این مقاله را به اشتراک بگذارید
«هما»ی کاظم رضا
عقلِ نقل
پارسا شهری
مجلاتِ «جار» و «لوح» شاید نخستین مواجهاتِ جدی کاظم رضا بود در ادبیات دورانی که گرچه پُربار بود، اما تا حدِ بسیاری یکدست بود و یکسر متفاوت با کاری که رضا میکرد. از کارنامه کاظم رضا پیداست که «ادبیات» تنها و تنها خط و رسمی بود که او برای چاپ و طبعِ آثار خود و دیگران داشت. ازهمینرو در میان آثاری که او با وسواس بسیار و دقت سرشار انتخاب میکرد تا در مجلاتش به چاپ برساند، نامهایی هست از بزرگانی امروز ادبیات ما با عقاید و تفکراتی متفاوت و حتا متضاد با هم. بسیاری از اهالی ادبیات، خاصه جوانترها با «لوح» و مجلات دیگری که او در دست داشت، صدا پیدا کردند. شیفتگی او به قصه و قصهنویسی همارز بود با علاقهاش به انتشار مجله ادبی. و در این راه او مصائب بسیار کشید از دهه چهل تا همین اواخر عمر. اما هرگز دست نشست و به نوشتن برای کشوی میز هم بسنده نکرد، از این است که از کاظم رضا با بیش از نیم قرن فعالیت نوشتاری، بیشتر داستانهایی در دست است که در مطبوعات چاپ شدهاند: از مجلات خودش تا مجلات و کتاب-مجلاتی که به سبک و سیاقِ خود نزدیک میدید: «این شماره با تاخیر»، «نوشتا»، «دفتر هنر و بیدار». اینکه او دربند چاپ کتابِ مستقلی از خود نبود جز دلیل اصلی آن، عدم امکان چاپِ کامل و دستنخورده آثار، یکی هم شاید به این مربوط باشد که کاظم رضا عادت داشت به درستکردن جمع و چاپکردن آثار دیگران در قالب جُنگ. انتشار نخستین کتاب او، یعنی نخستین کتابی که امکانِ انتشار پیدا کرد، مصادف شد با روزهای آخرِ عمر کاظم رضا. «هما»، رمان صدصفحهای او که در انتشارات رشدیه چاپ شده است. رمان آنطور که از کاظم رضا و مکتوبات او در مطبوعات، برمیآید صاحب زبانی است تکین، خاصِ خود او و با قدرتی غریب. از همان سطرهای نخست مخاطبِ «هما» درمییابد که امر زبان نزدِ نویسنده این رمان جدیتر از هر چیز دیگری است. البته رمان او در همین توجه به زبان خلاصه نمیشود و خصایص دیگری نیز دارد که آن را نه تنها با انبوهِ آثار یکدست و شبیهبههمِ امروز، که با ادبیات معاصر ما از ابتدا تاکنون، متفاوت میکند. اسطورهها و انواع ارجاعاتِ بینامتنی و برونمتنی از رمان کاظم رضا کتابی ساخته است که بهاصطلاحِ جریان غالبِ ادبی ما، چندان «خوشخوان» نیست. خوشخوانی در این معنا، معادل است با همان ادبیاتی که از هرگونه مواجهه جدی با زبان طفره میرود یا از آن درمیماند. به هر تقدیر رمان «هما» اینک پیشِروی ما است و با تمام انتقاداتی که به رمان میتوان وارد دانست یا ندانست، کاری است جدی، و متفاوت با جریان مسلط ادبیات ما. «هما» با این جملات آغاز میشود: «یک آتشدانِ کُندُر، بالای پیشبخاری؛ یک گربهی کلّه ماهیخور، کنارِ دریا بود – ظرفی پُر، از تخمه آفتابگردان و تخمه کدو، بر روی کُرسی. وقتی مادر و دختر، پا به آستانِ داستان گذاشتند هنوز پانصدوبیستودو سال به میلاد مسیح مانده بود. تا همینجا، پریزاد، در پرده، نَردِ عشق با بردیا میباخت؛ داتیس، با اقبالِ بالنده، در بیابان میتاخت؛ و آبرادات، با شمشیرِ آخته، کارِ کوتوالِ قلعه را در خَمِ دهلیزها میساخت.» در ادامه راوی از داستانی سخن میگوید که گویا خانم مهینی آن را تعریف میکرد: «از فراستِ داستان تاریخی افتادم، کنجکاو شدم به داستانی که خانم مهینی میگفت. اوزان این زن چنان جور با سَجع و قافیه بود که بدیع مینمود و عروض عرض میکرد! چطور تا حال نفهمیدم؟ این خانم، عجب عقلِ نقل داشت.»
****
داستانی منتشرنشده از کاظم رضا
دیوار*
همیشه پیشِ چشمم بود، اما چیزی نمیدیدم. وقتی چشم باز شد، فقط خط بود. ختم به کجا میشد؟
این خط را بگیر و بیا… – و بیا.
دنبالِ خط را میگرفتم، اما هرگز جرأت نمیکردم تا انتهایش بروم. دیوارِ روبهرو، به درازای دنیا بود – و نگاه هر روز گشودهتر میشد:
این یادگاریِ من است. محمد بُداغی ٢/۵/٣١ – این یادگاریِ…
سواد به بقیهاش قد نمیدهد. اَحَد خر است. مجتبی، به همچنین.
چه دیواری: که هر روز پیشتر میرود و شلوغتر میشود. حالا دیگر چیزهایی رویش مینویسند که من نمیفهمم:
جاوید باد اسماعیل صدیقی. مرگ بر گارنیک باباخانی.
محسن صاحبمنصبی، یعنی تخم اجنبی.
نابود باد پیوندِ نامبارک محمدحسن زارع با حمیدِ تنبانپاره.
و – جاودانه باد پیمانِ برادریِ تقی اردکانی و علیرضا معمار. مرگ بر استعمار.
اینها که اسمشان روی دیوارست، همه بچهمحل یا همبازیِ من هستند. این دیگر چهجور فحشدادن است؟
روزی روی یک «مرگ بر …» دو برگ روزنامه چسباندند؛ عدهیی جمع شدند دورش. دهان، یکی بود؛ بقیه، گوش. چشم، فقط پیرمردی را میدید که بر روی دیوار با مُشتهای بسته فریاد میکشید – و هر روز این مشت درشتتر میشد، همچنان که روی دنیا هر روز پشتتر میشد…تا ظهری که چند آدم نخراشیده، بر روی دیوار روبهرو، چشم پیرمرد را با چاقو درآوردند و زیرش نوشتند موش گرفته است…
* از مجموعه «آه و دم»
شرق