این مقاله را به اشتراک بگذارید
از «صداهای مراکش» تا «کیفر آتش» الیاس کانتی
محمود حدادی*
انسان امروز در برخورداری آسانش از رسانههای تصویری، به شیوه درک دیداری عادت کرده است. ادراک او از راه گوش، اغلب نابهنجاراست؛ چیزی است از مقوله آلودگی صوتی؛ غلغله بیستوچهار ساعته ماشین و انسان در تنگجای شهرهای بزرگ. اما در حظ هنری گذشتگان، گوش سهمی بارها بیشتر از امروز داشته، شنیدن سخن نقالان و نیوشیندن شعرهای به حافظه سپرده. بر همین اساس الیاس کانتی هم در مجموعه آثارش روایتی دارد با عنوان «کوشبان» یا به اصطلاح عطار نیشابوری «گوشوان»، Ohrenzeuge)) روایتی که در مقام نوعی حدیث نفس به خود نویسنده اشاره میکند و ستایشی است از نقش گوش در الهام هنری او. در اتکای هنری کانتی به گوش دو دلیل هست. یک آنکه وی در طی کودکی پرورده چندین کشور و چندین زبان بوده، و دیگر اینکه در سفر به شهر مراکش – در میانه قرن بیستم- به بسیاری سائلان نابینا برمیخورد و غلیان قوی همدردی با نابینایان او را برمیانگیزد تا در درک این دنیای شرقی از چشم، چشم بپوشد و بیش از هرچیز بر حس شنوایی خود تمرکز کند.الیاس کانتی از تبار یهودیان اسپانیا است که در قرن شانزدهم، در پی آزار یهودیان و مسلمانان به دیگر کشورهای اروپایی مهاجرت کردند. خود او در بلغارستان به دنیا آمد، آنهم در زمانی که این کشور زیر سلطه ترکان عثمانی بود. بعد از زبان ترکی و بلغاری، در یازده سالگی با مشقت بسیار از مادر اتریشیاش آلمانی آموخت و آن را زبان هنری خود ساخت. در هنگامه بحرانهایی که به جنگ اول جهانی انجامیدند، مقیم آلمان و اتریش بود و شاهد مستقیم تلاطمهای اجتماعی در کانون اروپا. با ظهور تفکرات و تمایلات فاشیستی در کشورهای آلمانیزبان به انگلستان پناه برد، اما پایان عمرش در سوئیس بود.
صداهای مراکش
در ۱۹۵۶، همراه گروهی فیلمساز به شهر مراکش سفر کرد، بیآنکه در این گروه مسئولیتی داشته باشد. پس در روزهایی که دوستانش به کار مشغول بودند، او سبکبال در شهر به گردش میرفت. تاثرات او از این شهر تا دوازده سال تمام در جان او نهفته ماندند، تا سپس به آن میزان از پختگی رسیدند که زیر قلم او پروردگی ادبی یافتند. در ۱۹۶۸ بود که این اثر پیراستی نهایی یافت و به چاپ رسید.
گردشگری که از شهر مراکش دیدن کرده باشد، مییابد کانتی در این سفر به همه آن مکانهایی سر زده که هر مسافری سر میزند: به میدان جامعالفنا، سوق، ساختمانهای اطراف مقر حکومتی، محله یهودیان و فقیرنشینان؛ به گورستانهای متروکه، میدان شترفروشان، و امامزادههایی که محل اجتماع گدایان کور در شبهای جمعه است. بااینحال در شگفت میماند که این نویسنده نازکدل چگونه از ورای پوسته این ظواهر به جهان عاطفی مردم یک شهر جهان سومی چنین نزدیک میشود، و از هر آنکه زیر بار مشقت زندگی علیل شده، سیمایی حماسی ترسیم میکند؛ حماسی چون که این ازپاافتادگان، با همه دشواری زندگی خود، نمادی از شوق به هستیاند؛ به رغم هر آن محرومیت که این هستی را تا به حد گذرانی گیاهی، اما دردآلود، فرو میکاهد. نگاه کانتی در این شهر آشنا- ناآشنای شرقی بیش از هر چیز در جستوجوی انسانهاست، در پی شناخت سرنوشت آنها، و شهود بر آرزوهای محال یا ممکنشان در بطن مناسبات فروتنانه – فقیرانهای که خاص جهان سوم است. بهاینترتیب این گزارشها، همچنان که جنبه عینی خود را حفظ میکنند، از زندگی در این شهر تصویرهایی ارائه میدهند که رنگی شاعرانه- عرفانی به خود میگیرند و تمثیلی میشوند بر سترگی استقامت بینوایان، حتی جاییکه نکبت زندگی آنها را مثله میکند.
نگاه مهربانی که کانتی در این مجموعه در قبال ازپاافتادگان، چه انسان و چه حیوان دارد، و توجه ستایشآمیز او به جانب قهرمانانه زندگی اینان، در نوع خود در ادبیات معاصر آلمانی بیمانند است.
کیفر آتش
از زمان گوته اصطلاحی جدلی در ادبیات آلمانی باب شد در وصف هنرمندان یا روشنفکرانی که دانش خود را نه از پنجهدرانداختن با مصائب زندگی و درآمدن به پهنه پویای طبیعت، بلکه از سرفروبردن در کتاب در خلوت پستوهای خود دارند. فاوست در ابتدا چنین دانشمندی است، مردی که دانش خود را از «کهنهکتابهای دور دقیانوسی» برمیگیرد و از همینرو دانش او سترون میماند. مفیستو است که او را به بطن جهان زنده درمیآورد و به تجربه عشق و درک طبیعت میرساند. سنخ دانشمند پستونشین بار دیگر در دوران فاشیسم است که به ادبیات آلمانیزبان راه مییابد و موضوع تحلیل هنری قرار میگیرد، در دورانی که رابطه توده با روشنفکران بریده شده و ندای اهل اندیشه به گوش توده نمیرسد، یا آنکه روشنفکر خود به سبب پستونشینی از درک موقعیت خطیر جامعه باز میماند. برای روشنفکران آلمانی دیری این پرسش مطرح بود که چرا از پدیده فاشیسم غافلگیر شدند و چرا ابعاد سبعیت آن را به موقع پیشبینی نکردند، چندان که کار رسیدن آنها به قدرت آسانتر شد. هاینریش مان در اینباره اعتراف میکند که تا پیش از این از پدیده نفرت شناخت کمی داشته؛ زیرا در مقام انسانی فرهیخته گمان میکرده که دشمن هم مثل او در نفرتورزیدن مرزی برای خود قائل میشود. چنین بود که نفرت بیکران نازیها بسیاری از روشنفکران و سیاستمداران انساندوست آلمانی را غافلگیر کرد. بر همین اساس قهرمان شخصیتی از داستانهای هاینریش مان «زانِد» نام دارد؛ زاند یعنی دانه شن. آن فیلسوف روشنگر قرن هجدهم، اینک در قرن بیستم تا این پایه حقیر شده است. در «مرگ در ونیز» اثر توماس مان اشراف اروپایی بازیچه دست مشتی هتلدار و مطرب دورهگرد میشوند و قربانی وبا، وبایی که مفهوم نمادین آن با بروز جنگ جهانی اول و دوم عنیت تاریخی یافت. در رمانی از هرمان بروخ اتریشی با عنوان طنزآمیز «گنهناکردگان»، در آستانه ظهور فاشسیم کلفتی به نام سرلینه به واسطه شناخت غریزی خود از قدرت و جاذبههای جسمانیاش، دودمان ارباب اشرافی خود را به باد میدهد تا با ترفند و زدوبند به مالوملک او دست بیابد. هم از این دست است سرنوشت پتر کین، بزرگترین چینشناس زمان خود در اولین رمان الیاس کانتی، رمان پرحجم «کیفر آتش»، نوشته ۱۹۳۵، دانشمند کتابزده و با جهان بیگانهای که در آپارتمان چهاراتاقه خود با بیستوپنج هزار کتاب گوشه گرفته است، اما سپس به واسطه ازدواج با کلفت خود کروم هلتس (بهمعنای چوب کج) با جانب فرومایه و رذالتآمیز زندگی سروکار پیدا میکند، کارش به جنون میکشد و کیفر دانش پستونشینانهاش سوختن در آتش است، سوختنی در محاصره کتابهای خود.
* مترجم ادبیات آلمانی و استاد دانشگاه