این مقاله را به اشتراک بگذارید
بلای سیل*
روز شنبه میان دو نماز، بارانکی خُردخُرد میبارید؛ چندان که زمین را اندکی تر میکرد و گروهی از گلهداران در بستر رود غزنین فرود آمده و گاوها را آنجا نگه داشته بودند. هرچه گفتند از آنجا برخیزید که در راهِ گذرِ سیل ماندن خطاست، فرمان نمیبردند تا باران قویتر شد. پس، کاهلانه برخاستند و خویشتن را به پای دیوارهایی افکندند که به کوی آهنگران پیوسته است و پناهگاهی پیدا کردند که آن هم خطا بود، اما آرامیدند. و بر آن جانب رود که سوی افغان شال است، در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا، بسیار استران سلطانی بسته و آخورها را کنار هم ساخته و چادرها برپا کرده و بیخیال نشسته بودند. آن هم خطا بود؛ که در راه گذرِ سیل بودند.
پلِ بامیان در آن روزگار اینچنین نبود بل که پلی بود قوی با ستونهای استوار و پشتوانههای نیرومند، اندکی کوتاه، و بر آن دو ردیف دکان در برابر یکدیگر؛ چنانکه اکنون است. و چون از سیل تباه شد، عبویهی بازرگان، آن مرد پارسای نیکوکار – خدا بیامرزدش – چنین پلی ساخت؛ یک دهنه به این نیکویی و زیبایی، و اثرِ نیکو ماندنی است و از مردم چنین چیزها میماند.
باران در پسینگاهان چنان شد که همانندش را به یاد نداشتند و تا دیری پس از نماز خفتن پیوسته میبارید و پاسی از شب گذشته، سیلی در رسید که پیران کهن اقرار کردند چنین سیلی را به یاد نمیآرند. و با درختان بسیاری که از بیخ برکَنده و با خود میآورد، ناگهان سر رسید. گلهداران جَستند و جان به در بردند و نیز استرداران. و سیل گاوان و استران را در ربود و به پل رسید و گذر تنگ بود. چگونه ممکن میشد که آنهمه گِلولای و درخت و چارپا یکباره بتوانند بگذرند؟ و دهانه بسته شد؛ چنانکه آب راهِ گذر نداشت و بر روی پل افتاد و دنبالهی سیل، همچون لشکر آشفته، از راه میرسید و آب از بستر رودخانه بالا زد و در بازارها روان شد و به بازار صرافان رسید و خسارتهای بسیار به بار آورد، و بزرگترین هنرش این که پل را با دکانها از جا برکند و راه خود را دریافت و کاروانسراهای زیادی را که در راهش بودند ویران کرد و بازارها همه از بین رفتند و آب تا زیرِ بارویِ قلعه آمد؛ چنانکه در قدیم و پیش از روزگار یعقوب لیث بود. و این سیل بزرگ چندان به مردم زیان رساند که هیچ حسابگری از پسِ اندازههایاش برنمیآید. و دیگر روز، مردم در دو سوی رود به تماشا ایستاده بودند و چیزی به ظهر نمانده سیل از پا افتاد.
مدتی پل نبود و مردمان بهسختی از این کرانهی رود به آن کرانه و از آن به این میآمدند تا آنگاه که باز پلها ساختند. و از چند زابلیِ مورد اعتماد شنیدم که پس از فرونشستن سیل، مردمان زر و سیم و جامهی تباهشده مییافتند که سیل آنجا افکنده بود. و ایزد بزرگ و توانا میتواند بداند چه نعمتی به بیچیزان رسید.
*برگرفته از «تاریخ بیهقی» به روایت محمدرضا مرعشیپور