سولانژ: من هر کاری میکنم…»٣
آینهها اگرچه وسیلهای برای انعکاساند اما این هرگز تنها کارکردشان نیست. جادوئی در آینهها وجود دارد، جادوئی که آدمی گاه گذشته و حتی آینده خود را در آن میبیند و یا به عبارتی فال خود را در آینه میبیند تا با وهمی که آینه به وجود میآورد بتواند از واقعیت روزمرهاش دور شود.
این تنها ژان ژنه نیست که از جادوی آینهها میگوید. کارلوس فوئنتس، نویسنده مکزیکی، نیز از وهم آینهها میگوید. او که در آن سالها – سالهای آغازین دهه ۶٠ میلادی- در پاریس مشغول نوشتن رمان مشهورش «آئورا» بود، از آینهها در خانههای پاریسی میگوید، آینههایی که روبهروی هم قرار گرفتهاند و بینهایت تصویر به وجود میآورند. در وهله نخست به نظر میرسد آینهها فضا را گستردهتر نشان میدهند که همینطور است اما به نظر فوئنتس این همه ماجرا نیست، بلکه جادوئی در کار آینهها وجود دارد، آینههایی که روبهروی هم قرار گرفتهاند بینهایت تصویر به وجود میآورند، تصاویری لرزان و گریزان که به چنگ نمیآیند چون بازتابشِ صرف نیستند، آنها به نظر فوئنتس بازتابش چیزهای بسی ناملموسترند. «آینهها… بازتاب چیزهای ناملموسترند… روشنایی شهر، روشنایی که من بارها کوشیدهام، توصیفش کنم در شرح رویدادهای مه ۶٨ … این انتظار که هر بعدازظهر در لحظههای معجزهآمیز باران یا مه، گرمای سوزان یا برف از هم پراکند… تا جوهر درخشان را آشکار کند… این است که آنچه من بازتابش را در این آینهها میبینم… همواره زمانی دیگر… شخصی که شخص دیگر است»,۴
بدینسان فوئنتس نیز از جادوی آینهها سخن میگوید. جادویی که همواره ارجاع به زمانی دیگر دارد: «زمان گذشته، زمان نامده و نیز اینکه، گاه، اگر بخت با تو یار باشد، شخصی که شخصی دیگر است بر این دریاچههای سیماب ظاهر میشود»,۵
تصور جادویی از آینه در آمریکای لاتین لاجرم به اسطوره گره میخورد، نمونهای از تلقی اسطورهای در آینه را میتوانیم در بورخس جستوجو کنیم، تلقی بورخس از آینه تلقیای کاملا اسطورهای است. بورخس اندک زمانی قبل از مرگ در بستر بیماریاش در ژنو از دوست مأنوسش، مارگریت یورسنار، که برای عیادت نزدش آمده بود میخواهد به آپارتمان قدیمیشان برود و آپارتمان را با تمام جزئیاتش برای وی توصیف میکند. یورسنار درخواست بورخس را میپذیرد و به آپارتمان کودکی و نوجوانی بورخس در ژنو میرود و پس از بازگشت، همهچیز را برای بورخس تعریف میکند مگر یک چیز را: آینه. منظور آینه قدی غولپیکر در قابی طلایی است که از قضا برای هرکسی که قدم به آن آپارتمان قدیمی میگذاشت اولین چیزی بود که به چشم میآمد، یورسنار قبلا از باور اسطورهایی بورخس به آینه خبر داشت. به نظر بورخس آدمی در کهولت و بیماری هرگاه تصویر خود را در آینه ببیند مرگش قطعی است. در منطق اسطورهای بورخس اگر تصویر آدمی با اصل برابر شود، آدمی با تمام جهان خود معذب میشود چون راه گریزی وجود ندارد. تکآینه تخت بورخس تنها یک تصویر را انعکاس میدهد، تصویری که بنا بر همان باور اسطورهای با اصل برابر است و این یعنی آنکه خویشتن واقعی و به تعبیری خویشتن ازلی به سراغش آمده تا او را به منزلگاه ابدیاش بازگرداند.
اما این تمامی واقعیت بورخس نیست زیرا بورخس نیز به جادوی آینهها و تصاویر مختلف آن باور دارد ولی چنانکه میگوید «تصاویر مختلف از یک آینه ناممکن است. یک آینه فقط یک تصویر را انعکاس میدهد بنابراین نیاز به چند آینه است»,۶
وجود چند آینه –چنانکه فوئنتس میگفت- باور اسطورهای بورخس را به باور جادویی نزدیک میکند. به نظر بورخس در جهان آینهها هیچگاه هیچچیز به پایان نمیرسد.
با ایده آینههای بورخسی گذشته، حال و آینده به شکل دیگری درمیآید. زیرا آینهها بینهایت تصویر منتشر میکنند. تصاویری که چنانکه گفته شد هیچگاه تمام نمیشوند. مثلا در تاریخ آینهای بورخس، اسکندر مقدونی در سیوسهسالگی نمیمیرد چون آینهها سرنوشت دیگری برای او رقم زدهاند. بورخس تکهای از زندگی اسکندر را بعد از مرگش در «روشنایی آینهها» اینطور بیان میکند: «… اسکندر روشنایی میبیند. این روشنایی از آتش چوب است. دور این آتش جنگجویانی نشستهاند با رنگ چهره زرد و چشمان مورب، بدون اینکه بدانند کیست او را میپذیرند. چون قبل از هرچیز سرباز است. در نبردها شرکت میکند. هدفهایی که از آن دفاع میکند برایش اهمیتی ندارد، آماده مرگ است، سالها میگذرد، بسیاری از چیزها را فراموش میکند تا روزی برسد که دستمزد سربازها را میدهند. در میان پولهایی که میگیرد یک سکه است که مضطربش میکند، آن را در گودی دستش نگاه میدارد و به خود میگوید این مدالی است که وقتی اسکندر مقدونی بودم به مناسبت پیروزی اربیل فرمان ضرب آن را داده بودم. بنابراین گذشته خود را بازمییابد و باز سرباز مزدور تاتار، چینی و… میشود.»٧
تلقی توأم با وهم ژنه از آینه و همینطور تلقی جادویی فوئنتس و تلقی اسطورهای- جادویی بورخس از آینه درست نقطه مقابل تلقی سنتی و کلاسیک از آینه قرار میگیرد. نارسیس آن هنگام که به برکهای صاف و زلال- آینه- خیره شده بود فیالواقع در زیبایی تصویری واقعی، قطعی و متعین از وی نمایانده بود، «اگر نقش آینهها، به طور سنتی نمایاندن تمامی جوهر واقعیت اشخاص به خویشتن باشد»٨ آینه سنتی اساسا فاقد وهم و خیال و همینطور وجه جادویی است. زیبایی خیرهکننده نارسیس متزلزل، وهمآلود و خیالی نبود بلکه عین واقعیت بود. این تلقی از آینه در ادبیات کلاسیک ما نیز وجود دارد. شعر «آینه چون نقش تو بنمود راست/ خود شکن، آینهشکستن خطاست» نمونهای واضح و روشن از نقش و کارکرد آینه به صورت کلاسیک و سنتی آن است.
به ژنه بازگردیم. در ژنه هنوز چیزی وجود دارد که ضرورت آینه نه به مثابه وسیلهای جادویی و یا اسطورهای- آنطور که بورخس و فوئنتس باور داشتند- بلکه به مثابه وسیلهای تحریفکننده، وهمآور و دروغگو را اقتضا میکند. «مضمون آینه، همواره مضمون نگاه را با خود به همراه دارد که برتریای عقلانی و توانایی تمایزدادن و درنتیجه قضاوتکردن را به دنبال دارد.»٩ مضمون «نگاه» بهناگزیر به «دیگری» پیوند میخورد، اینکه دیگری بهعنوان نیرویی متخاصم و آزارنده همواره آدمی را در تیررس بازخواست خود قرار میدهد همچون ایده اساسی سارتر که «دیگری جهنم است» آدمی را از نظر ژنه در نهایت به دوزخ میکشاند، کارکرد آینه از قضا در همین است که واقعیت را بازتاب ندهد و به عبارتی آن را بیاعتبار اعلام کند.
پینوشتها:
١، ٣. کلفتها، ژان ژنه، بهمن محصص، مدیا کاشیگر
٢. آینه در واقعیت، مهتاب بلوکی
۴، ۵. آئورا، کارلوس فوئنتس، عبدالله کوثری
۶. گفتوگو با بورخس، کاوه میرعباسی
٧. دانته، بورخس، کاوه سیدحسینی
٨، ٩. ژان ژنه، معماری خلأ، مهتاب بلوکی، ابوالفضل اللهدادی، مهتاب بلوکی
شرق